جدول جو
جدول جو

معنی بازیگوش - جستجوی لغت در جدول جو

بازیگوش
ویژگی کودک یا کسی که به سرگرمی و کارهای غیرجدی علاقۀ بسیار دارد، کنایه از شوخ
تصویری از بازیگوش
تصویر بازیگوش
فرهنگ فارسی عمید
بازیگوش
مشغول به بازی، (ناظم الاطباء)، طفلی که گوش بر آواز طفلان دیگر دارد، (غیاث اللغات)، اطفال هرزه گرد، (انجمن آرای ناصری)، طفل بازی دوست، آنچه فارسی زبانان هندوستان به کاف تازی خوانند خطاست، (آنندراج) :
چون صدف در بحر طوفان خورده ای هر سالخورد
گشته بازیگوش از اخبار بازیهای ما،
میرزا طاهر وحید (از آنندراج)،
میکنم بازی به پند ناصحان
عشق طفلانم چه بازیگوش کرد،
ظهوری (از آنندراج و انجمن آرای ناصری)،
طفل بازیگوش آرام از معلم می برد
تلخ دارد زندگی بر ما دل خودکام ما،
صائب،
لغت نامه دهخدا
بازیگوش
مشغول به بازی، بازی کننده، کسی که پیوسته بفکر بازی است
تصویری از بازیگوش
تصویر بازیگوش
فرهنگ لغت هوشیار
بازیگوش
بچه ای که بیشتر به فکر بازی باشد
تصویری از بازیگوش
تصویر بازیگوش
فرهنگ فارسی معین
بازیگوش
مرحةٌ
تصویری از بازیگوش
تصویر بازیگوش
دیکشنری فارسی به عربی
بازیگوش
Playful
تصویری از بازیگوش
تصویر بازیگوش
دیکشنری فارسی به انگلیسی
بازیگوش
espiègle
تصویری از بازیگوش
تصویر بازیگوش
دیکشنری فارسی به فرانسوی
بازیگوش
giocoso
تصویری از بازیگوش
تصویر بازیگوش
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
بازیگوش
игривый
تصویری از بازیگوش
تصویر بازیگوش
دیکشنری فارسی به روسی
بازیگوش
verspielt
تصویری از بازیگوش
تصویر بازیگوش
دیکشنری فارسی به آلمانی
بازیگوش
ігровий
تصویری از بازیگوش
تصویر بازیگوش
دیکشنری فارسی به اوکراینی
بازیگوش
zabawny
تصویری از بازیگوش
تصویر بازیگوش
دیکشنری فارسی به لهستانی
بازیگوش
顽皮的
تصویری از بازیگوش
تصویر بازیگوش
دیکشنری فارسی به چینی
بازیگوش
খেলার
تصویری از بازیگوش
تصویر بازیگوش
دیکشنری فارسی به بنگالی
بازیگوش
چلبلی
تصویری از بازیگوش
تصویر بازیگوش
دیکشنری فارسی به اردو
بازیگوش
juguetón
تصویری از بازیگوش
تصویر بازیگوش
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
بازیگوش
mchekeshaji
تصویری از بازیگوش
تصویر بازیگوش
دیکشنری فارسی به سواحیلی
بازیگوش
oyuncu
تصویری از بازیگوش
تصویر بازیگوش
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
بازیگوش
장난꾸러기
تصویری از بازیگوش
تصویر بازیگوش
دیکشنری فارسی به کره ای
بازیگوش
おちゃめな
تصویری از بازیگوش
تصویر بازیگوش
دیکشنری فارسی به ژاپنی
بازیگوش
brincalhão
تصویری از بازیگوش
تصویر بازیگوش
دیکشنری فارسی به پرتغالی
بازیگوش
खेलप्रेमी
تصویری از بازیگوش
تصویر بازیگوش
دیکشنری فارسی به هندی
بازیگوش
ceria
تصویری از بازیگوش
تصویر بازیگوش
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
بازیگوش
ขี้เล่น
تصویری از بازیگوش
تصویر بازیگوش
دیکشنری فارسی به تایلندی
بازیگوش
speels
تصویری از بازیگوش
تصویر بازیگوش
دیکشنری فارسی به هلندی
بازیگوش
שובב
تصویری از بازیگوش
تصویر بازیگوش
دیکشنری فارسی به عبری

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بازیگری
تصویر بازیگری
شغل و عمل بازیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بازیگاه
تصویر بازیگاه
جای بازی کردن
فرهنگ فارسی عمید
(مَ رَ)
بازی دوست بودن. جلفی و سبکی کردن. شوخ بودن
لغت نامه دهخدا
نام باستانی مملکت بابل با ضمائم آن که جزو متصرفات داریوش بوده است، رجوع به بابل شود، (ایران باستان ج 2 ص 1452)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
زن بازیگر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
شعبده. بازی نمودن. چشم بندی. فریب:
به بازیگری تیر بازه ببست
چو شد غرقه پیکانش بگشاد دست.
فردوسی.
جهان بازیگری داند مکن با این جهان بازی
که درمانی بدام او اگر چه تیز پروازی.
ناصرخسرو.
درآمد ببازیگری ساختن
چو گردون به انگشتری باختن.
نظامی.
، خزینۀ دولت. بیت المال. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بازیگر
تصویر بازیگر
مشغول کننده، اسباب بازی
فرهنگ لغت هوشیار
تفنن جویی، سربه هوایی، شیطنت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
زیر دامنه ی شیروانی
فرهنگ گویش مازندرانی