جدول جو
جدول جو

معنی باشترک - جستجوی لغت در جدول جو

باشترک(تَ)
بمعنی استرک یعنی ریشه معطر است. (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 172).
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اشترلک
تصویر اشترلک
شترمرغ، پرنده ای با گردن و پاهای دراز و سر و بال های کوچک که نمی تواند پرواز کند ولی به سرعت می دود، مرغ آتش خوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باکتری
تصویر باکتری
موجود زندۀ تک سلولی با شکل های مختلف کروی، بیضی، میله ای و مارپیچی و دارای سیتوپلاسم و هسته که بعضی از انواع آن برای انسان، جانوران و گیاهان مضر و بیماری زاست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باغتره
تصویر باغتره
کشتزار خربزه، هندوانه، خیار و مانند آن ها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بادبرک
تصویر بادبرک
بادبادک، نوعی وسیلۀ بازی از جنس کاغذ، پلاستیک و چوب که آن را به کمک نخ به هوا می فرستند، کاغذباد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشتراک
تصویر اشتراک
شریک شدن، شراکت کردن، قبول استفاده از خدمات یا دریافت منظم کالای یک مؤسسه در مقابل پرداخت هزینۀ معیّن، در ادبیات در فن بدیع آن است که شاعر با استعمال الفاظ و کلماتی که معانی مشترک داشته باشند مطلبی را بیان کند که ذهن شنونده به سوی معنی غیر مقصود متوجه شود، سپس برای رفع اشتباه در مقام توضیح برآید، برای مثال صبحگاهان بود با احباب رطل می زدیم / جام لبریز از کف خضر مبارک پی زدیم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشترک
تصویر اشترک
شتر کوچک، شتربچه، خیزآب، موج دریا، برای مثال روان شد سپاه پرآشوب سیل / در آن اشترک اشتران خیل خیل (هاتفی - لغتنامه - اشترک)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باختری
تصویر باختری
مربوط به باختر، غربی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیشترک
تصویر بیشترک
اندکی بیشتر
فرهنگ فارسی عمید
(اُ تُ رَ)
درۀ اشترک، نام موضعی در جادۀ چالوس به کرج
لغت نامه دهخدا
(اُ تُ رَ)
تصغیر اشتر. شتر کوچک. اشتر خرد: نقلست که در راه اشتری داشت زاد و راحلۀ خود بر آنجا نهاده بود. کسی گفت بیچاره آن اشترک که بار بسیار است بر او. این ظلمی تمام است. (تذکره الاولیاء عطار).
لغت نامه دهخدا
(تَ رَ)
نوعی از سار. (ناظم الاطباء). مرغی است. (یادداشت مؤلف). به ترکی صغرجق. (فرهنگ شعوری) :
در دست غمت را (کذا؟) شده ام آنچنان زبون
در پنجۀ شاهین فتاده چو باسترک (؟).
میرنظمی (از شعوری)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَ)
مرکّب از: بیشتر + ’ک’ تصغیر، اندکی بیشتر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِتِ رِ)
بزبان مردم کرمان اشق. (ناظم الاطبا)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بادبرک
تصویر بادبرک
کاغذ باد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ما ترک
تصویر ما ترک
مرده ماند مر دری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشترک
تصویر اشترک
اشق. اشتر کوچک شتربچه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشترلک
تصویر اشترلک
شتر مرغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از با تره
تصویر با تره
دف دایره
فرهنگ لغت هوشیار
کمی پیش، اندکی قبل اندکی قبل کمی پیش: یاران موافق همه از دست شدند در پای اجل یکان یکان پست شدند. بودیم بیک شراب در مجلس عمر یک دوره زما پیشترک مست شدندخ (خیام)، اندکی جلوتر: من که درین منزلشان مانده ام مرحله ای پیشترک مانده ام. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باشتین
تصویر باشتین
میوه ای که از درخت بر آید بی آنکه گل کند و بهار دهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باکتری
تصویر باکتری
موجود ذره بینی، میکروب
فرهنگ لغت هوشیار
بالشت کوچک بالش کوچک بالشک، بالش کوچکی که نوازندگان ویلن بر استخوانهای کمر بند شانه نهند و ته ویلن را بر آن متکی ساخته بنواختن پردازند، آلتی که درون آن سیم پیچی شده و در درون پوسته سلف اتومبیل قرار گرفته است و معمولا تعداد آن بچهار عدد بالغ میگردد و هنگام عبور جریان الکتریسیته در داخل سیمها بالشتکها شدیدا خاصیت آهن ربایی پیدا می کنند
فرهنگ لغت هوشیار
شریک شدن، با هم در کاری شرکت کردن، با یکدیگر انباز شدن، همبازی، همدستی همی همباگی هنبازی انباز شدن انبازی کردن شرکت کردن شریک شدن، انبازی شرکت، آنست که شاعر با آوردن الفاظی که معانی مشترک داشته باشند مطلبی را القا کند که اندیشه شنونده متوجه معنی غیر مقصود گردد و سپس شاعر در صدد توضیح بر آید. یا اشتراک روز نامه یا مجله. جزو خریداران مرتب روزنامه یا مجله در آمدن آبونه شدن،جمع اشتراکات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشترکش
تصویر اشترکش
کسی که شتر را نحر کند نحار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باغتره
تصویر باغتره
زمینی که در آن خربزه و هندوانه و خیار بعمل آورند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشترک
تصویر اشترک
((اُ تِ رَ))
شتر کوچک، شتربچه، خیزآب، موج دریا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشترلک
تصویر اشترلک
((~ لَ))
شترمرغ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشتراک
تصویر اشتراک
((اِ تِ))
شریک شدن، شرکت کردن، انبازی، شراکت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باکتری
تصویر باکتری
((تِ))
میکروب، موجود ریز ذره بینی که با چشم غیرمسلح دیده نمی شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باشتین
تصویر باشتین
میوه، میوه درخت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برشتوک
تصویر برشتوک
((بِ رِ))
نوعی شیرینی که از آرد سرخ شده، روغن، شکر و بعضی مواد دیگر تهیه می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بیشتری
تصویر بیشتری
اکثریت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اشتراک
تصویر اشتراک
انبازش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اشترک
تصویر اشترک
آلپاکا
فرهنگ واژه فارسی سره