پیدا کردن. به دست آوردن: من در اثنای آن گیرودار و در ضمن آن پیکار و کارزار (در) اندیشۀبازیافت آن جوان میبودم. (مقامات حمیدی)، مار افسانه ای که نگاه آن آدمی را میکشت و گمان میکردند که اگر در آیینه بنگرد خود را نیز میکشد. و رجوع به باسیلیقون شود
پیدا کردن. به دست آوردن: من در اثنای آن گیرودار و در ضمن آن پیکار و کارزار (در) اندیشۀبازیافت آن جوان میبودم. (مقامات حمیدی)، مار افسانه ای که نگاه آن آدمی را میکشت و گمان میکردند که اگر در آیینه بنگرد خود را نیز میکشد. و رجوع به باسیلیقون شود
منع، ممانعت، جلوگیری، توقیف، در علم حقوق حبس، زندانی، برای مثال چند گه بازداشت بودم من / در یکی خانه عاجز و مضطر (مسعودسعد - ۱۷۷) بازداشت کردن: زندانی کردن، کسی را به زندان انداختن
منع، ممانعت، جلوگیری، توقیف، در علم حقوق حبس، زندانی، برای مِثال چند گه بازداشت بودم من / در یکی خانه عاجز و مضطر (مسعودسعد - ۱۷۷) بازداشت کردن: زندانی کردن، کسی را به زندان انداختن
پول بازیافتی، به دست کردن چیزی از وجهی سوخت شده ومانند آن (یادداشت مؤلف)، آنچه پس از هلاک و اضمحلال و سوخت شدن به دست آید، گمشدۀ بار دیگر یافته: هر چه از او وصول شود بازیافتی است، (یادداشت مؤلف)
پول بازیافتی، به دست کردن چیزی از وجهی سوخت شده ومانند آن (یادداشت مؤلف)، آنچه پس از هلاک و اضمحلال و سوخت شدن به دست آید، گمشدۀ بار دیگر یافته: هر چه از او وصول شود بازیافتی است، (یادداشت مؤلف)
دوباره یافتن. (ناظم الاطباء). باز به دست آوردن: که بیجان شده بازیابدروان و یا پیرسر مرد گردد جوان. فردوسی. همه بوم و بربازیابیم و تخت ببار آید آن خسروانی درخت. فردوسی. امیر عالم عادل محمد محمود که روزگار بدو بازیافت عدل عمر. فرخی. (خواجه احمد حسن) بعد فضل اﷲ تعالی جان از خداوند بازیافته بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 159). چرخ گرفته بملک او شرف و جاه دهر بدو بازیافته سروسامان. ناصرخسرو. چند گوئی که نشنوندت راز چند جوئی که می نیابی باز. مسعودسعد (دیوان ص 65).
دوباره یافتن. (ناظم الاطباء). باز به دست آوردن: که بیجان شده بازیابدروان و یا پیرسر مرد گردد جوان. فردوسی. همه بوم و بربازیابیم و تخت ببار آید آن خسروانی درخت. فردوسی. امیر عالم عادل محمد محمود که روزگار بدو بازیافت عدل عمر. فرخی. (خواجه احمد حسن) بعد فضل اﷲ تعالی جان از خداوند بازیافته بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 159). چرخ گرفته بملک او شرف و جاه دهر بدو بازیافته سروسامان. ناصرخسرو. چند گوئی که نشنوندت راز چند جوئی که می نیابی باز. مسعودسعد (دیوان ص 65).