شیخ علی بن احمد سعید باصبرین صاحب کتاب ’اثمد العینین فی اختلاف الرملی و ابن حجر’ درفقه شافعی که در مصر بسال 1303 هجری قمری بچاپ رسیده است. رجوع به معجم المطبوعات ذیل علی باصبرین شود
شیخ علی بن احمد سعید باصبرین صاحب کتاب ’اثمد العینین فی اختلاف الرملی و ابن حجر’ درفقه شافعی که در مصر بسال 1303 هجری قمری بچاپ رسیده است. رجوع به معجم المطبوعات ذیل علی باصبرین شود
مخفف قابل آفرین. درخور آفرین. لایق تحسین. باآفرین، بآفرین. مقابل بنفرین: سوی گرد گشتاسب شاه زمین سزاوار گاه آن کی بافرین. دقیقی. بدانخانه (آتشکدۀ نوبهار) شدشاه یزدان پرست فرود آمد آنجا و هیکل ببست نشست اندر آن خانه بافرین پرستش همیکرد رخ بر زمین. دقیقی. ببست آن در بافرین خانه را نهشت اندران خانه بیگانه را. دقیقی. جهاندار طهمورث بافرین بیامد کمر بستۀ رزم و کین. فردوسی. یکی پور بد سوفرا را گزین خردمند و پاکیزه و بافرین. فردوسی. توتازادی از مادر بافرین پر از آفرین شد سراسر زمین. فردوسی. تبه کرد آن نشان و آن زمین را ببرد آن بند شاه بافرین را. ویس و رامین.
مخفف قابل آفرین. درخور آفرین. لایق تحسین. باآفرین، بآفرین. مقابل بنفرین: سوی گرد گشتاسب شاه زمین سزاوار گاه آن کی بافرین. دقیقی. بدانخانه (آتشکدۀ نوبهار) شدشاه یزدان پرست فرود آمد آنجا و هیکل ببست نشست اندر آن خانه بافرین پرستش همیکرد رخ بر زمین. دقیقی. ببست آن در بافرین خانه را نهشت اندران خانه بیگانه را. دقیقی. جهاندار طهمورث بافرین بیامد کمر بستۀ رزم و کین. فردوسی. یکی پور بد سوفرا را گزین خردمند و پاکیزه و بافرین. فردوسی. توتازادی از مادر بافرین پر از آفرین شد سراسر زمین. فردوسی. تبه کرد آن نشان و آن زمین را ببرد آن بند شاه بافرین را. ویس و رامین.
نوعی ماهی از خانوادۀ سین که در اقیانوس اطلس و دریای مدیترانه و اقیانوس هند زندگی می کند از مشخصات این نوع ماهی ریش مانندی است که در آروارۀ پایین دارد. (از لاروس بزرگ)
نوعی ماهی از خانوادۀ سین که در اقیانوس اطلس و دریای مدیترانه و اقیانوس هند زندگی می کند از مشخصات این نوع ماهی ریش مانندی است که در آروارۀ پایین دارد. (از لاروس بزرگ)
باد صبا را گویند و آن از مابین مشرق و شمال وزد. (برهان). باد صبا چه بر بمعنی بالاست و باد صبا محل وزیدن آن از مطلع ثریاست تا بنات نعش، چون قطب شمال را نسبت بقطب جنوب در اکثر معموره برتریست بدین سبب آنرا باد برین خوانند. (آنندراج) (انجمن آرا) (صحاح الفرس). باد صبا. (حاشیۀ فرهنگ اسدی خطی نخجوانی) (معیار جمالی). نسیم الصبا: گیتیت چنین آمد گردنده بدینسان هم باد برین آمد هم بادفرودین. رودکی. و رجوع به باد بری، باد فرودین، باد صبا، باد فروردین، باد فوردین شود.
باد صبا را گویند و آن از مابین مشرق و شمال وزد. (برهان). باد صبا چه بر بمعنی بالاست و باد صبا محل وزیدن آن از مطلع ثریاست تا بنات نعش، چون قطب شمال را نسبت بقطب جنوب در اکثر معموره برتریست بدین سبب آنرا باد برین خوانند. (آنندراج) (انجمن آرا) (صحاح الفرس). باد صبا. (حاشیۀ فرهنگ اسدی خطی نخجوانی) (معیار جمالی). نسیم الصبا: گیتیت چنین آمد گردنده بدینسان هم باد برین آمد هم بادفرودین. رودکی. و رجوع به باد بری، باد فرودین، باد صبا، باد فروردین، باد فوردین شود.
ناحیه ای است از توابع موصل در مشرق دجله که دراخبار حمدان از آن ذکری رفته است، (معجم البلدان)، و رجوع به مراصد الاطلاع و قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1198 شود
ناحیه ای است از توابع موصل در مشرق دجله که دراخبار حمدان از آن ذکری رفته است، (معجم البلدان)، و رجوع به مراصد الاطلاع و قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1198 شود
واپس بردن. (ناظم الاطباء). بردن دوباره و از نو سوی کسی بردن. پس بردن. عقب بردن. رجعت دادن. مراجعت دادن. برگرداندن: و هرکه از آن زر برگیرد و بخانه برد مرگ اندر آن خانه افتد تا آنگه که آن بجای خود بازبرند. (حدود العالم). دیگر روی آن لشکر و خزاین و غلامان سرایی را برداشت و لطایف الحیل بکار آورد تا بسلامت بخوارزم بازبرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 335). چون این جواب بازبردم [عبدوس] سخت دیر اندیشید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 179). ب خانه افشین رو با مرکب خاص ما [معتصم] و بودلف قاسم عجلی را برنشان و بسرای ابوعبداﷲ بازبر عزیزاً و مکرّماً. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 174). و حجاج بهر از آن [از خانه کعبه را] بمنجنیق بیران کرده بود. و چون از ابن الزبیر فارغ شد بهمان اساس اول بازبرد و آبادان کرد. (مجمل التواریخ والقصص). حاجت بخواه تا خدای تعالی جمله را بازبرد. (سندبادنامه ص 233). بار خدایا این چه دادی، بازبر. (ایضاً). دختر تعهد کرد و بمعالجت بقرار معهود بازبرد. (ایضاً ص 320). جوابش هم نهانی بازبردی ز خونخواری بغمخواری سپردی. نظامی. کردند به بازبردنش جهد تابا وطنش کنند هم عهد. نظامی. که بستان دلارام خود را بناز ببر شادمانه سوی خانه باز. نظامی. زر بصادق بازبرد و گفت غلط کرده بودم. (تذکرهالاولیاء عطار)، بعقب رفتن. بازگشتن. دیگربار به چیزی پرداختن: آنگاه این باب پیش گیرم و بازپس شوم و کارهای سخت شگفت برانم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 362). من نه بباد آمدم اول نفس تا بهمان باد شوم بازپس. نظامی. چون بخاقان رسیده شد خبرش بازپس شد نداد درد سرش. نظامی. گر بشنود کسی که تو پهلوی کعبه ای حج ناگزارده شود از کعبه بازپس. سعدی (هزلیات). و رجوع به بازپس گردیدن شود
واپس بردن. (ناظم الاطباء). بردن دوباره و از نو سوی کسی بردن. پس بردن. عقب بردن. رجعت دادن. مراجعت دادن. برگرداندن: و هرکه از آن زر برگیرد و بخانه برد مرگ اندر آن خانه افتد تا آنگه که آن بجای خود بازبرند. (حدود العالم). دیگر روی آن لشکر و خزاین و غلامان سرایی را برداشت و لطایف الحیل بکار آورد تا بسلامت بخوارزم بازبرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 335). چون این جواب بازبردم [عبدوس] سخت دیر اندیشید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 179). ب خانه افشین رو با مرکب خاص ما [معتصم] و بودلف قاسم عجلی را برنشان و بسرای ابوعبداﷲ بازبر عزیزاً و مکرّماً. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 174). و حجاج بهر از آن [از خانه کعبه را] بمنجنیق بیران کرده بود. و چون از ابن الزبیر فارغ شد بهمان اساس اول بازبرد و آبادان کرد. (مجمل التواریخ والقصص). حاجت بخواه تا خدای تعالی جمله را بازبرد. (سندبادنامه ص 233). بار خدایا این چه دادی، بازبر. (ایضاً). دختر تعهد کرد و بمعالجت بقرار معهود بازبرد. (ایضاً ص 320). جوابش هم نهانی بازبردی ز خونخواری بغمخواری سپردی. نظامی. کردند به بازبردنش جهد تابا وطنش کنند هم عهد. نظامی. که بستان دلارام خود را بناز ببر شادمانه سوی خانه باز. نظامی. زر بصادق بازبرد و گفت غلط کرده بودم. (تذکرهالاولیاء عطار)، بعقب رفتن. بازگشتن. دیگربار به چیزی پرداختن: آنگاه این باب پیش گیرم و بازپس شوم و کارهای سخت شگفت برانم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 362). من نه بباد آمدم اول نفس تا بهمان باد شوم بازپس. نظامی. چون بخاقان رسیده شد خبرش بازپس شد نداد درد سرش. نظامی. گر بشنود کسی که تو پهلوی کعبه ای حج ناگزارده شود از کعبه بازپس. سعدی (هزلیات). و رجوع به بازپس گردیدن شود
دهی است از دهستان رستم بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون که در 9 هزارگزی شمال فهلیان برکنار راه شوسۀ کازرون به بهبهان در دامنه واقع است، ناحیه ایست گرمسیر و دارای 109 تن سکنه، آب آنجا از چشمۀ کره تأمین میشود، محصول عمده آن غلات و حبوبات و برنج و شغل مردمش زراعت است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)، بمجاز آبستن شدن، حامله گشتن، حامل شدن، - ببالا برآمدن، برشدن، ارتفاع گرفتن، از جای فرودین بجایگاه برین رفتن، بر فراز بلندی یا تپه شدن: ببالا برآمد درفشی به دست به نعره همی کوه را کرد پست، فردوسی
دهی است از دهستان رستم بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون که در 9 هزارگزی شمال فهلیان برکنار راه شوسۀ کازرون به بهبهان در دامنه واقع است، ناحیه ایست گرمسیر و دارای 109 تن سکنه، آب آنجا از چشمۀ کره تأمین میشود، محصول عمده آن غلات و حبوبات و برنج و شغل مردمش زراعت است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)، بمجاز آبستن شدن، حامله گشتن، حامل شدن، - ببالا برآمدن، برشدن، ارتفاع گرفتن، از جای فرودین بجایگاه برین رفتن، بر فراز بلندی یا تپه شدن: ببالا برآمد درفشی به دست به نعره همی کوه را کرد پست، فردوسی
فرانسوی از لاتینی کامبریایی اولین دوره از ادوار پنجگانه دوران اول زمین شناسی که ته نشست هایش قدیمی ترین طبقات این دوران را تشکیل میدهد و رسوباتش بشتر از جنس شیست و کوآرتزیت آهک و دج (ماسه سنگ) میباشد که با فسیلهای فرامی نی فرها و اسفنجها و مرجانها و تری لوبیت ها مشخص است. وجه تسمیه این دوره بمناسبت نام قدیمی سرزمین گال (قسمتی از جزیره بریتانیا کبیر) که بنام کامبریا موسوم بوده میباشد. ته نشست های این دوره اول دفعه در سال 1835 میدی وسیله سد گویک انگلیسی شناخته شده است
فرانسوی از لاتینی کامبریایی اولین دوره از ادوار پنجگانه دوران اول زمین شناسی که ته نشست هایش قدیمی ترین طبقات این دوران را تشکیل میدهد و رسوباتش بشتر از جنس شیست و کوآرتزیت آهک و دج (ماسه سنگ) میباشد که با فسیلهای فرامی نی فرها و اسفنجها و مرجانها و تری لوبیت ها مشخص است. وجه تسمیه این دوره بمناسبت نام قدیمی سرزمین گال (قسمتی از جزیره بریتانیا کبیر) که بنام کامبریا موسوم بوده میباشد. ته نشست های این دوره اول دفعه در سال 1835 میدی وسیله سد گویک انگلیسی شناخته شده است