جدول جو
جدول جو

معنی بازکشیده - جستجوی لغت در جدول جو

بازکشیده
(کَ / کِ دَ / دَ)
پهن شده. گسترده شده: چون میان سرای برسیدم (احمد بن ابی داود) یافتم افشین را بر گوشۀ صدر نشسته و نطعی پیش وی فرود صفه بازکشیده. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 171)، سخن گفته را اعاده کردن. (ارمغان آصفی). دوباره گفتن. (ناظم الاطباء). تکرار کردن. اعادۀ سخن کردن. واگویه کردن:
شو این نامۀ خسروان بازگوی
بدین جوی نزد مهان آبروی.
فردوسی.
شنیده سخنها همه بازگفت
نه بر آشکارا که بر راز گفت.
فردوسی.
آنچه رفته بتمامی با وی بازگفتم. (تاریخ بیهقی). بازگشتم و به استادم بازگفتم که چه رفت. (تاریخ بیهقی).
دگر گر با کسی کردی نکویی
نباشد نیکوئی گر بازگوئی.
ناصرخسرو.
گفت اگرنه آنستی که تو هنوز خردی و این ادب نیاموخته ای من ترا امروز مالشی دادمی که بازگفتندی. (نوروزنامه).
بحسب حال من پیش آورد ساز
بگوید آنچه من گویم بدو باز.
نظامی.
کسی را دل دهد کاین راز گوید
نبیند ور ببیند بازگوید.
نظامی.
میندیش آنچه نتوان گفتنش باز
که نندیشیده به ناگفتنی راز.
نظامی.
گفت هر رازی نشاید بازگفت
جفت طاق آید گهی گه طاق جفت.
مولوی.
گفت طوطی ارمغان بنده کو
آنچه دیدی آنچه گفتی بازگو.
مولوی.
تکش با غلامان یکی راز گفت
که این را نباید بکس بازگفت.
سعدی (بوستان).
و منع کردن امام او را از صحبت شریف خود بسبب سید ابوالحسن بازگفت. (تاریخ قم ص 212).
- حال بازگفتن، بیان کردن. (ناظم الاطباء).
- اخبار و قصه و داستان بازگفتن، روایت کردن. حکایت کردن: استادم... گفت چه کردی... حال بازگفتم. (تاریخ بیهقی). با این دو تن خالی کردند و حالها (بازگفتند) . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 394). آمد تازان تا نزدیک احمد حسن و حال بازگفت. (تاریخ بیهقی).
پیش خداوند خرد بازگوی
راست همه قصه و اخبار خویش.
ناصرخسرو.
گاو قصۀ خود بازگفت. (کلیله و دمنه). پرسیدند چگونه بود آن داستان بازگوی. (سندبادنامه ص 80).
بنزدیک شکر شد کام و ناکام
به شکر بازگفت احوال بادام.
نظامی.
با بلبل مست راز گوید
غمهای گذشته بازگوید.
نظامی.
اهلی نه که قصه بازگوید
یاری نه که چاره بازجوید.
نظامی.
این ندارد آخر از آغاز گو
رو تمام آن حکایت بازگو.
جز فلاطون خم نشین شراب
سر حکمت به ما که گوید باز؟
حافظ.
پس من قصه با پدر بازگفتم. (تاریخ قم ص 232).
، قرائت کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
بازکشیده
((کِ دِ))
پهن کرده، مسطح
تصویری از بازکشیده
تصویر بازکشیده
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بازکشیدن
تصویر بازکشیدن
اجتناب کردن، پهن کردن، گستردن، دوام پیدا کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بالاکشیده
تصویر بالاکشیده
قدبلند، بلندبالا، بالابلند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بازکوشیدن
تصویر بازکوشیدن
جنگیدن، کوشیدن، کوشش کردن، سعی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برکشیده
تصویر برکشیده
پرورده
بالاکشیده، بالابرده شده، بیرون کشیده شده، قد کشیده، آهنجیده، آهخته، آهازیده، برهیخته، فراهیخته، آهیخته، آخته
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
کوشیدن. سعی کردن. مجاهدت. ایستادگی کردن. تحمل مصائب:
برفتن بازمیکوشم چه سود است
نیابم ره که پیشاهنگ دود است.
نظامی.
خوش آن باشد که امشب باده نوشیم
امان باشد که فردا بازکوشیم.
نظامی.
رنجها دیده بازکوشیده
وز تظلم سیاه پوشیده.
نظامی.
، معکوس. عکس. برعکس. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَ لَ)
از چیزی خودداری کردن. اجتناب ورزیدن. دوری کردن. تجنب. احتراز. پرهیز کردن:
روانت مرنجان و مگداز تن
ز خون ریختن بازکش خویشتن.
فردوسی.
و چون پدر ما پرمان یافت و برادر ما را بغزنین آوردند (آلتونتاش خوارزمشاه) از ایشان بازکشید. (تاریخ بیهقی).
بازکش این مسند از آسودگان
غسل ده این منبر از آلودگان.
نظامی.
- پای از کاری بازکشیدن، کناره گیری کردن. دوری جستن:
نیست یکی ذره جهان نازکش
پای ز انبازی او بازکش.
نظامی.
- دست بازکشیدن از چیزی یاکاری، امتناع ورزیدن از آن. اجتناب کردن از آن. دوری جستن از آن:
دست ذوق از طعام بازکشید
خفت و رنجوریش دراز کشید.
سعدی (صاحبیه).
پسر بفراست دریافت و دست از طعام بازکشید. سعدی (گلستان).
- دل از چیزی بازکشیدن، دل برداشتن از آن. ترک گفتن آن را. دوری کردن از آن:
رو دل ز جهان بازکش که کیهان
بسیار کشیده است چون تو در دام.
ناصرخسرو.
- سپه بازکشیدن، متوقف کردن سپاه. باز گرداندن سپاه. از جنگ بازداشتن آن:
سپه بازکش چون شب آمد بکوش
که اکنون برآمد ز ترکان خروش
تو در جنگ باشی سپه در گریز
مکن با تن خویش چندین ستیز.
فردوسی.
- سر بازکشیدن از اطاعت، عاصی شدن. امتناع از اطاعت و فرمانبرداری. نافرمانی کردن:
هر بزرگی که سر از طاعت او بازکشید
سرنگون رفت ز منظر به چه سیصد باز.
فرخی.
- عنان یالگام یا مهار بازکشیدن، مرکوب را متوقف کردن. مرکوب را نگاه داشتن. از رفتن بازایستادن:
لختی عنان مرکب بدخوت باز کش
تا دستها فرو ننهد مرکبت بگور.
ناصرخسرو.
عنان بازکشید و گفت این پسرک را پیش من آرید. (نوروزنامه). چون شاهزاده عنان مرکب بازکشید کنیزک به ویرانه درآمد. (سندبادنامه ص 141). عنان بازکشیدند و او را بر همان جایگه رها کردند. (سندبادنامه ص 253).
گر بازکشم قصیدۀ چست
او بازکشد قلادۀ شست.
نظامی.
آن کودک لگام او را بازکشید. (تاریخ قم ص 299).
لغت نامه دهخدا
(بَ کَ / کِ دَ / دِ)
متحمل بلاشده. رنج دیده. سختی دیده. و رجوع به بلا کشیدن شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
بار بردن. حمل کردن بار. و رجوع به آنندراج شود:
چو خر تا زنده باشی بار میکش
که باشد گوشت خر در زندگی خوش.
نظامی.
لغت نامه دهخدا
(تَ دَ / دِ)
سوخته: و یصلی سعیراً. (قرآن 12/84) ، و بدوزخ بازتفیده یعنی بدوزخ سوخته شود. (تفسیر ابوالفتوح ج 5 ص 496)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
از هم پراکنده. از هم جدا شده. پریش: بازپاشیده از هم. (لغت فرس اسدی چ عباس اقبال ص 205)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ناکشیده
تصویر ناکشیده
تحمل ناکرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازکوشیدن
تصویر بازکوشیدن
سعی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نازکشیدن
تصویر نازکشیدن
تحمل نازکردن، قبول تقاضاهای کسی انجام دادن تمنیات کسی
فرهنگ لغت هوشیار
بالا کشیده، بیرون کشیده مستخرج بیرون آورده، برهم کشیده چین دار، ترقی یافته، نواخته پرورده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برکشیده
تصویر برکشیده
((~. کِ دِ))
بالا کشیده، ترقی کرده، نواخته، پرورده، ساخته و برپا شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باز شده
تصویر باز شده
Opened
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از باز شده
تصویر باز شده
ouvert
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از باز شده
تصویر باز شده
geopend
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از باز شده
تصویر باز شده
열린
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از باز شده
تصویر باز شده
開いた
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از باز شده
تصویر باز شده
פתוח
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از باز شده
تصویر باز شده
खोला हुआ
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از باز شده
تصویر باز شده
terbuka
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از باز شده
تصویر باز شده
เปิด
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از باز شده
تصویر باز شده
открытый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از باز شده
تصویر باز شده
geöffnet
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از باز شده
تصویر باز شده
abierto
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از باز شده
تصویر باز شده
aperto
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از باز شده
تصویر باز شده
aberto
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از باز شده
تصویر باز شده
打开的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از باز شده
تصویر باز شده
otwarty
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از باز شده
تصویر باز شده
відкритий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از باز شده
تصویر باز شده
açılmış
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی