جدول جو
جدول جو

معنی باصر - جستجوی لغت در جدول جو

باصر
بیننده، بینا، ویژگی نگاه تیز
تصویری از باصر
تصویر باصر
فرهنگ فارسی عمید
باصر
ازقرای ذمار در یمن. (معجم البلدان) (مراصدالاطلاع)
لغت نامه دهخدا
باصر
در بیابان، از شهرهایی بود که برای بست تعیین شد و بعضی گمان میبرند که همان ’برازین’ باشد. (از قاموس کتاب مقدس) ، نام موبدی معاصر انوشیروان. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
باصر
(صِ)
چشم دارنده. ذوبصر. (تاج العروس) (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
باصر
(صَ)
جهاز گرد کوچک شتر، که سیبویه بدان تمثل جسته است. (تاج العروس) (از اقرب الموارد). پالان خرد. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). ج، بواصر. (ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
باصر
چشم دارنده، نگاه تیز
تصویری از باصر
تصویر باصر
فرهنگ لغت هوشیار
باصر
((ص ِ))
بیننده، بینا
تصویری از باصر
تصویر باصر
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ناصر
تصویر ناصر
(پسرانه)
نصرت دهنده، یاری کننده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از باور
تصویر باور
(دخترانه و پسرانه)
مرز میان دو کشتزار (نگارش کردی: باوهر)، مجموعه اعتقادهایی که در یک جامعه مورد پذیرش قرار گرفته است، حالت یا عادتی که باعث اعتقاد یایقین انسان می شود
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از باقر
تصویر باقر
(پسرانه)
شکافنده، لقب امام پنجم شیعیان، نام یکی از رهبران دوره انقلاب مشروطیت ایرآنکه به سالار ملی ملقب گردید
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بادر
تصویر بادر
(دخترانه)
حرکت باد، فریشته مأمور باد (نگارش کردی: بادهر)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بابر
تصویر بابر
(پسرانه)
ببر، لقب بعضی از پادشاهان ترک
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از باصره
تصویر باصره
بینایی مثلاً قوۀ باصره، کنایه از چشم
فرهنگ فارسی عمید
(صِ)
میرشفیعخان باصری پسر میرمهدی خان عرب شیبانی ضابط ایل باصری بود و بعد از او پسرش میررفیعخان باصری و آنگاه محمدتقی خان باصری ضابط این ایل گردید. (از فارسنامۀ ناصری ص 310) ، مزرعه. جلگه. (ناظم الاطباء). و رجوع به باطیسه شود
محمودخان باصری پسر محمدتقی خان باصری ضابط ایل باصری بود که در 1279 هجری قمری وفات یافت. (از فارسنامۀ ناصری ص 310) ، باطس ایدا یا علیق ایدا. چگلک. توت فرنگی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(صِ)
یکی از ایلات خمسۀ فارس که مرکب از 3000 خانوار است. قشلاق این طایفه در بلوک سروستان، کربال و گوار و ییلاقشان در بلوک ارسنجان و کمین است. تیره های باصری عبارتند از: چاربنیجه، شکاری، علی قنبری، علی میرزائی ویسی. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 87). از زمان صفویه حکومت و ضابطی این ایل ضمیمۀ حکومت ایل عرب بود. زبان تیره های باصری فارسی است، جز بنیچه که ترک زبانند. (فارسنامه ناصری ص 310). در فارسنامۀ تیره تربر نیز جزء تیره های باصری آمده است
لغت نامه دهخدا
(صِ رَ)
باصره. چشم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (مهذب الاسماء). دیده. عین. بصر.
لغت نامه دهخدا
(اَ صِ)
نام جائی است. (یاقوت حموی)
لغت نامه دهخدا
(اِظْ)
دیدن بعض ایشان مر بعض را. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
روشن آشکار، برتر داناتر، ملازرگ رگ کوچکی درسر روشن درخشان، آشکار هویدا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنصر
تصویر بنصر
بنیام انگشت چهارم از سوی شست پرده 15 از زبانزدهای خنیا (موسیقی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باحر
تصویر باحر
گول خل، خون ناب، خون زاهدان، دروغگوینده، هامی (حیران)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حاصر
تصویر حاصر
محصور کننده، بازدارنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باور
تصویر باور
تصدیق سخن، قبول داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاصر
تصویر شاصر
آهوبره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بایر
تصویر بایر
زمین خراب، نا مزروع، خاک مرده، ویران، بی بنا، بی زرع وکشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بائر
تصویر بائر
خراب، ویران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باصغ
تصویر باصغ
گوارا، بران، پیله ور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باقر
تصویر باقر
شکافنده و گشاینده، مرد بسیار علم، فراخ کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باکر
تصویر باکر
بامداد سپیده دم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابصر
تصویر ابصر
بیننده تر بیناتر بصیرتر: ابصر از عقاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باصره
تصویر باصره
دیده، عین، بصر، چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باصره
تصویر باصره
((ص ِ))
بینایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابصر
تصویر ابصر
بیناتر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از باور
تصویر باور
اعتماد، ایمان، یقین، عقیده
فرهنگ واژه فارسی سره
بینایی، دید، قوه دید
متضاد: سامعه، چشم، دیده، عین
متضاد: گوش
فرهنگ واژه مترادف متضاد