جدول جو
جدول جو

معنی باسمیش - جستجوی لغت در جدول جو

باسمیش
نام امیری از امرای غازان که مأموریتی نیز در شیراز داشته است: در مجلسی که پادشاه شراب میخورد و ذکرامرا میفرمود سید قطب الدین شیرازی حاضر بوده و گفت ’باسمیش مردی نیکو سیرت بود’ پادشاه فرمود که نیکی او بدان سبب میگوئی که با هم به شیراز رفته بودید و او آلت کسب و جر منفعت تو شد و مال بسیار از آنجا بیرون آوردید. رجوع به تاریخ مبارک غازانی ص 134 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ژاسمین
تصویر ژاسمین
(دخترانه)
یاسمن
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از یاسمین
تصویر یاسمین
(دخترانه)
یاسمن
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گاومیش
تصویر گاومیش
حیوانی از خانواده گاو با جثۀ بزرگ تر، پوست ضخیم و شاخ های بلند که شیر آن غلیظ و پر چرب است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یاسمین
تصویر یاسمین
یاس، درختچه ای زینتی با گل های زرد، سفید یا بنفش، یاسمن، سمن، یاسم، سجلاط
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باسلیق
تصویر باسلیق
شاهرگ بازو، سیاهرگ بزرگی در بازو که در قدیم از آن خون می گرفتند
فرهنگ فارسی عمید
نام محلی در کنار راه تبریز به اهر میان روبیا و اهرچای (رود اهر) در 112200گزی تبریز
لغت نامه دهخدا
نام طایفه ای که اصلاً از نژاد مغول بوده و در بعض نواحی شمالی آسیا و اروپا بخصوص حدود اورال و ولگا بصورت کوچ نشین زندگی میکردند، جمعیت این قوم در حدود پانصد هزارتن است، این قوم اصولاً در نواحی مرکزی سیبری زندگی میکردند، وبعدها به نواحی اورال و ولگا روی آوردند و تحت اطاعت خان غازان و بعداً در 1480 میلادی زیر فرمان دولت روسیه درآمدند، اغلب متدین بدین اسلام بودند، باجسارت و فعالیت بسیار و اغلب در خدمات نظامی روسیه بکار میپرداختند، این نام در کتب اسلامی بصورت بشکیر نیز ضبط شده است، رجوع به باشکیر و باشکیرستان و باشقرد شود
لغت نامه دهخدا
(یِ)
دهی از دهستان به به جیک بخش سیه چشمۀ شهرستان ماکو در 29 هزارگزی خاور سیه چشمه. سکنۀ آن 72 تن. محصول آنجا غلات. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(بَ یِ)
فرسایش:
ما مانده شدستیم و گشته سوده
ناسوده ونامانده چرخ گردا
برسایش ما را ز جنبش آمد
ای پور درین زیر ژرف دریا.
ناصرخسرو.
رجوع به سودن و سایش شود
لغت نامه دهخدا
بادغیس باشد: خانه های خود را بحدود بادغیش در درۀ محکم بنشاندند ... (تاریخ مبارک غازانی چ 1358 هجری قمری انگلستان ص 21) ... و اردوی معظم ببادغیش فرستادند، (ایضاً ص 22) ... طوفان تا حدود بادغیش برفت و بازآمد، (ایضاً ص 23)، رجوع به ص 26، 29، 34، 49، 140 و بادغیس شود
لغت نامه دهخدا
(حَی ی)
منسوب به باحمشا. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
احمد بن علی ضریر مقری. وی از ابومحمد عبدالله بن هزارمرد صریفینی سماع دارد و از او حدیث کرده و در20 ذی الحجۀ 525 هجری قمری درگذشت. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
آلت جنگ دریایی و از وسایل کشتیهای جنگی. ج، باسلیقات: و کان من معدات السفن الحربیه عندهم الزرد و الخود... و الباسلیقات و هی سلاسل فی رؤوسها رمانه حدید. (تمدن اسلامی جرجی زیدان ج 1 ص 161)
لغت نامه دهخدا
بادریشه، غرور و لاف، (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خوی / خی)
سر بآب فروبردن و غوطه خوردن باشد. (برهان). غوطه وری، سخن غیر تحقیق گفتن. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، دعوی بیجا کردن. کسی را بوعده های دروغین و گفتار خوش میان تهی فریفتن:
رگ (یا: دل) تو تا پیش یار بنمائی
دل تو خوش کند بخوش گفتار
باد یک چند بر تو پیماید
اند کو را روا بود بازار.
رودکی.
، شراب خوردن. (برهان) (شرفنامۀ منیری) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شراب آشامیدن:
بیا ساقی از باده بردار بند
بپیمای پیمودن باد چند.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(شِ)
در معجم البلدان است که اگر تثنیۀ عاسم نباشد جایگاه دیگر است و این کلمه در یکی از اشعار راعی به کار رفته:
و یقلن بعاسمین و ذات رمح
اذا حان المقیل و یرتعینا.
(معجم البلدان ج 6 ص 95)
لغت نامه دهخدا
(سِ می یَ)
از فرق زیدیه اصحاب قاسم بن ابراهیم بن طباطبا الرسی (متوفی سال 264 هجری قمری) از ائمه زیدیۀ یمن صاحب کتبی بر رد رافضه و رد کتابی منسوب به ابن المقفع. (خاندان نوبختی ص 261 به نقل از الفهرست ص 193و شرح حال ابن مقفع تألیف عباس اقبال ص 62 و 64)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
معنی لغوی آن پادشاه عظیم است... و عجب که به ترکی هم باشلق بمعنی پادشاه و امیر و سردار است. (از غیاث اللغات) (از آنندراج) از یونانی باسیلیکوس بمعنی پادشاه. (یادداشت مؤلف).
لغت نامه دهخدا
نام قلعۀ معروفی که در محله ای بهمین نام سابقاً در نزدیک پاریس ساخته شده بود و سالها زندان بزرگ و عمومی فرانسه محسوب میشد، اولین سنگ بنای قلعۀ باستیل در 22 آوریل 1370 میلادی نهاده شد و قصد از آن دفاع از پاریس در برابر انگلیسیها بود، در جنگ معروف سنت کانتن هانری دوم باستیل را تعمیر و تقویت کرد، از زمان شارل ششم بود که باستیل به عنوان زندان مورد استفاده قرار گرفت، معذلک تاحدود دو قرن باستیل صورت قلعۀ دفاع نظامی داشت، از طرف ریشلیو این قلعه رسماً بصورت زندان عمومی انتخاب شد، این محل سالها زندان آزادیخواهان فرانسه بود، در طی قرن هجدهم وضع عمومی باستیل تغییر یافت، در زمان سلطنت لویی شانزدهم مجموعاً 240 تن زندانی به باستیل سپرده شدند در حقیقت در این ایام زندانیان این قلعه افراد معین و معدودی بودند، باستیل در 14 ژویه 1789 میلادی نزدیک ساعت 5 بعدازظهر به دست انقلابیون تسخیر شد و این فتح در حکم نتیجۀ قطعی انقلاب فرانسه بود، هزاران هزار جمعیت هنگام صبح متوجه کاخ انوالید شدند و سپس برای به دست آوردن اسلحه به باستیل روی نهادند، در برابر انبوه جمعیت مقاومتی چندان نشد، فقط چندین تیر تفنگ و چند گلولۀ توپ رها شد، در میان این جمعیت زنان بسیاری نیز وجود داشتند، صورتی که از نتیجۀ نبرد باستیل به دست آمده، 98 تن مقتول و 68 تن مجروح را نشان میدهد، روز تسخیر باستیل اکنون از اعیاد بزرگ ملی فرانسه محسوب میشود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
دهی است از دهستان مهرانرود بخش بستان آباد شهرستان تبریز که در 19 هزارگزی جنوب خاوری بستان آباد و درمسیر راه شوسۀ تبریز به تهران در جلگه واقع است. ناحیه ای است ییلاقی سردسیر و دارای 3642 تن سکنه. آب آن از چشمه تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و حبوب و سیب زمینی و سنجد و شغل مردمش زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
بندری از بنادر جزیره کرس در دریای مدیترانه، برابر جزیره الب که دارای 22550 تن سکنه است، رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1196 شود
لغت نامه دهخدا
یکی از رجال سیاسی فرانسه، متولد در پاریس (1800 -1879 میلادی)، از تألیفات او رسالۀ ’تعلیمات عمومی درفرانسه’ است که بسال 1847 میلادی منتشر شد و همچنین ’تاریخ جنگهای مذهبی در فرانسه’ را میتوان نام برد
لغت نامه دهخدا
(سِ)
در تحفهالاحباب میوه ای را گویند که توی درخت (؟) باشد و باشین هم روایت شده. (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 180). باشتین. (ناظم الاطباء). رجوع به باشتین شود
لغت نامه دهخدا
قریه ای است در یک فرسنگی جنوبی رامهرمز، (فارسنامۀ ناصری)، ظاهراً صورتی از باستی است و رجوع به باستی شود
لغت نامه دهخدا
یکی از دو متکلم کتاب بهارث در بغود گیتا که جزئی از مهابهارت میباشد. ماهوره شهری است که باسدیو در آنجا متولد شده است. (قانون مسعودی). در کتاب گیتا که جزئی از کتاب بهارث میباشد، آنچه میان باسدیو و ’ارجن’ رفته ذکر شده است. (تحقیق ماللهند، ص 14). همچنین رجوع به فهرست تحقیق ماللهند شود
لغت نامه دهخدا
نوعی از گاوهای بزرگ که در سواحل دریا و رودها زندگی کنند، (حاشیۀ برهان قاطع)، جانوری است از جنس گاو، (آنندراج)، جاموس معرب آن است، (دهار) (منتهی الارب)، ابوالقریض، ابوالعرمض، اقهبان، هرمیس کهب، گاومیش کلان سال، (منتهی الارب)،
هنوز از بدی تا چه آیدت پیش
به چرم اندر است این زمان گاومیش،
فردوسی،
میان بز و گاومیش و ستور
شمردم شب و روز گردنده هور،
فردوسی،
یکی تخت زرین نهادند پیش
همه پایها چون سر گاومیش،
فردوسی،
به پیلان گردنکش و گاومیش
سپه را همی توشه بردند پیش،
فردوسی،
به هر یک ز ما بود پنجاه بیش
سرافراز با گرزۀ گاومیش،
فردوسی،
نگاری نگارید بر خاک پیش
همیدون بسان سر گاومیش،
فردوسی،
جهان پر ز گردون بد و گاومیش
ز بهر خورش راه می راند پیش،
فردوسی،
یکی دفتری دید پیش اندرش
نبشته کلیله بر آن دفترش
به دست چپ آن جوان سترگ
بریده یکی خشک چنگال گرگ
سرون سر گاومیشی به راست
همی این بر آن برزدی چونکه خواست،
فردوسی،
گروهی سران چون سر گاومیش
دو دست از پس پشت بد پای پیش،
فردوسی،
خورشهای مردم همی رفت پیش
به گردون و زیر اندرون گاو میش،
فردوسی،
وز آن گاو میشان همه دشت و غار
فکندند ایرانیان بیشمار،
(گرشاسب نامه)،
جزیری که هفتاد فرسنگ بیش
پس از خیزران بود و پر گاومیش،
(گرشاسب نامه)،
چه بر پیل و اشتر چه بر گاومیش
با ثرط فرستاد از اندازه بیش،
(گرشاسب نامه)،
به تن هر یکی مهتر از گاومیش
چو زوبین بر او خار یک بیشه بیش،
(گرشاسب نامه)،
بارکش چون گاومیش و حمله بر چون نره شیر
گامزن چون ژنده پیل و بانگزن چون کرگدن،
منوچهری،
گاو میشی گرازدندانی
کاژدها کس ندید چندانی،
نظامی،
زمین زیر عنانش گاوریش است
اگر چه هم عنان گاومیش است،
نظامی،
گو ز زندان تا رود این گاومیش
یا وظیفه کن ز وقفی لقمه ایش،
مولوی،
رجوع به گامیش و جاموش شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از یاسمین
تصویر یاسمین
گلی خوشبو برنگ زرد یا کبود یا سفید که اسانس آنرا میگیرند
فرهنگ لغت هوشیار
گونه ای گاو که خاص مناطق معتدل و گرم آسیا و افریقا و اروپاست و دارای چند نژاد است که مهمترین نژاد های آن گاو میش هندی است و غالبا جهت استفاده آنرا اهلی میکنند. گاومیشان وحشی اکثر کوچکند و بیش از یک متر ارتفاع ندارند ولی گاومیشان وحشی هندی نسبه عظیم الجثه اند و ارتفاع آنها گاه تا 2 متر وزنشان تا 1500 کیلو گرم میرسد و دارای شاخهای بلندی هستند که گاهی طول آنها بر 2 متر بالغ میگردد. گاومیشان وحشی از حیوانات درنده مانند پلنگ و ببر و شیر هم باکی ندارند و غالبا با آنها مبارزه میکنند. گاومیشان را امروزه اسیر و اهلی میسازند. گاومیشان اهلی در گیلان و مازندران و آذربایجان و خوزستان و شهریار فراوانند و اکثر رگشان تیره و غالبا پیشانی شان سفید و منگوله دم آنها نیز سفید رنگ است. پوست گاومیش بسیار ضخیم و چرم آن مرغوب است. گاومیش اهلی غالبا عظیم الجثه و سنگین حرکت است و سر خود را موقع حرکت هم سطح بدن نگه میدارد. گوش گاومیش بزرگ است و در درون آن مو های بلندی مشاهده میشود. پستان گاومیش کوچک است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاسمین
تصویر قاسمین
جمع قاسم در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برسایش
تصویر برسایش
فرسایش
فرهنگ لغت هوشیار
سیاهرگی که بمحاذات محور بازو در زیر جلد قرار دارد و حجیم تر از سیاهرگ قیفال است و بدو سیاهرگ زند اسفل و میانی تقسیم میشود. این سیاهرگ مسیرش در زیر پوست در 3، 1 فوقانی بازو با چشم کاملا مشهود است شاهرگ دست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یاسمین
تصویر یاسمین
((سَ))
یاسمن، گلی است خوشبو به رنگ زرد، سفید یا کبود، یاسم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گاومیش
تصویر گاومیش
گاو درشت هیکل با شاخ های دراز، نفهم و بی شعور، درشت و کت و کلفت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بادریش
تصویر بادریش
مغرور
فرهنگ فارسی معین