جدول جو
جدول جو

معنی بازنوشتن - جستجوی لغت در جدول جو

بازنوشتن
(مُ عَ مَ)
تحریر کردن. ثبت کردن: پس حامد پس از روزگاری بمصر آمد و این حکایت با مردم گفت و از وی بازنوشتند. (مجمل التواریخ و القصص)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باز هشتن
تصویر باز هشتن
واگذار کردن، فروگذاشتن، رها کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بازداشتن
تصویر بازداشتن
منع کردن، جلو گرفتن، جلو کسی را گرفتن و مانع کار یا حرکت او شدن
فرهنگ فارسی عمید
(مَ /مَ ضَ)
گذشتن: چون دیدم فضایل نفسانی بر مثال گوسفندان بودند که چون یکی بجوی بازگذرد هیچ بازنایستند و همه بر پی او گذرند. (از فتوت نامه) ، پس گیرنده: زنده ای که هرگز نمیرد، شکافندۀ صبحهاو بازگیرندۀ روحها. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 307)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
پنهان کردن. نهفتن. پنهان داشتن. کتمان کردن:
به خورشیدرویان سپهدار گفت
مر این خواب را باز باید نهفت.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ دَ)
نشستن. جلوس. قعود:
شمعبخواهد نشست بازنشین ای غلام
روی تو دیدن بشب روز نماید تمام.
سعدی (طیبات).
لغت نامه دهخدا
(مُ صَ صَ)
اپاک داشتن، ، منع نمودن باشد. (برهان). (ترجمان القرآن). ممانعت. (زوزنی). منع کردن. (آنندراج). عصر. غرض. عفس. عفک. عرس. عجس. تعکیظ. التحاص. صری. اجذا. اعتام. عذب. اعدام. اعذاب. صبن. تعجیز. جعظ. دقل. دقن. منع. ذب ّ. ذأذاءه. تذۀ ذوء. تمنیع. خطّ. تقلید. شمظ، بازداشتن کسی را از چیزی و برگردانیدن. (منتهی الارب). حجابه. حجب. حجاب. حصر. حظر. ثنی. (دهار). احکام. حبس. صبر. حجز. عزب. حد. حصر. تبر. قصر. کفکفه. لیت. ضبن. عوق. عجس. تعویذ. (تاج المصادر بیهقی). مانع شدن. ممنوع داشتن. جلوگیری کردن:
اگر از من تو بد نداری باز
نکنی بی نیاز روز نیاز.
ابوشکور.
من موسی را بکشم، او را گوی خدای خویش را بخوان تا مرا ازاو بازدارد. (ترجمه طبری بلعمی). کافران آب همی خوردند و مسلمانان ایشان را بازداشتند و پیغمبر علیه السلام گفت بازمدارید. (ترجمه طبری بلعمی).
سپه را ز راه بدی بازداشت
که با پاک یزدان به دل راز داشت.
فردوسی.
ای مسلمانان میلاوه که دارد بازا
بجز آن کس که بود سفله دل و غمازا.
ابوالعباس.
نهی رسول اﷲ صلی اﷲ علیه و آله و اصحابه و سلم عن لبس الشهرتین، و بازداشت رسول صلی اﷲعلیه و آله و اصحابه و سلم امت را از پوشیدن جامه ای که سبب دو شهرت گردد. (بخاری).
کسی کوشود زیر نخل بلند
همان سایه زو بازدارد گزند.
فردوسی.
چه بهتر کزو بازداریم چنگ
گرفتن چه بهتر ز بهر درنگ.
فردوسی.
از چنین باده در چنین مجلس
هیچ زاهد مرا ندارد باز.
فرخی.
هر چه خواهی کن با تن که تو سالار تنی
لیک او را زپرستیدن شه بازمدار.
فرخی.
از روی او و روی همه اولیای او
مکروه بازداری ای ذوالجلال بار.
منوچهری.
اکنون که آن شهنشه بر بنده کرد شفقت
کوشی که رحمت شه از بنده بازداری ؟
منوچهری.
اگر امروز اجل رسیده است کس باز نتواند داشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 181). شمشیر برکشدو هر کس که وی را بازدارد گردن بزند. (تاریخ بیهقی).
از ایشان گنه پهلوان درگذاشت
سپه را ز تاراج و خون بازداشت.
اسدی (گرشاسب نامه).
یا کاری بیند از کسی که او را ناخوش آید و آنکس را از آن باز نتواند داشت. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). پس ادریس ایشان رابخدای تعالی می خواند. و از آتش پرستیدن بازمیداشت. (قصص الانبیاء ص 30). و خاصیتش آنک (خاصیت فیروزه) چشم زدگی بازدارد. (نوروزنامه).
چو عزم کاری کردم مرا که دارد باز؟
رسد به فرجام آن کارکش کنم آغاز.
مسعودسعد.
خانه را خداوندی است که دشمن را از آن باز تواند داشت. (مجمل التواریخ و القصص).
تظلم کنم تا ستم بازدارد
ملک خان عادل، علی بن هارون.
سوزنی.
تا اوباش را از تهییج حرب و فتنه بازدارند. (سندبادنامه ص 202).
بردم از جامه و جواهر و گنج
آنچه ز اندیشه بازدارد رنج.
نظامی.
چه مشغولی از دانشت بازداشت
به بیدانشی عمر نتوان گذاشت.
نظامی.
غم فرزند و نان و جامه و قوت
بازدارد ز سیر در ملکوت.
سعدی.
خواب نوشین بامداد رحیل
بازدارد پیاده را ز سبیل.
سعدی (گلستان).
لغت نامه دهخدا
تصویری از بازنشستن
تصویر بازنشستن
گوشه گیری کردن، کنار رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازداشتن
تصویر بازداشتن
منع کردن، ممانعت، مانع شدن، ممنوع داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
بر گشتن مراجعت کردن باز گردیدن، پشیمان شدن توبه کردن، منصرف شدن ترک کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازهشتن
تصویر بازهشتن
واگذار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازکشتن
تصویر بازکشتن
قصاص گرفتن، بخوانخواهی کسی را کشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازگشتن
تصویر بازگشتن
((گَ تَ))
برگشتن، پشیمان شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بازداشتن
تصویر بازداشتن
((تَ))
منع کردن، توقیف کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بازداشتن
تصویر بازداشتن
منع کردن، تحریم
فرهنگ واژه فارسی سره
آمدن، بازآمدن، برگشتن، رجعت کردن، مراجعت کردن
متضاد: عازم شدن، عزیمت کردن، عود کردن، پشیمان شدن، توبه کردن، منصرف شدن
متضاد: مصمم شدن، مرتبط بودن، ارتباط داشتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از بازگشتن
تصویر بازگشتن
Back, Backtrack, Rebound
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بازگشتن
تصویر بازگشتن
revenir, revenir en arrière, rebondir
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از بازگشتن
تصویر بازگشتن
geri gitmek, geri sekmek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از بازگشتن
تصویر بازگشتن
돌아가다 , 되돌아가다 , 튕기다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از بازگشتن
تصویر بازگشتن
戻る , 跳ね返る
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از بازگشتن
تصویر بازگشتن
לחזור , להחיות
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از بازگشتن
تصویر بازگشتن
लौटना , वापस आना , फिर से उछलना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از بازگشتن
تصویر بازگشتن
kembali, memantul
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از بازگشتن
تصویر بازگشتن
กลับ , ถอยกลับ , ดีดกลับ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از بازگشتن
تصویر بازگشتن
вернуться , отскочить
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بازگشتن
تصویر بازگشتن
terugkeren, teruggaan, terugkaatsen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از بازگشتن
تصویر بازگشتن
regresar, retroceder, rebotar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از بازگشتن
تصویر بازگشتن
tornare, tornare indietro, rimbalzare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بازگشتن
تصویر بازگشتن
voltar, retroceder, rebotar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بازگشتن
تصویر بازگشتن
返回 , 反弹
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بازگشتن
تصویر بازگشتن
wracać, wrócić, odbić się
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بازگشتن
تصویر بازگشتن
повертатися , повернутися , відскакувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بازگشتن
تصویر بازگشتن
zurückkehren, zurückverfolgen, abprallen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بازگشتن
تصویر بازگشتن
kurudi, kurudi nyuma
دیکشنری فارسی به سواحیلی