فرفره، نوعی اسباب بازی کاغذی سبک و پره دار که بر اثر جریان باد دور خود می چرخد، یرمع، بادفر، پرپره، فرفروک، مازالاق بادبزن آنچه با وزش باد دور خود می چرخد
فِرفِرِه، نوعی اسباب بازی کاغذی سبک و پره دار که بر اثر جریان باد دور خود می چرخد، یَرمَع، بادفَر، پِرپِرِه، فَرفَروک، مازالاق بادبزن آنچه با وزش باد دور خود می چرخد
دهی است از بخش حومه شهرستان نائین که در 50 هزارگزی جنوب خاور نایین متصل به شوسۀ نایین به عقدا در جلگه واقع است، ناحیه ای است دارای آب و هوای معتدل و 1978 تن سکنه، آب آنجا از قنات تأمین میشود، محصول عمده آن غلات و میوه و شغل مردمش زراعت و صنایع دستی زنان کرباس بافی و راهش فرعی است، دبستان و مسجدی قدیم دارد، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)، در تاریخ نائین تألیف صدربلاغی آمده است: از دهات معروف مشرق نائین است و آبادیهای حومه آن عبارت است از جید، کشتخوان، پیربداق و علی آباد، قلعه مخروبه ای در بافران است که به قلعه رستم مشهور است، درخت و پایابی نیز هست که معروف است که حضرت رضا (هنگام عزیمت به خراسان) در کنار آن درخت غذا خورده و در آن آب وضو ساخته است، شاه عباس کبیر هم در نذری که کرد که پیاده بخراسان مشرف شود (1010 هجری قمری) تا آنجا که توانسته است از مسیر حضرت رضا راه پیموده است، به امر شاه عباس در اطراف آن درخت صحنی بنا کرده اند، مسجد جامع بافران نیز از آثار قدیمی آن محل است، جمعیت بافران به دو دسته عرب و عجم تقسیم میشود، عربهای آن ازاعراب بنی عامرند و تفنگچیان بافرانی در زمان قاجاریه معروف بوده اند، در هجوم افاعنه بافران مورد قتل عام قرار گرفت، (از تاریخ نایین صدر بلاغی ص 24 - 25)
دهی است از بخش حومه شهرستان نائین که در 50 هزارگزی جنوب خاور نایین متصل به شوسۀ نایین به عقدا در جلگه واقع است، ناحیه ای است دارای آب و هوای معتدل و 1978 تن سکنه، آب آنجا از قنات تأمین میشود، محصول عمده آن غلات و میوه و شغل مردمش زراعت و صنایع دستی زنان کرباس بافی و راهش فرعی است، دبستان و مسجدی قدیم دارد، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)، در تاریخ نائین تألیف صدربلاغی آمده است: از دهات معروف مشرق نائین است و آبادیهای حومه آن عبارت است از جید، کشتخوان، پیربداق و علی آباد، قلعه مخروبه ای در بافران است که به قلعه رستم مشهور است، درخت و پایابی نیز هست که معروف است که حضرت رضا (هنگام عزیمت به خراسان) در کنار آن درخت غذا خورده و در آن آب وضو ساخته است، شاه عباس کبیر هم در نذری که کرد که پیاده بخراسان مشرف شود (1010 هجری قمری) تا آنجا که توانسته است از مسیر حضرت رضا راه پیموده است، به امر شاه عباس در اطراف آن درخت صحنی بنا کرده اند، مسجد جامع بافران نیز از آثار قدیمی آن محل است، جمعیت بافران به دو دسته عرب و عجم تقسیم میشود، عربهای آن ازاعراب بنی عامرند و تفنگچیان بافرانی در زمان قاجاریه معروف بوده اند، در هجوم افاعنه بافران مورد قتل عام قرار گرفت، (از تاریخ نایین صدر بلاغی ص 24 - 25)
لفظی است یونانی بمعنی روزگارآزموده و ایام آن هفت روز است و بعضی گویند هشت روز ابتدای آن از نوزدهم تموز باشد و در آن ایام آغاز شکستن گرما بود، و بعضی گویند معنی این لفظ شدت و زیادتی گرما باشد و بعضی گویند این لفظ مأخوذ است از بحران بمعنی حکم یعنی از این روزها حکم کنند بر احوال ماههای خزان و زمستان و روز اول آن دلیل تشرین اول و روز دوم آن دلیل تشرین آخر تا بآخر هرچه در آن روزها واقعشود از گرما و سرما و باران و میغ در آن ماهها نیز چنان بود، و جمعی گویند روز اول آن دلیل ماهی است که آفتاب در برج اسد باشد و روز دوم در سنبله و همچنین تا بحوت که هشتم است بحکم مذکور از باد و باران و امثال آن، (برهان)، و رجوع به باحور شود: از دم پاکان که بنشاندی چراغ آسمان ناف باحورا بحاجر ماه آبان دیده اند، خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 98)، گرمگاهی که چو دوزخ بدمد باد سموم تف باحورا چون نکهت حورا بینند، خاقانی، فصل باحورا آهنگ بشام وصل باحوران بهتر به خمند، خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 785)، هوای روضه باحورا شود از نالۀ گرمم گرم در روضه بنشانند یک دم بی تو با حورا، ؟ (از آنندراج) (انجمن آرا)
لفظی است یونانی بمعنی روزگارآزموده و ایام آن هفت روز است و بعضی گویند هشت روز ابتدای آن از نوزدهم تموز باشد و در آن ایام آغاز شکستن گرما بود، و بعضی گویند معنی این لفظ شدت و زیادتی گرما باشد و بعضی گویند این لفظ مأخوذ است از بحران بمعنی حکم یعنی از این روزها حکم کنند بر احوال ماههای خزان و زمستان و روز اول آن دلیل تشرین اول و روز دوم آن دلیل تشرین آخر تا بآخر هرچه در آن روزها واقعشود از گرما و سرما و باران و میغ در آن ماهها نیز چنان بود، و جمعی گویند روز اول آن دلیل ماهی است که آفتاب در برج اسد باشد و روز دوم در سنبله و همچنین تا بحوت که هشتم است بحکم مذکور از باد و باران و امثال آن، (برهان)، و رجوع به باحور شود: از دم پاکان که بنشاندی چراغ آسمان ناف باحورا بحاجر ماه آبان دیده اند، خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 98)، گرمگاهی که چو دوزخ بدمد باد سموم تف باحورا چون نکهت حورا بینند، خاقانی، فصل باحورا آهنگ بشام وصل باحوران بهتر به خمند، خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 785)، هوای روضه باحورا شود از نالۀ گرمم گَرَم در روضه بنشانند یک دم بی تو با حورا، ؟ (از آنندراج) (انجمن آرا)
مخفف بادافراه. (فرهنگ نظام). بمعنی بادفراست که جزا و مکافات بدی باشد. (برهان). جزای گناه و مکافات بدی. (غیاث) (آنندراج). بمعنی بادافراه است. (جهانگیری) : پاداشن نیکان همه نیکیست درین ملک چونانکه بدان را ز بدی بادفراه است. سوزنی. ای ز تو زنده سنت پاداش وی ز تو زنده رسم بادفراه. انوری (از فرهنگ نظام). رجوع به بادآفراه و مترادفات آن شود.
مخفف بادافراه. (فرهنگ نظام). بمعنی بادفراست که جزا و مکافات بدی باشد. (برهان). جزای گناه و مکافات بدی. (غیاث) (آنندراج). بمعنی بادافراه است. (جهانگیری) : پاداشن نیکان همه نیکیست درین ملک چونانکه بدان را ز بدی بادفراه است. سوزنی. ای ز تو زنده سنت پاداش وی ز تو زنده رسم بادفراه. انوری (از فرهنگ نظام). رجوع به بادآفراه و مترادفات آن شود.
جائی که درو باد گذرد و مقامی که در آن باد از هر جانبی برسد و آن عمارتی است مخصوص. (آنندراج). رجوع به بادرس، بادغد، بادغر، بادغرد، بادغس، بادغن، بادغند، بادگی شود، آنچه آروغ آرد. رجوع به بادکش و بادشکن شود
جائی که درو باد گذرد و مقامی که در آن باد از هر جانبی برسد و آن عمارتی است مخصوص. (آنندراج). رجوع به بادرس، بادغد، بادغر، بادغرد، بادغس، بادغن، بادغند، بادگی شود، آنچه آروغ آرد. رجوع به بادکش و بادشکن شود
بازیچۀ اطفال است و آن چوب یا چرمی باشد که ریسمانی بر آن بندند و درکشاکش آرند تا صدائی از آن ظاهر شود. (برهان). بازیچۀ اطفال است. (آنندراج). چوبکی باشد، رشته در میان، کودکان آنرا تاب دهند. (صحاح الفرس). چوبکی باشد که رشته ای بر آن بسته باشند و کودکان آنرا تاب دهند تا در گردش آید و آوازی از آن برآید و آنرا فرفره نیزگویند. چوبکی باشد تراشیده که بچگانش برشته پیچیده گردانند و آنرا بادبره و بهنه و پهنه و فرموک و گردنای نیز گویند. بهندیش لتو خوانند. (شرفنامۀ منیری). بمعنی بادافراه است. (جهانگیری). رجوع به بادآفراه، بادافراه، بادفراه، بادفرا، بادافرا، بادفرنک، بادفرنگ، بادفر، بادبرک، بادفرک، بادبر، بادپر، بادبره، بهنه، فرفروک، گلگیس، پل، پهنه، فرموک، گردنای، فرفره، خذروف، خرّاره، فرفر، شیربانگ، دوّامه شود
بازیچۀ اطفال است و آن چوب یا چرمی باشد که ریسمانی بر آن بندند و درکشاکش آرند تا صدائی از آن ظاهر شود. (برهان). بازیچۀ اطفال است. (آنندراج). چوبکی باشد، رشته در میان، کودکان آنرا تاب دهند. (صحاح الفرس). چوبکی باشد که رشته ای بر آن بسته باشند و کودکان آنرا تاب دهند تا در گردش آید و آوازی از آن برآید و آنرا فرفره نیزگویند. چوبکی باشد تراشیده که بچگانش برشته پیچیده گردانند و آنرا بادبره و بهنه و پهنه و فرموک و گردنای نیز گویند. بهندیش لَتو خوانند. (شرفنامۀ منیری). بمعنی بادافراه است. (جهانگیری). رجوع به بادآفراه، بادافراه، بادفراه، بادفرا، بادافرا، بادفرنک، بادفرنگ، بادفر، بادبرک، بادفرک، بادبر، بادپر، بادبره، بهنه، فرفروک، گِلگِیس، پل، پهنه، فرموک، گردنای، فرفره، خذروف، خَرّاره، فرفر، شیربانگ، دوّامه شود
مخفف بادفراه. (فرهنگ نظام). بمعنی بادفراه است که جزا و مکافات بدی باشد. (برهان) (آنندراج). بمعنی بادافراه است. (اوبهی) : گر نعمهای او چو چرخ دوان همه خوابست و باد بادفره. رودکی (از احوال و اشعار رودکی ص 1069). رجوع به بادآفراه و مترادفات آن شود
مخفف بادفراه. (فرهنگ نظام). بمعنی بادفراه است که جزا و مکافات بدی باشد. (برهان) (آنندراج). بمعنی بادافراه است. (اوبهی) : گر نعمهای او چو چرخ دوان همه خوابست و باد بادفره. رودکی (از احوال و اشعار رودکی ص 1069). رجوع به بادآفراه و مترادفات آن شود
سلطان حسین میرزا فرزند منصور و معروف به ’خاقان منصور’ و معزالسلطنه و ابوالغازی آخرین از امرای تیموری. پادشاهی ادب پرور هنردوست بود و وزیر معروفش امیرعلیشیر نوائی است که موجب شهرت دربار او و آبادانی پایتختش هرات شده بود. در سال 861 هجری قمری که خراسان آشفته شده بود، در شهر مرو به پادشاهی نشست و در ذی حجۀ 862 استرآباد را فتح کرد و در سال 873 هرات را تسخیرنمود و در 874 با میرزا یادگار محمد جنگید و در اواخر سال 875 هجری قمری با سلطان محمود جنگید و تا سال 902 در غایت دولت و اقبال حکومت کرد. و در سال 911 هجری قمری درگذشت. اثری موسوم به مجالس العشاق و اشعاری به فارسی و ترکی دارد و تخلصش حسینی بوده است. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 4 و خصوصاً صص 110- 113 شود، نام دیگر دولت آق قویونلوها. رجوع به آق قویونلو شود
سلطان حسین میرزا فرزند منصور و معروف به ’خاقان منصور’ و معزالسلطنه و ابوالغازی آخرین از امرای تیموری. پادشاهی ادب پرور هنردوست بود و وزیر معروفش امیرعلیشیر نوائی است که موجب شهرت دربار او و آبادانی پایتختش هرات شده بود. در سال 861 هجری قمری که خراسان آشفته شده بود، در شهر مرو به پادشاهی نشست و در ذی حجۀ 862 استرآباد را فتح کرد و در سال 873 هرات را تسخیرنمود و در 874 با میرزا یادگار محمد جنگید و در اواخر سال 875 هجری قمری با سلطان محمود جنگید و تا سال 902 در غایت دولت و اقبال حکومت کرد. و در سال 911 هجری قمری درگذشت. اثری موسوم به مجالس العشاق و اشعاری به فارسی و ترکی دارد و تخلصش حسینی بوده است. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 4 و خصوصاً صص 110- 113 شود، نام دیگر دولت آق قویونلوها. رجوع به آق قویونلو شود
شهرکی است در مشرق بغداد و بین بغداد و حلوان است و در ده فرسنگی بغداد قرار دارد. یاقوت گوید: آن نزه و پرنخل و سکنۀ آن بسیار است. و جماعتی از اهل علم و روایت از آنجا برخاسته اند. (معجم البلدان). منسوب بدان باجسری است. (سمعانی)
شهرکی است در مشرق بغداد و بین بغداد و حلوان است و در ده فرسنگی بغداد قرار دارد. یاقوت گوید: آن نزه و پرنخل و سکنۀ آن بسیار است. و جماعتی از اهل علم و روایت از آنجا برخاسته اند. (معجم البلدان). منسوب بدان باجسری است. (سمعانی)
باعور، پدر بلعم که در زمان موسی علیه السلام بود، (ناظم الاطباء)، پدر بلعم که او زاهدی بودمستجاب الدعوات در زمان موسی علیه السلام و عاقبت ایمان برباد داد، (برهان قاطع) (آنندراج) (هفت قلزم)
باعور، پدر بلعم که در زمان موسی علیه السلام بود، (ناظم الاطباء)، پدر بلعم که او زاهدی بودمستجاب الدعوات در زمان موسی علیه السلام و عاقبت ایمان برباد داد، (برهان قاطع) (آنندراج) (هفت قلزم)
پاکیزه. (ناظم الاطباء) ، کسی که سخت گیرد بر کسی یا در هر چیز که باشد: فاذا موسی باطش بجانب العرش. (ناظم الاطباء). سخت گیرنده. (غیاث اللغات) (منتهی الارب). و رجوع به بطش شود
پاکیزه. (ناظم الاطباء) ، کسی که سخت گیرد بر کسی یا در هر چیز که باشد: فاذا موسی باطش بجانب العرش. (ناظم الاطباء). سخت گیرنده. (غیاث اللغات) (منتهی الارب). و رجوع به بطش شود