جدول جو
جدول جو

معنی بازگشادن - جستجوی لغت در جدول جو

بازگشادن
(مُ ضَ)
گشادن. گشودن. مفتوح کردن. (ناظم الاطباء). باز کردن:
هم آنگه در دژ گشادند باز
برهنه شد آن روی پوشیده راز.
فردوسی.
در قلعه بازگشادند و خود را در خدمت رکاب سلطان در خاک انداختند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 274).
چون بازگشاد نامه را بند
بود اول نامه کرده پیوند.
نظامی.
در روی تو گفتم سخنی چند بگویم
رو بازگشادی و در نطق ببستی.
سعدی (طیبات).
کساد نرخ شکر در جهان پدید آید
دهان چو بازگشایی بوقت خندیدن.
سعدی (بدایع).
در دو لختی چشمان شوخ دلبندت
چه کرده ام که برویم نمیگشایی باز.
سعدی (بدایع).
ورق چو کار فروبسته بازنگشاید
بهر کتاب که نامش چو بسم عنوان نیست.
حیاتی گیلان (از ارمغان آصفی).
- دل را بازگشادن، بمجاز شادمان کردن. رفع افسردگی کردن. دل واکردن در تداول عامه:
در می بامید آن زنم چنگ
تا بازگشاید این دل تنگ.
نظامی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بازگردان
تصویر بازگردان
بازگرداننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باز شدن
تصویر باز شدن
گشاده شدن، گشوده شدن، وا شدن، گشوده شدن گره
کنایه از آمادۀ کار شدن، دایر شدن
بازگشتن
کنار رفتن برای مثال به اصل باز شود فرع و هست نزد خرد / هم این حدیث مسلّم هم این مثل مضروب (ادیب صابر - ۲۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بازگشاد
تصویر بازگشاد
دوباره گشودن، گشایش در سختی و پیچیدگی کار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بازدادن
تصویر بازدادن
واپس دادن. پس دادن، بازگرداندن، دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راز گشادن
تصویر راز گشادن
آشکار کردن راز، فاش کردن سرّ، برای مثال به دوست گرچه عزیز است راز دل مگشای / که دوست نیز بگوید به دوستان عزیز (سعدی۲ - ۷۰۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بازکشیدن
تصویر بازکشیدن
اجتناب کردن، پهن کردن، گستردن، دوام پیدا کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بازو گشادن
تصویر بازو گشادن
کنایه از گشودن بازو، دست برآوردن برای یاری دادن و کمک کردن به کسی
فرهنگ فارسی عمید
(تَدْ خوَرْ / خُرْ دَ)
راز گشودن. آشکار کردن سرّ. کنایه است از راز آشکارا کردن و فاش کردن و این مقابل راز پوشیدن و راز نگشادن است:
بگشای راز عشق و نهفته مدار عشق
از می چه فایده که بزیر نهنبن است.
کسائی.
تو مردی دبیری یکی چاره ساز
وزین نیز با باد مگشای راز.
فردوسی.
در غمزۀ غمازش رازم نگشادستی
از خلق جهان رازم همواره نهانستی.
معزی.
راز خود بر دمنه بگشاد. (کلیله و دمنه ص 203).
با وحوش از نیک و بد نگشاد راز
سرّ خود با جان خود میراند باز.
مولوی.
بدوست گرچه عزیز است راز دل مگشای
که دوست نیز بگوید بدوستان عزیز.
سعدی.
- راز بر باد نگشادن، کنایه از بهیچ کس هیچ نگفتن است و سخت پوشیده و پنهان داشتن، بهیچ روی چیزی بروز ندادن و از همه مستور داشتن:
ببردند نزد سکندر بشب
وزان راز نگشاد بر باد لب.
فردوسی.
و رجوع به راز گشودن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ حَ)
نشاندن. جلوس دادن.
- باز جای نشاندن، بجای اول نشاندن. بحال اول باز گرداندن: و ملک الروم را بگرفت پس آزاد کرد و بازجای نشاند. (فارسنامه ابن البلخی ص 94).
لغت نامه دهخدا
(مُ عَ نَ)
نام نهادن. نام گذاشتن: این دیه جو خواست بن خراسان بنا کرده است و بنام خود بازنهاده. (تاریخ قم ص 78).
لغت نامه دهخدا
(مَ)
باز کردن. افتتاح کردن:
یکی گنج را در گشادند باز.
فردوسی.
که تا کس نگوید سخن جز به راز
نهانی در دژ گشادند باز.
فردوسی.
با که گرو بست زمین کز میان
بازگشاید کمر آسمان.
نظامی.
گوهرآمای گنج خانه راز
گنج گوهر چنین گشاید باز.
نظامی.
وآنچه گشایی ز در عز و ناز
بر تو همان در بگشایند باز.
نظامی.
بیا که فرقت تو چشم من چنان دربست
که فتح باب وصالت مگر گشاید باز.
حافظ.
، نجات. رهائی، عفونامه. (ناظم الاطباء) ، تفاخر. منت. (آنندراج). و بعضی گمان برده اند که به راء مهمله است. و در برهان این لفظ به جهت همین معنی به راء مهمله مرقوم است. (آنندراج) (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
رها کردن. واگذاردن. بحال خود گذاشتن. و رجوع به بازگذاشتن شود: اگر به این قسم که خوردم وفا نکنم... مرا بازگذارد بقدرت و قوه خودم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 319). بازگذاریم او را بدانچه اختیار کرد. نوله ما تولی. (ترجمان القرآن).
لغت نامه دهخدا
(شِ)
رجعت دهنده. (ناظم الاطباء).
- بازگردان شدن، واپس افتادن. در رنج افتادن از نکس بیماری. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَ لَ)
از چیزی خودداری کردن. اجتناب ورزیدن. دوری کردن. تجنب. احتراز. پرهیز کردن:
روانت مرنجان و مگداز تن
ز خون ریختن بازکش خویشتن.
فردوسی.
و چون پدر ما پرمان یافت و برادر ما را بغزنین آوردند (آلتونتاش خوارزمشاه) از ایشان بازکشید. (تاریخ بیهقی).
بازکش این مسند از آسودگان
غسل ده این منبر از آلودگان.
نظامی.
- پای از کاری بازکشیدن، کناره گیری کردن. دوری جستن:
نیست یکی ذره جهان نازکش
پای ز انبازی او بازکش.
نظامی.
- دست بازکشیدن از چیزی یاکاری، امتناع ورزیدن از آن. اجتناب کردن از آن. دوری جستن از آن:
دست ذوق از طعام بازکشید
خفت و رنجوریش دراز کشید.
سعدی (صاحبیه).
پسر بفراست دریافت و دست از طعام بازکشید. سعدی (گلستان).
- دل از چیزی بازکشیدن، دل برداشتن از آن. ترک گفتن آن را. دوری کردن از آن:
رو دل ز جهان بازکش که کیهان
بسیار کشیده است چون تو در دام.
ناصرخسرو.
- سپه بازکشیدن، متوقف کردن سپاه. باز گرداندن سپاه. از جنگ بازداشتن آن:
سپه بازکش چون شب آمد بکوش
که اکنون برآمد ز ترکان خروش
تو در جنگ باشی سپه در گریز
مکن با تن خویش چندین ستیز.
فردوسی.
- سر بازکشیدن از اطاعت، عاصی شدن. امتناع از اطاعت و فرمانبرداری. نافرمانی کردن:
هر بزرگی که سر از طاعت او بازکشید
سرنگون رفت ز منظر به چه سیصد باز.
فرخی.
- عنان یالگام یا مهار بازکشیدن، مرکوب را متوقف کردن. مرکوب را نگاه داشتن. از رفتن بازایستادن:
لختی عنان مرکب بدخوت باز کش
تا دستها فرو ننهد مرکبت بگور.
ناصرخسرو.
عنان بازکشید و گفت این پسرک را پیش من آرید. (نوروزنامه). چون شاهزاده عنان مرکب بازکشید کنیزک به ویرانه درآمد. (سندبادنامه ص 141). عنان بازکشیدند و او را بر همان جایگه رها کردند. (سندبادنامه ص 253).
گر بازکشم قصیدۀ چست
او بازکشد قلادۀ شست.
نظامی.
آن کودک لگام او را بازکشید. (تاریخ قم ص 299).
لغت نامه دهخدا
آشکار کردن رازی را فاش کردن سری را مقابل پوشیدن (راز خود را گشاد) (راز خویش بر من گشاد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باز دادن
تصویر باز دادن
پس دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازنشاندن
تصویر بازنشاندن
فتنه را خاموش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازنهادن
تصویر بازنهادن
گذاشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازگشاد
تصویر بازگشاد
دوباره گشودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باز شدن
تصویر باز شدن
گشاده شدن (درو مانند آن) گشود شدن مفتوح گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازو گشادن
تصویر بازو گشادن
کمک کردن بکسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واگشادن
تصویر واگشادن
مجددا گشادن باز گشودن: (عجز فلک را بفلک وانمای عقد جهان را از جهان واگشای) (مخزن الاسرار بنقل دکتر شهابی. نظامی 137)، حل کردن: (تثنه واگشادن و آسان کردن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازو گشادن
تصویر بازو گشادن
باز کردن و کشیدن بازو، گشاده دست بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باز شدن
تصویر باز شدن
((شُ دَ))
گشاده شدن، رفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بازگشتن
تصویر بازگشتن
((گَ تَ))
برگشتن، پشیمان شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بازگشایی
تصویر بازگشایی
((گُ))
دوباره فعال شدن اداره، مؤسسه و مانند آن
فرهنگ فارسی معین
افتتاح، گشایش
متضاد: تعطیل، تعطیلی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از بازگشتن
تصویر بازگشتن
Back, Backtrack, Rebound
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از باز شدن
تصویر باز شدن
Opening
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بازگشتن
تصویر بازگشتن
вернуться , отскочить
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از باز شدن
تصویر باز شدن
открытие
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بازگشتن
تصویر بازگشتن
zurückkehren, zurückverfolgen, abprallen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از باز شدن
تصویر باز شدن
Öffnung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بازگشتن
تصویر بازگشتن
повертатися , повернутися , відскакувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی