جدول جو
جدول جو

معنی باعد - جستجوی لغت در جدول جو

باعد
(عِ)
برابر قریب، دور. (آنندراج). ج، بعد.
لغت نامه دهخدا
باعد
دور
تصویری از باعد
تصویر باعد
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ساعد
تصویر ساعد
(پسرانه)
بخشی از دست بین مچ و آرنج، کمک کننده، مددکار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از صاعد
تصویر صاعد
(پسرانه)
بالارونده، صعودکننده، نام یکی از مردان افسانه ای عرب باستان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از باشد
تصویر باشد
برای بیان پذیرش چیزی گفته می شود، خیلی خوب مثلاً باشد، فردا می آیم، برای بیان آرزو یا امید به کار می رود، امید است که، بود، برای مثال آبی به روزنامۀ اعمال ما فشان / باشد توان سترد حروف گناه از او (حافظ - ۸۲۶ حاشیه)، شاید، ممکن است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بارد
تصویر بارد
سرد، خنک، کنایه از بی مزه، خنک، کنایه از کسی که معاشرت با او خوشایند نیست، بی ذوق، در طب قدیم مزاج سرد، سرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قاعد
تصویر قاعد
نشیننده، نشسته، زنی که از شوهر و فرزند بازمانده و بچه نیاورد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اباعد
تصویر اباعد
کسانی که نسبت دورتری با شخص دارند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باید
تصویر باید
واجب است، در تاکید به کار می رود مثلاً باید برود، باید بگوید، احتمال دارد، ضرورت دارد که چنین باشد مثلاً باید تا الان می رسید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صاعد
تصویر صاعد
ویژگی کسی یا چیزی که از پایین به بالا می رود، صعود کننده، بالارونده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تباعد
تصویر تباعد
دوری کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باند
تصویر باند
نوار دراز پارچه ای که برای بند آوردن خون ریزی، محفوظ نگه داشتن زخم یا بی حرکت نگه داشتن اندام، روی قسمت آسیب دیده بسته می شود، گروهی از افراد که برای انجام اعمال غیرقانونی، سازمان یافته اند، مسیرهای موازی در جاده که به وسیلۀ نرده یا خط کشی متمایز شده اند، بلندگوهای وسایل صوتی و تصویری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ساعد
تصویر ساعد
دست انسان از مچ تا آرنج، ساق دست، در موسیقی دستۀ برخی سازها مانند عود، طنبور، سه تار و امثال آن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باعث
تصویر باعث
سبب، علت، انگیزه، برانگیزنده
فرهنگ فارسی عمید
(اَ عِ)
جمع واژۀ ابعد. دوران. دورترینان. بیگانگان. خلاف اقارب
لغت نامه دهخدا
(اِ دَ)
از یکدیگر دور شدن. (زوزنی). دور شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). از همدیگر دور شدن. (غیاث اللغات) (آنندراج) (فرهنگ نظام). ضد تقارب. (اقرب الموارد). دوری. (ناظم الاطباء) ، دور از حقیقت. دوراز واقع. دروغ گونه: نظم این آیات پیش از استنباط رویت چون تباعدی می نماید. (کلیله و دمنه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ساعد
تصویر ساعد
بازوی مردم، مابین کف دست و آرنج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صاعد
تصویر صاعد
بالا رونده، صعود کننده
فرهنگ لغت هوشیار
سرد، لوس، بی مزه، برنده سرد خنک مقابل حاد گرم، ناخوشایند بی مزه، لطیفه بارد، بی ذوق بی لطف، عنین آنکه مباشرت نتواند کرد، یکی از مزاج های نه گانه طب قدیم سرد، جمع بوارد، بارد بر دو گونه است. بارد بالفعل مانند برف و بارد بالقوه مانند کاهو و کاسنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راعد
تصویر راعد
تندر بی باران، پر گوی بی مایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باعث
تصویر باعث
غرض، موجب، انگیزه، داعی، علت، جهت، مجازاً سبب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باید
تصویر باید
ضرورت است، بایسته است، شاید، ضرور ولازم می شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باعک
تصویر باعک
نابخرد بی خرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باند
تصویر باند
پارچه ای لطیف وتمیز که با آن زخم را میبندند، لفافه، نوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بعاد
تصویر بعاد
فریه (لعنت) نفرین دور
فرهنگ لغت هوشیار
دورتر بیگانه تر دورتر بعید تر، خویش دور بیگانه، خیانت گر خاین، خیر فایده، جمع اباعد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تباعد
تصویر تباعد
از یکدیگر دور شدن، دور از حقیقت
فرهنگ لغت هوشیار
جمع ابعد، دورتران دوران بیگانگان، جمع ابعد دوران بیگانگان، دورتران مقابل اقارب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاعد
تصویر قاعد
نشسته، جالس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تباعد
تصویر تباعد
((تَ عُ))
از یکدیگر دوری کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اباعد
تصویر اباعد
((اَ عِ))
جمع ابعد، بیگانگان، آنان که نسبت دور دارند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ساعد
تصویر ساعد
ارش، پیشدست
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از باعث
تصویر باعث
انگیزاننده، مایه، انگیزه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ابعد
تصویر ابعد
دورتر
فرهنگ واژه فارسی سره
دوری، واگرایی
متضاد: هم گرایی، از هم دور شدن، دوری جستن، دوری گزیدن، دوری ورزیدن، دوری کردن
متضاد: تقارب، تقارن
فرهنگ واژه مترادف متضاد