رازی، گوید بیخ نباتی است و هیئت او آن است که سه بیخ باشد در هم پیچیده وپوست او را نشنح (؟) بسیار بود و به فرح (؟) مشابهت دارد و تفرقه بآن است که رنگ پاشان سرخ باشد و طعم عفص، (ترجمه صیدله ابوریحان بیرونی)، در صیدنه عربی چنین آمده است: باسان الرازی هوثلثه عروق کثیرالتلوی شبیه بالوج بالسریانیه ای اسنان الذئب، (عکس نسخۀ خطی متعلق به کتاب خانه مرکزی دانشگاه)
رازی، گوید بیخ نباتی است و هیئت او آن است که سه بیخ باشد در هم پیچیده وپوست او را نشنح (؟) بسیار بود و به فرح (؟) مشابهت دارد و تفرقه بآن است که رنگ پاشان سرخ باشد و طعم عفص، (ترجمه صیدله ابوریحان بیرونی)، در صیدنه عربی چنین آمده است: باسان الرازی هوثلثه عروق کثیرالتلوی شبیه بالوج بالسریانیه ای اسنان الذئب، (عکس نسخۀ خطی متعلق به کتاب خانه مرکزی دانشگاه)
خاقان سعید، (میرزا) چهارمین فرزند امیر تیمور گورکان است. در سال 779 هجری قمری به دنیا آمد و در سن بیست سالگی یعنی در سال 799 هجری قمری حکمران مستقل خراسان گشت و سکه بنام خویش زد و در سن 38 سالگی یعنی سال مرگ تیمور ’807’ پادشاه مستقل بودو در سنوات 809 مازندران و 811 ماوراءالنهر و 817 فارس و 819 کرمان و 823 آذربایجان را تصرف کرد و در اواخر سال 823 او را با اسکندر پسر قرایوسف حاکم سابق آذربایجان جنگی دست داد که منجر به فرار اسکندر گشت و در سال 830 بوسیلۀ احمد نامی در مسجد جامع هرات بوسیلۀ کارد مورد سوء قصد قرار گرفت ولی از مرگ نجات یافت در سال 832 مجدداً اسکندر به عراق و آذربایجان تجاوز نمود و شاهرخ در صحرای سلماس بجنگ او شتافت و اسکندر نیز مجدداً فرار کرد. شاهرخ 43 سال سلطنت کرد و 73 سال عمر نمود و در سنۀ 850 هجری قمری در شهر ری درگذشت، در زمان سلطنت خویش برای ترمیم خرابیها که پدرش کرده بود کوشش کرد. دیوارهای هرات و مرو را ساخت به آبادی شهرها همت گماشت. پادشاهی بود نیکوکار و اصحاب علم و دانش را گرامی میداشت و ارباب صنعت راطرف توجه قرار میداد و در زمان وی علم و صنعت رواج یافت. و موسیقیدان معروف عبدالقادر مراغه ای و آوازخوان مشهور یوسف اندکانی و قوام الدین معمار و مولانا خلیل نقاش از هنرمندان آن دوره بودند. (حبیب السیر چ کتاب خانه خیام ج 3 ص 554، 553) (تاریخ سرجان ملکم ص 159) (تاریخ مفصل ایران تألیف عبدالله رازی ص 353)
خاقان سعید، (میرزا) چهارمین فرزند امیر تیمور گورکان است. در سال 779 هجری قمری به دنیا آمد و در سن بیست سالگی یعنی در سال 799 هجری قمری حکمران مستقل خراسان گشت و سکه بنام خویش زد و در سن 38 سالگی یعنی سال مرگ تیمور ’807’ پادشاه مستقل بودو در سنوات 809 مازندران و 811 ماوراءالنهر و 817 فارس و 819 کرمان و 823 آذربایجان را تصرف کرد و در اواخر سال 823 او را با اسکندر پسر قرایوسف حاکم سابق آذربایجان جنگی دست داد که منجر به فرار اسکندر گشت و در سال 830 بوسیلۀ احمد نامی در مسجد جامع هرات بوسیلۀ کارد مورد سوء قصد قرار گرفت ولی از مرگ نجات یافت در سال 832 مجدداً اسکندر به عراق و آذربایجان تجاوز نمود و شاهرخ در صحرای سلماس بجنگ او شتافت و اسکندر نیز مجدداً فرار کرد. شاهرخ 43 سال سلطنت کرد و 73 سال عمر نمود و در سنۀ 850 هجری قمری در شهر ری درگذشت، در زمان سلطنت خویش برای ترمیم خرابیها که پدرش کرده بود کوشش کرد. دیوارهای هرات و مرو را ساخت به آبادی شهرها همت گماشت. پادشاهی بود نیکوکار و اصحاب علم و دانش را گرامی میداشت و ارباب صنعت راطرف توجه قرار میداد و در زمان وی علم و صنعت رواج یافت. و موسیقیدان معروف عبدالقادر مراغه ای و آوازخوان مشهور یوسف اندکانی و قوام الدین معمار و مولانا خلیل نقاش از هنرمندان آن دوره بودند. (حبیب السیر چ کتاب خانه خیام ج 3 ص 554، 553) (تاریخ سرجان ملکم ص 159) (تاریخ مفصل ایران تألیف عبدالله رازی ص 353)
از قرای هرات است، (معجم البلدان) (تاج العروس) (مراصد الاطلاع) (الانساب سمعانی)، دهی است بهرات، (منتهی الارب)، دهکده ای است از دهات هرات، (مرآت البلدان ج 1 ص 160)، از قراء هرات است، (حاشیۀ تاریخ بیهقی چ ادیب ص 110)، بین هرات و غور است، (حاشیۀ تاریخ سیستان ص 206) : روز شنبه دهم جمادی الاولی از هرات برفت باسوار و پیادۀ بسیار و پنج پیل سبکتر و منزل اول باشان بود، (تاریخ بیهقی ص 110)، احتمال اینکه باشان مرو و باشان هرات محل واحدی باشد نیز میرود
از قرای هرات است، (معجم البلدان) (تاج العروس) (مراصد الاطلاع) (الانساب سمعانی)، دهی است بهرات، (منتهی الارب)، دهکده ای است از دهات هرات، (مرآت البلدان ج 1 ص 160)، از قراء هرات است، (حاشیۀ تاریخ بیهقی چ ادیب ص 110)، بین هرات و غور است، (حاشیۀ تاریخ سیستان ص 206) : روز شنبه دهم جمادی الاولی از هرات برفت باسوار و پیادۀ بسیار و پنج پیل سبکتر و منزل اول باشان بود، (تاریخ بیهقی ص 110)، احتمال اینکه باشان مرو و باشان هرات محل واحدی باشد نیز میرود
طرز. (اقرب الموارد). روق. (منتهی الارب). رواق. بیت کالفسطاط. (اقرب الموارد). کاشان. خانه زمستانی. خانه، دارالشفاء، خانه کوچک. خانه محقر: آن کن که بدین وقت همی کردی هر سال خزپوش و بکاشانه رو و صفۀ فروار. فرخی. نشان زندگی عقبی و مرگ جان ستان دنیا اجل دروازۀ رحمت عدم کاشانۀ نیران. ناصرخسرو. در خانه تو موش به سوراخ درونست او را چه بکار آید کاشانه و ایوان. ناصرخسرو. یارب خاقانی است بانگ پر جبرئیل خانه و کاشانه شان باد چو شهر صبا. خاقانی. سرمست ز کاشانه بگلزار برآمد غلغل ز گل و لاله بیکبار برآمد. سعدی. از بیابان عدم دی آمده فردا شده کمتر از عیشی یک امشب کاندرین کاشانه ایم. سعدی. چو خلوت در میان آمد نخواهم شمع کاشانه تمنای بهشتم نیست چون دیدار می بینم. سعدی. شمع شب افروزی کاشانه راست نز پی آتش زدن خانه راست. امیرخسرو. یا رب این شمع دل افروز ز کاشانۀ کیست ؟ جان ما سوخت بپرسید که جانانۀ کیست ؟ حافظ. ، این لفظ بر آشیانۀ مرغان نیز اطلاق کنند. (جهانگیری) : از مزاج اهل عالم هر دمی کم جوی از آنک هرگز از کاشانۀ کرکس همائی برنخاست. خاقانی (ازجهانگیری). ظاهراً در اصل بمعنی خانه ای است که شیشه ها را برای روشنی در تابدانهای آن تعبیه کرده باشند مرکب از کاش بمعنی شیشه و آنه که کلمه نسبت است و بعد از آن بمعنی مطلق خانه استعمال یافته حتی که بر آشیانۀ مرغان نیزآمده. (آنندراج)
طرز. (اقرب الموارد). روق. (منتهی الارب). رواق. بیت کالفسطاط. (اقرب الموارد). کاشان. خانه زمستانی. خانه، دارالشفاء، خانه کوچک. خانه محقر: آن کن که بدین وقت همی کردی هر سال خزپوش و بکاشانه رو و صفۀ فروار. فرخی. نشان زندگی عقبی و مرگ جان ستان دنیا اجل دروازۀ رحمت عدم کاشانۀ نیران. ناصرخسرو. در خانه تو موش به سوراخ درونست او را چه بکار آید کاشانه و ایوان. ناصرخسرو. یارب خاقانی است بانگ پر جبرئیل خانه و کاشانه شان باد چو شهر صبا. خاقانی. سرمست ز کاشانه بگلزار برآمد غلغل ز گل و لاله بیکبار برآمد. سعدی. از بیابان عدم دی آمده فردا شده کمتر از عیشی یک امشب کاندرین کاشانه ایم. سعدی. چو خلوت در میان آمد نخواهم شمع کاشانه تمنای بهشتم نیست چون دیدار می بینم. سعدی. شمع شب افروزی کاشانه راست نز پی آتش زدن خانه راست. امیرخسرو. یا رب این شمع دل افروز ز کاشانۀ کیست ؟ جان ما سوخت بپرسید که جانانۀ کیست ؟ حافظ. ، این لفظ بر آشیانۀ مرغان نیز اطلاق کنند. (جهانگیری) : از مزاج اهل عالم هر دمی کم جوی از آنک هرگز از کاشانۀ کرکس همائی برنخاست. خاقانی (ازجهانگیری). ظاهراً در اصل بمعنی خانه ای است که شیشه ها را برای روشنی در تابدانهای آن تعبیه کرده باشند مرکب از کاش بمعنی شیشه و آنه که کلمه نسبت است و بعد از آن بمعنی مطلق خانه استعمال یافته حتی که بر آشیانۀ مرغان نیزآمده. (آنندراج)
مرکّب از: بالان، نعت فاعلی از بالیدن و هاء، نموکننده. (فرهنگ شعوری ج 1 ص 192)، بالان. (ناظم الاطباء) ، جوال. (فرهنگ رشیدی) (از شعوری ج 1 ص 192)، قسمی از جوال. (ناظم الاطباء)، کیسه مانند بزرگ دهن گشادی است که در آن بار ریخته روی چارپا گذارند و نام دیگرش گاله است. (فرهنگ نظام)، قسمی از جوال باشد که چیزها در آن کنند. (آنندراج) (برهان قاطع)، گاله. (فرهنگ جهانگیری)، ضراطمّی، بالۀ سطبر برآمده. (منتهی الارب) : چون... در سپوختم اندر.... ش تمام دیدم...فراخ به مانند باله ای. ادیب صابر (از شعوری) (از ضیاء)، ، توشه دان. (آنندراج) (ناظم الاطباء)، انبان. (مهذب الاسماء) ، قاروره. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
مُرَکَّب اَز: بالان، نعت فاعلی از بالیدن و هاء، نموکننده. (فرهنگ شعوری ج 1 ص 192)، بالان. (ناظم الاطباء) ، جوال. (فرهنگ رشیدی) (از شعوری ج 1 ص 192)، قسمی از جوال. (ناظم الاطباء)، کیسه مانند بزرگ دهن گشادی است که در آن بار ریخته روی چارپا گذارند و نام دیگرش گاله است. (فرهنگ نظام)، قسمی از جوال باشد که چیزها در آن کنند. (آنندراج) (برهان قاطع)، گاله. (فرهنگ جهانگیری)، ضُراطِمّی، بالۀ سطبر برآمده. (منتهی الارب) : چون... در سپوختم اندر.... ش تمام دیدم...فراخ به مانند باله ای. ادیب صابر (از شعوری) (از ضیاء)، ، توشه دان. (آنندراج) (ناظم الاطباء)، انبان. (مهذب الاسماء) ، قاروره. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
بالان. دهلیزخانه. (برهان قاطع) (فرهنگ شعوری ج 1 ص 192) (آنندراج). حکیم سنایی به قوام الدین نوشته است: تخت و تاج خواص در بالای علیین منتظر قدر اوست، در بالانۀ اسفل السافلین چکار دارد؟ (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 192) (فرهنگ جهانگیری).
بالان. دهلیزخانه. (برهان قاطع) (فرهنگ شعوری ج 1 ص 192) (آنندراج). حکیم سنایی به قوام الدین نوشته است: تخت و تاج خواص در بالای علیین منتظر قدر اوست، در بالانۀ اسفل السافلین چکار دارد؟ (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 192) (فرهنگ جهانگیری).
چادر. معجری باشد که زنان بر سراندازند. (برهان قاطع). معجری که زنان بر سر اندازند و آنرا باشومه و باشام نیز گفته اند. مقنعه. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری). سرپوش چون دامن و چادر و امثال آن. مقنع. قناع. (شرفنامۀ منیری). سرپوش زنان از حریر مثل چادر و چارقد و غیره. در فرهنگ معجری است که زنان بر سر اندازند. (فرهنگ جهانگیری). خمار. باشمه: دریده ماه پیکر جامه در بر فکنده لاله گون باشامه بر سر. فخرالدین اسعد گرگانی (از فرهنگ رشیدی و انجمن آرا). با شامه بگرد آن جبین مهوش چون هاله بگرد ماه زیبنده و خوش هر کس که بدید آن رخ چون خورشید فریاد برآورد که آتش آتش. کمال کوته پا (از جهانگیری و شعوری).
چادر. معجری باشد که زنان بر سراندازند. (برهان قاطع). معجری که زنان بر سر اندازند و آنرا باشومه و باشام نیز گفته اند. مقنعه. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری). سرپوش چون دامن و چادر و امثال آن. مقنع. قناع. (شرفنامۀ منیری). سرپوش زنان از حریر مثل چادر و چارقد و غیره. در فرهنگ معجری است که زنان بر سر اندازند. (فرهنگ جهانگیری). خمار. باشمه: دریده ماه پیکر جامه در بر فکنده لاله گون باشامه بر سر. فخرالدین اسعد گرگانی (از فرهنگ رشیدی و انجمن آرا). با شامه بگرد آن جبین مهوش چون هاله بگرد ماه زیبنده و خوش هر کس که بدید آن رخ چون خورشید فریاد برآورد که آتش آتش. کمال کوته پا (از جهانگیری و شعوری).
پشه خانه. پشه بند. (دزی ج 1 ص 49) و رجوع به بشخانه شود، نقیض. (منتهی الارب). ضد. مخالف، جنینی که پهلو یا پای او در نزدیکی دهان رحم واقع شده باشد. (ناظم الاطباء) ، اصطلاح نجومی، خلاف توالی. رجوع به التفهیم بیرونی چ همایی ص 115 شود. - باشگونه برآمدن، طلوع معکوس ستارگان. (التفهیم). - باشگونه رفتن، غروب معکوس. حالت رجوع در خمسۀ متحیره. رجوع به التفهیم بیرونی چ همایی ص 80 شود. - جیب باشگونه، معکوس: و بزرگترین جیبهای باشگونه، همه قطر است همچنانکه بزرگترین جیب های راست نیم قطر است. (التفهیم بیرونی چ همایی ص 9)
پشه خانه. پشه بند. (دزی ج 1 ص 49) و رجوع به بشخانه شود، نقیض. (منتهی الارب). ضد. مخالف، جنینی که پهلو یا پای او در نزدیکی دهان رحم واقع شده باشد. (ناظم الاطباء) ، اصطلاح نجومی، خلاف توالی. رجوع به التفهیم بیرونی چ همایی ص 115 شود. - باشگونه برآمدن، طلوع معکوس ستارگان. (التفهیم). - باشگونه رفتن، غروب معکوس. حالت رجوع در خمسۀ متحیره. رجوع به التفهیم بیرونی چ همایی ص 80 شود. - جیب باشگونه، معکوس: و بزرگترین جیبهای باشگونه، همه قطر است همچنانکه بزرگترین جیب های راست نیم قطر است. (التفهیم بیرونی چ همایی ص 9)
ابوسعید ابراهیم بن طهمان خراسانی از اهالی هرات و ازقریۀ باشان بود و جمعی از تابعان را دریافت (از آنجمله عمرو بن دینار). وی در مکه بسال 63 هجری قمری درگذشت. (از معجم البلدان ذیل کلمه باشان) و (تاج العروس و انساب سمعانی ج 1)
ابوسعید ابراهیم بن طهمان خراسانی از اهالی هرات و ازقریۀ باشان بود و جمعی از تابعان را دریافت (از آنجمله عمرو بن دینار). وی در مکه بسال 63 هجری قمری درگذشت. (از معجم البلدان ذیل کلمه باشان) و (تاج العروس و انساب سمعانی ج 1)
ابوعبید احمد بن محمد الهروی صاحب کتاب ’غریبین’ در لغت و منسوب به باشان از قرای هرات، رجوع به معجم البلدان و تاج العروس ذیل کلمه بشن و حاشیۀ تاریخ بیهقی چ ادیب ص 110 شود
ابوعبید احمد بن محمد الهروی صاحب کتاب ’غریبین’ در لغت و منسوب به باشان از قرای هرات، رجوع به معجم البلدان و تاج العروس ذیل کلمه بشن و حاشیۀ تاریخ بیهقی چ ادیب ص 110 شود
درختی از تیره گل سرخیان که خاردار است و دارای گلهای سفید و قرمز و صورتی میباشد. گل آذینش دیهیم است. میوه اش قرمز و کوچک و کمی تلخ مزه است. این گیاه دارای گونه های مختلفی است که در تمام جنگلهای شمالی ایران (طوالش و گیلان و کلارستاق و نور و کجور و گرگان) وجود دارد و بیشتر در ارتفاعات فوقانی جنگل دیده میشود می انز راج اربو الم دلی الندری گارن. ملج غبیرای بری
درختی از تیره گل سرخیان که خاردار است و دارای گلهای سفید و قرمز و صورتی میباشد. گل آذینش دیهیم است. میوه اش قرمز و کوچک و کمی تلخ مزه است. این گیاه دارای گونه های مختلفی است که در تمام جنگلهای شمالی ایران (طوالش و گیلان و کلارستاق و نور و کجور و گرگان) وجود دارد و بیشتر در ارتفاعات فوقانی جنگل دیده میشود می انز راج اربو الم دلی الندری گارن. ملج غبیرای بری
پیله ابریشم فیلق، نوعی از ابریشم که هنوز آنرا از هم نگشاده باشند، خرقه درویشان که از پاره های رنگارنگ دوخته باشند مرقع، رقعه و پینه که درویشان بر خود دوزند، خال گوشتی که از بشره آدمی برآمده باشد اژخ مانندی که از چهره شخص بر آید، گل چشم مانندی که از طلا و نقره یا از ابریشم سازند و بر کلاه طفلان دوزند، نگین و مهر انگشتری نگینی که بصورت بادام باشد، هر جنس مطبوع و نفیس
پیله ابریشم فیلق، نوعی از ابریشم که هنوز آنرا از هم نگشاده باشند، خرقه درویشان که از پاره های رنگارنگ دوخته باشند مرقع، رقعه و پینه که درویشان بر خود دوزند، خال گوشتی که از بشره آدمی برآمده باشد اژخ مانندی که از چهره شخص بر آید، گل چشم مانندی که از طلا و نقره یا از ابریشم سازند و بر کلاه طفلان دوزند، نگین و مهر انگشتری نگینی که بصورت بادام باشد، هر جنس مطبوع و نفیس