جدول جو
جدول جو

معنی باساز - جستجوی لغت در جدول جو

باساز
دارندۀ ساز و برگ، آماده، مهیا، مرتب:
ازاو کار مقدس چو باساز گشت
سوی ملک مغرب عنان تاز گشت،
نظامی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باسام
تصویر باسام
(پسرانه)
ترسناک (نگارش کردی: باسام)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بدساز
تصویر بدساز
بدخلق، بدخو، ناسازگار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناساز
تصویر ناساز
ناموزون، بی تناسب، مخالف، ضد، آنچه خلاف طبع یا خلاف اصل و قاعده باشد، ناجور
فرهنگ فارسی عمید
بلسان، درخت بلسان، (ناظم الاطباء)، ظاهراً تصحیف بلسان است
لغت نامه دهخدا
(بِ)
روز. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
معبد مشهور یونانی در فیگالی، نزدیک معبر مسنی که مختص آپولون اپیکوریوس بوده است
لغت نامه دهخدا
شهری در لیبریا (افریقا)، در ساحل رود خانه سنت ژان که از مراکز معتبر تجارتی لیبریا محسوب میشود
لغت نامه دهخدا
از: نا (نفی، سلب) + ساز (ساختن)، کردی: ناساز، ناز، (خشن، زمخت)، بی تناسب، نامتناسب، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، ناموزون، ناهموار، بی اندام، نتراشیده و نخراشیده:
هرچه هست از قامت ناساز بی اندام ماست
ورنه تشریف تو بر بالای کس کوتاه نیست،
حافظ،
، ناساخته، نابسامان، نساخته، نامرتب، بی سامان، آشفته:
بر افراسیاب این سخن مرگ بود
کجا کار ناساز و بی برگ بود،
فردوسی،
بنزدیک خواهر خرامید زود
که آن جایگه کار ناساز بود،
فردوسی،
پی اسب عمرم ز تک باز ماند
همه کار شاهیم ناساز ماند،
اسدی،
ازپی آنکه حسن نام و حسینی نسبم
کار ناسازم چون کار حسین و حسن است،
سیدحسن غزنوی،
، ناسازگار، که ملایم مزاج نیست، که با سلامت مزاج سازگاری ندارد، نایاب:
دهان گر بماند ز خوردن تهی
از آن به که ناساز خوانی نهی،
فردوسی،
- ناساز خوردن، غذای ناباب خوردن، خوردن آنچه که ملایم و موافق مزاج و صحت نیست، غذای ناجور و ناموافق خوردن، بهم خوراکی کردن:
طعام افزون مخور ناگاه و ناساز
که آن افزون ز خوردن داردت باز،
عطار،
نه دانا بسعی از اجل جان ببرد
نه نادان به ناساز خوردن بمرد،
سعدی،
، درشت، بی ادب، بدخلق، (ناظم الاطباء)، ناسازگار، ناسازوار، بدسلوک، کج رفتار:
عالم به مثل بدخوی و ناساز عروسیست
وز خلق جهان نیست جز او شوی حلالش،
ناصرخسرو،
خار را قرب گل از خوی بد خود نرهاند
هرکه ناساز بود درهمه جا ناساز است،
صائب،
، بدآهنگ، (حاشیه برهان قاطع چ معین)، مخالف، ناموافق، (آنندراج)، بی اصول، مخالف، خارج از آهنگ، (ناظم الاطباء)، ناموزون:
من تلخ گریم چون قدح او خوش بخندد همچو می
این گریۀ ناساز بین آن خندۀ موزون نگر،
خاقانی،
گوئی رگ جان می گسلد نغمۀ ناسازش
ناخوشتر از آوازۀ مرگ پدر آوازش،
سعدی،
- امثال:
رقص شتر ناساز است،
، ناکوک، نامناسب، نابجا، بدوضع، ناتندرست، (ناظم الاطباء)، ناملایم، ناسازگار، دشمن خو، ناموافق، که سازگاری و دوستی ندارد:
از مار کینه ورتر ناسازتر چه باشد
گفتار چربش آرد بیرون ز آشیانه،
لبیبی،
و این چهار مایه ضد یکدیگرند یعنی دشمن یکدیگرند و با یکدیگر ناگنجنده و ناسازند، (ذخیرۀ خوارزمشاهی)،
اقبال صفوهالدین بانوی روزگار
ناساز روزگار مرا سازگار کرد،
خاقانی،
چه سازم من که در دنیای ناساز
ندارد گربه شرم از دیگ سرباز،
عطار،
بگسل از خویش و بهرجا که بخواهی پیوند
که در این ره ز تو ناسازتری نیست ترا،
صائب،
وگر گویم هم از خود بازگویم
حدیث از طالع ناساز گویم،
وصال،
- ره ناساز گرفتن، ناسازگاری کردن، مخالفت کردن:
وگر با تو ره ناساز گیرم
چو فردوسی ز مزدت بازگیرم،
نظامی،
- سخن ناساز گفتن، ناملایم گفتن، درشتگوئی:
چنان شد در سخن ناساز گفتن
کزآن گفتن نشاید باز گفتن،
نظامی
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان دیزجرود بخش عجب شیر شهرستان مراغه که در 26هزارگزی شمال خاوری عجب شیر و 18هزاروپانصدگزی شمال خاوری شوسۀ مراغه بدهخوارقان در کوهستان واقع است، هوایش معتدل با 305 تن سکنه، آبش از چشمه و محصولش غلات، حبوبات و شغل مردمش زراعت و راهش مالرو میباشد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
چیزی که ساخت خوب نداشته باشد. (آنندراج). بدساخت. بد ساخته شده، هیاهو کردن علیه کسی. فریاد کردن. بانگ زدن. صدا کردن. (از دزی ج 1 ص 57)
لغت نامه دهخدا
مرکّب از: با + ناز، که ناز دارد، نازدار، پرناز:
سمن بوی خوبان باناز و شرم
همه پیش کسری برفتند نرم،
فردوسی،
دلارای و بارای و باناز و شرم
سخن گفتنش خوب و آوای نرم،
فردوسی،
باناز وبی نیاز به بیداری و به خواب
بر تن حریر بودت و در گوش بانگ زیر،
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
حاکم نشین کولونی ساحل عاج در گینۀ افریقا، باسام بزرگ یکی از مراکز مهم تجارتی خصوصاً پارچه و سلاح و عاج و چوب و غیر آن است
لغت نامه دهخدا
آماده، مهیا، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نام خانوادگی خاندانی نقاش در ایتالیا که معروفترین افراد آن ژاک باسان بوده است، (متولد و متوفی در باسانو 1510- 1592 میلادی)، سپس فرانسسکو باسانو (1549- 1592 میلادی) و لاندرو باسانو (1558- 1623 میلادی) را میتوان نام برد
لغت نامه دهخدا
جزیره کوچکی در خلیج ادیمبورگ، آنجا مرغی معروف به فودوباسان به وفور یافت میشود
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ)
درخور. متناسب. لایق. سزاوار:
معشوق جهانی و ندانی
یک عاشق باسزای درخور.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
تصویری از باسار
تصویر باسار
آماده و مهیا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهساز
تصویر بهساز
کسی که چیز خوب بسازد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باسا
تصویر باسا
سختی، آسیب، گرسنگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بساز
تصویر بساز
ساخته آماده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدساز
تصویر بدساز
بد ساخته شده بد ساخت مقابل خوش ساخت، بد سازنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناساز
تصویر ناساز
نامتناسب، بی تناسب، ناهموار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناساز
تصویر ناساز
مخالف، ضد، خلاف اصول و قا عده، نامتناسب، آشفته، بی سامان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بساز
تصویر بساز
((بِ))
سازگار، قانع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برساز
تصویر برساز
جاعل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ناساز
تصویر ناساز
مغایر
فرهنگ واژه فارسی سره
نابجا، ناسنجیده، نامناسب، ناموزون، ناهمگون، آشفته، نامرتب، بدخلق، ناسازگار، بداحوال، بیمار، مریض
متضاد: بساز، سازگار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خرسند، سازشگر، موافق، سازگار، قانع
متضاد: ناسازگار، آماده، ساخته، مهیا
متضاد: نامهیا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از زیباسازی
تصویر زیباسازی
Beautification
دیکشنری فارسی به انگلیسی
چشمه ای در روستای یخکش بهشهر که واساک نیز گفته می شود
فرهنگ گویش مازندرانی
درست کن، بساز، سازش کن
فرهنگ گویش مازندرانی
بازسازی کننده
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از زیباسازی
تصویر زیباسازی
украшение
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از زیباسازی
تصویر زیباسازی
Verschönerung
دیکشنری فارسی به آلمانی