- باسط
- فراخ کننده، گسترنده
معنی باسط - جستجوی لغت در جدول جو
- باسط ((س ِ))
- گستراننده، فراخی دهنده
- باسط
- گستراننده، گشاینده، فراخ کننده، فراخی دهنده، از نام های خداوند
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
گشاده تر گسترده تر، ساده تر بی آمیغ تر
گستردنی، دراز کم عرض
ماخوذ از فرانسه، لگن خاصره
کسی که لبخند زند
شجاع، مرد، دلیر، دلاور
دهن دره، خمیازه خمیازه خامیازه دهان دره
بلند و دراز
سختی، آسیب، گرسنگی
یونانی توت سه گل
خمیازه، دهن دره، فاژ، فاژه، برای مثال ای برادر بیار کاسۀ می / چند باسک زنم ز خواب و خمار (طیان - شاعران بی دیوان - ۳۱۴)
سربرافراخته، ویژگی درخت بلند
بازگردنده از حق، جابر، ستمکار
در میان، آنچه در میانه باشد مثلاً حد واسط، کسی که در وسط نشسته باشد
تبسم کننده، لبخند زننده،، آنکه لبخند می زند
برجستگی در پشت بدن بالاتر از ران و پایین تر از کمر
گستردنی، هر چیز گستردنی مانند فرش، سفره و مانند آن، کنایه از سرمایه، دستگاه، زمین وسیع
جابر، ستمکار، بیدادگر، ظالم
میانجی، نشیننده در میان قوم
فراخی، گشادگی، پهن
عذاب، قوت ودلیری فرانسوی نر آوا بم بیم، سختی، دلیری بمترین صدای مرد مقابل سیرانو. قوت دلیری شجاعت، خشم غضب، عذاب سختی شدت، بیم خوف
گسترش
شجاعت، دلیری، قوت، خشم، خوف، عذاب، شدت، سختی
ویژگی صدای بم مرد، خوانندۀ مرد که صدای بم دارد، قسمتی از قطعۀ موسیقی که این خواننده اجرا می کند، مجموعه ای از خوانندگان گروه کر که صدای بم مردانه دارند
بم ترین صدای مرد در موسیقی، بم ترین و بزرگترین ساز زهی در ارکستر
((بَ))
فرهنگ فارسی معین
گستردن، پهن کردن، باز کردن، شرح دادن، انتشار، فراخی، وسعت، آسوده شدن، آرامش خاطر، آرامش خاطری که سالک و عارف را دست دهد، مقابل قبض
گستردن، گسترانیدن، فراخ کردن، وسعت دادن، فراخی، وسعت، شرح، تفضیل