قسمت بالای دست انسان از شانه تا آرنج، برای مثال به بازوان توانا و قوّت سر دست / خطاست پنجۀ مسکین ناتوان بشکست (سعدی - ۶۶) بازو افراختن: بلند کردن دست و بازو برای انجام دادن کاری یا گرفتن چیزی بازو افراشتن: بلند کردن دست و بازو برای انجام دادن کاری یا گرفتن چیزی، بازو افراختن بازو افراشتن: بلند کردن دست و بازو برای انجام دادن کاری یا گرفتن چیزی، بازو افراختن بازو دادن: کنایه از یاری دادن، یاری کردن، کمک کردن بازو گشادن: کنایه از گشودن بازو، دست برآوردن برای یاری دادن و کمک کردن به کسی
قسمت بالای دست انسان از شانه تا آرنج، برای مِثال به بازوان توانا و قوّت سر دست / خطاست پنجۀ مسکین ناتوان بشکست (سعدی - ۶۶) بازو افراختن: بلند کردن دست و بازو برای انجام دادن کاری یا گرفتن چیزی بازو افراشتن: بلند کردن دست و بازو برای انجام دادن کاری یا گرفتن چیزی، بازو افراختن بازو افراشتن: بلند کردن دست و بازو برای انجام دادن کاری یا گرفتن چیزی، بازو افراختن بازو دادن: کنایه از یاری دادن، یاری کردن، کمک کردن بازو گشادن: کنایه از گشودن بازو، دست برآوردن برای یاری دادن و کمک کردن به کسی
قسمتی از دست است که از دوش تا آرنج را شامل است، در اوستا بازو، درسانسکریت با هو ’بارتولمه 956’ در گیللی بازوء، یرنی و نطنزی بازو ’ک، 1 ص 338’، دزفولی و شوشتری بویی، (حاشیۀ فرهنگ برهان قاطع چ معین)، قسمتی از دست که از دوش تا آرنج بود، باهو، (ناظم الاطباء)، عضد، (ترجمان القرآن) (آنندراج)، از دوش تا مرفق، (آنندراج)، ضبع، (دهار)، مطنب، (منتهی الارب) : به زین اندرون گرزۀ گاوسر به بازو کمان و به گردن سپر، فردوسی، دگر چون تو ای پهلوان دلیر بدین برزبالا و بازوی شیر، فردوسی، سخن راند از برزوی پیل مست که بازوی من روز جنگ او شکست، فردوسی، وز آن پس بدو گفت رستم تویی که داری بر و بازوی پهلوی، فردوسی، ازایرا کارگر نامد خدنگم که بربازو کمان سام دارم، بوطاهر، خداوند ما گشته مست و خراب گرفته دو بازوی او چاکران، منوچهری، حاجب بازوی وی بگرفت، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 52)، و حاجب بلکاتکین بازوی وی بگرفت و نزدیک تخت بنشاند، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 381)، بازوی امیر گرفتند تا از تخت فرود آمد، (تاریخ بیهقی ص 378)، هر چه به بازو نتوانیش کرد دانش با بازو شو یار کن، ناصرخسرو، دست زمانه بارۀ شاهی نیفکند در بازویی که آن نکشیده است بار تیغ، مسعود سعد، عدل بازوی شه قوی دارد قامت ملک مستوی دارد، سنائی، بر زخمها که بازوی ایام میزند سازنده تر ز صبر دوایی نیافتم، خاقانی، هر زمان یاسج زنان صیادوار آیی از بازو کمان آویخته، خاقانی، بر کمان چون بازوی شه خم زدی قاب قوسین زین و آن برخاستی، خاقانی، اگرصد کوه دربندد به بازو نباشد سنگ با زر هم ترازو، نظامی، به بازوان توانا و قوت سردست خطاست پنجۀ مسکین ناتوان بشکست، سعدی، پنجم کمینه پیشه وری که بسعی بازو کفافی حاصل کند، سعدی (گلستان)، چه کند زورمندوارون بخت بازوی بخت به که بازوی سخت، سعدی،
قسمتی از دست است که از دوش تا آرنج را شامل است، در اوستا بازو، درسانسکریت با هو ’بارتولمه 956’ در گیللی بازوء، یرنی و نطنزی بازو ’ک، 1 ص 338’، دزفولی و شوشتری بویی، (حاشیۀ فرهنگ برهان قاطع چ معین)، قسمتی از دست که از دوش تا آرنج بود، باهو، (ناظم الاطباء)، عضد، (ترجمان القرآن) (آنندراج)، از دوش تا مرفق، (آنندراج)، ضَبع، (دهار)، مَطنَب، (منتهی الارب) : به زین اندرون گرزۀ گاوسر به بازو کمان و به گردن سپر، فردوسی، دگر چون تو ای پهلوان دلیر بدین برزبالا و بازوی شیر، فردوسی، سخن راند از برزوی پیل مست که بازوی من روز جنگ او شکست، فردوسی، وز آن پس بدو گفت رستم تویی که داری بر و بازوی پهلوی، فردوسی، ازایرا کارگر نامد خدنگم که بربازو کمان سام دارم، بوطاهر، خداوند ما گشته مست و خراب گرفته دو بازوی او چاکران، منوچهری، حاجب بازوی وی بگرفت، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 52)، و حاجب بلکاتکین بازوی وی بگرفت و نزدیک تخت بنشاند، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 381)، بازوی امیر گرفتند تا از تخت فرود آمد، (تاریخ بیهقی ص 378)، هر چه به بازو نتوانیش کرد دانش با بازو شو یار کن، ناصرخسرو، دست زمانه بارۀ شاهی نیفکند در بازویی که آن نکشیده است بار تیغ، مسعود سعد، عدل بازوی شه قوی دارد قامت ملک مستوی دارد، سنائی، بر زخمها که بازوی ایام میزند سازنده تر ز صبر دوایی نیافتم، خاقانی، هر زمان یاسج زنان صیادوار آیی از بازو کمان آویخته، خاقانی، بر کمان چون بازوی شه خم زدی قاب قوسین زین و آن برخاستی، خاقانی، اگرصد کوه دربندد به بازو نباشد سنگ با زر هم ترازو، نظامی، به بازوان توانا و قوت سردست خطاست پنجۀ مسکین ناتوان بشکست، سعدی، پنجم کمینه پیشه وری که بسعی بازو کفافی حاصل کند، سعدی (گلستان)، چه کند زورمندوارون بخت بازوی بخت به که بازوی سخت، سعدی،
بازوی در خواب برادر بود یا فرزند یا دوست معتمد یا انباز. اگر بیند که بازوی وی قوی بود، دلیل که وی را از ایشان منفعت و قوت رسد. اگر به خلاف این بیند، دلیل که او را هیچ فائده و قوت از ایشان نباشد. اگر بیند که بازوی او افتاد یا اگر کسی بازوی او را ببرید، دلیل که برادر یا دوست یا انباز رحلت کند یا از وی مفارقت جویند. محمد بن سیرین دیدن بازو در خواب بر شش وجه بود. اول: برادر. دوم: فرزند. سوم: انباز. چهارم: دوست. پنچم: پسر عم. ششم: همسایه.
بازوی در خواب برادر بود یا فرزند یا دوست معتمد یا انباز. اگر بیند که بازوی وی قوی بود، دلیل که وی را از ایشان منفعت و قوت رسد. اگر به خلاف این بیند، دلیل که او را هیچ فائده و قوت از ایشان نباشد. اگر بیند که بازوی او افتاد یا اگر کسی بازوی او را ببرید، دلیل که برادر یا دوست یا انباز رحلت کند یا از وی مفارقت جویند. محمد بن سیرین دیدن بازو در خواب بر شش وجه بود. اول: برادر. دوم: فرزند. سوم: انباز. چهارم: دوست. پنچم: پسر عم. ششم: همسایه.
خانم، ملکه، لقب آناهیتا الهه نگهبان آب، عنوانی احترام آمیز برای زنان، به صورت پسوند همراه با بعضی نامها می آید و نام جدید میسازد، مانند ماه بانو، گل بانو، تپه کوچک (نگارش کردی: بانوو)
خانم، ملکه، لقب آناهیتا الهه نگهبان آب، عنوانی احترام آمیز برای زنان، به صورت پسوند همراه با بعضی نامها می آید و نام جدید میسازد، مانند ماه بانو، گل بانو، تپه کوچک (نگارش کردی: بانوو)
زگیل، ضایعۀ پوستی کوچک سفت و سخت که روی پوست بدن پیدا می شود اما درد ندارد، سگیل، وردان، واروک، واژو، تاشکل، گندمه، آزخ، زخ، زوخ، آژخ، ژخ، ثؤلول، برای مثال ای عشق ز من دور که بر من همه رنجی / همچون ز بر چشم یکی محکم بالو (شاکر - شاعران بی دیوان - ۴۸)
زِگیل، ضایعۀ پوستی کوچک سفت و سخت که روی پوست بدن پیدا می شود اما درد ندارد، سِگیل، وِردان، واروک، واژو، تاشکِل، گَندُمِه، آزَخ، زَخ، زوخ، آژَخ، ژَخ، ثُؤلول، برای مِثال ای عشق ز من دور که بر من همه رنجی / همچون ز بر چشم یکی محکم بالو (شاکر - شاعران بی دیوان - ۴۸)
مجموعه اعداد میان دو عدد فرضی، فاصلۀ میان دو کوه، دره، فاصلۀ میان دو دیوار، پهنای کوچه، در کشاورزی مرزی که دو قطعه زمین یا دو کرته را از هم جدا می کند پاچه، پای انسان یا گوسفند از زانو تا کف پا، پای پخته شدۀ گوسفند، بز یا گاو که لزج و مولد خون است و برای اشخاص کم بنیه، لاغر و مبتلایان به امراض ریه نافع است، پاژه، پایچه چوب دستی ستبر
مجموعه اعداد میان دو عدد فرضی، فاصلۀ میان دو کوه، دره، فاصلۀ میان دو دیوار، پهنای کوچه، در کشاورزی مرزی که دو قطعه زمین یا دو کرته را از هم جدا می کند پاچه، پای انسان یا گوسفند از زانو تا کف پا، پای پخته شدۀ گوسفند، بز یا گاو که لزج و مولد خون است و برای اشخاص کم بنیه، لاغر و مبتلایان به امراض ریه نافع است، پاژه، پایچه چوب دستی ستبر
نام ولیعهد و قائم مقام فلیودیوس یکی از امپراتوران روم در زمان حضرت عیسی است که سیزده سال پادشاهی کرد، او اسقیناس را به فتح اورشلیم مأمور گردانید و اسقیناس بدان جانب شتافت و به محاصرۀ نصاری کوشید و چون نزدیک بدان رسید که شهرمسخر گردد، شنید که بازون جنون پیدا کرده و زوجه خود را بقتل رسانیده و خود را نیز پس از چند روز هلاک ساخته است، بنابر این پسرش را به محاصرۀ اورشلیم بازداشت و خود به رومیه بازگشت و بر تخت سلطنت متمکن شد، در تحفهالملکیه مسطور است که آیت: ’اذ ارسلنا الیهم اثنین فکذبوهما فعززنا بثالث (قرآن 14/36)’، در شأن رسولانی است که به اشارات حضرت عیسی نزد بازون رفته بودند، رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 216 شود معروف به بازون الصغیر، نام یکی از امپراتوران روم که بعد از ذومنطانس مالک تاج و تخت شد، سیرتی پسندیده داشت و هر کس را ذومنطاس اخراج کرده بود باز به رومیه طلبید، ایام سلطنتش بیک سال و چهار ماه کشید، رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 216 شود
نام ولیعهد و قائم مقام فلیودیوس یکی از امپراتوران روم در زمان حضرت عیسی است که سیزده سال پادشاهی کرد، او اسقیناس را به فتح اورشلیم مأمور گردانید و اسقیناس بدان جانب شتافت و به محاصرۀ نصاری کوشید و چون نزدیک بدان رسید که شهرمسخر گردد، شنید که بازون جنون پیدا کرده و زوجه خود را بقتل رسانیده و خود را نیز پس از چند روز هلاک ساخته است، بنابر این پسرش را به محاصرۀ اورشلیم بازداشت و خود به رومیه بازگشت و بر تخت سلطنت متمکن شد، در تحفهالملکیه مسطور است که آیت: ’اذ ارسلنا الیهم اثنین فکذبوهما فعززنا بثالث (قرآن 14/36)’، در شأن رسولانی است که به اشارات حضرت عیسی نزد بازون رفته بودند، رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 216 شود معروف به بازون الصغیر، نام یکی از امپراتوران روم که بعد از ذومنطانس مالک تاج و تخت شد، سیرتی پسندیده داشت و هر کس را ذومنطاس اخراج کرده بود باز به رومیه طلبید، ایام سلطنتش بیک سال و چهار ماه کشید، رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 216 شود
جادوگر تورانی که در سپاه افراسیاب بود، (ناظم الاطباء)، در قصه های شهنامه گفته جادوگری بوده از توران و به دست رهام بن گودرز کشته شد، (آنندراج) (انجمن آرای ناصری)، نام جادوگری است، (شرفنامۀ منیری)، نام جادوگری بوده از توران که به سحر و جادو لشکر ایران را شکست داد و عاقبت بردست رهام بن گودرز کشته شد، (برهان قاطع)، نام جادوگری که در زمان فرماندهی طوس لشکر ایران را با جادو هلاک کرد و رهام بن گودرز او رادر کوهی یافته بکشت، (شعوری ج 1 ص 161) : ز ترکان یکی بود بازور نام به افسون به هر جای گستردکام بیامد یکی مرد پنهان پژوه به رهام بنمود ز انگشت کوه که بازور جادوی نستوه شد به افسون و تنبل در آن کوه شد، فردوسی (از جهانگیری) (از شعوری)
جادوگر تورانی که در سپاه افراسیاب بود، (ناظم الاطباء)، در قصه های شهنامه گفته جادوگری بوده از توران و به دست رهام بن گودرز کشته شد، (آنندراج) (انجمن آرای ناصری)، نام جادوگری است، (شرفنامۀ منیری)، نام جادوگری بوده از توران که به سحر و جادو لشکر ایران را شکست داد و عاقبت بردست رهام بن گودرز کشته شد، (برهان قاطع)، نام جادوگری که در زمان فرماندهی طوس لشکر ایران را با جادو هلاک کرد و رهام بن گودرز او رادر کوهی یافته بکشت، (شعوری ج 1 ص 161) : ز ترکان یکی بود بازور نام به افسون به هر جای گستردکام بیامد یکی مرد پنهان پژوه به رهام بنمود ز انگشت کوه که بازور جادوی نستوه شد به افسون و تنبل در آن کوه شد، فردوسی (از جهانگیری) (از شعوری)
پدربابا، بزرگ قلندران و درویشان. بمعنی بابا که در اوایل اسما برای شفقت یا مجرد تلقیب افزایند و گویند (بابا فلان) : (و بدانک پدر شیخ ما ابو سعید ابوالخیر گفتندی) (اسرارالتوحید)
پدربابا، بزرگ قلندران و درویشان. بمعنی بابا که در اوایل اسما برای شفقت یا مجرد تلقیب افزایند و گویند (بابا فلان) : (و بدانک پدر شیخ ما ابو سعید ابوالخیر گفتندی) (اسرارالتوحید)