مغلوب کردن. درهم کوفتن دشمن. منکوب کردن. به حجت و سخن بر طرف غالب آمدن: چنان شد که زوبین به مهد پیل ما رسید و غلامان ایشان را بازمالیدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 466). هیچ خوش نیامد سخن تو آن قوم را که پیش ما بودنداکنون تو ایشان را بازمالیدی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 412). دست رد بر پیشانی او نهاد و نقش کعبتین او بازمالید. (سندبادنامه ص 61). و رجوع به مالیدن شود
مغلوب کردن. درهم کوفتن دشمن. منکوب کردن. به حجت و سخن بر طرف غالب آمدن: چنان شد که زوبین به مهد پیل ما رسید و غلامان ایشان را بازمالیدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 466). هیچ خوش نیامد سخن تو آن قوم را که پیش ما بودنداکنون تو ایشان را بازمالیدی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 412). دست رد بر پیشانی او نهاد و نقش کعبتین او بازمالید. (سندبادنامه ص 61). و رجوع به مالیدن شود
چنان باشد که کسی آواز و گفتار خود را (بکسی یا) چیزی مانند کند، گویند که فلان کس فلانی را بازخمد یعنی برآرد. (کذا). (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). ادا در آوردن. تقلید کسی را برآوردن. شکلک ساختن: مردم نئی ای حیز به چه ماند رویت چون بوزنه ای کو بکسی بازخماند. طیان. ، آفریدن. به نمود آوردن: و بهمین معنی در کتب طبیه در خواص بعضی ادویه آورده اند که فلان چیز اشتها را بازدید کند. (آنندراج)، عیادت، معاینه و مراجعۀ طبیب بیمار را، تخمین. تقویم (حاصل و درآمد). برآورد کردن. تقدیر کردن. به تخمین مقدار چیزی یامبلغ ارزش آن را معلوم کردن. رجوع به بازدید شود
چنان باشد که کسی آواز و گفتار خود را (بکسی یا) چیزی مانند کند، گویند که فلان کس فلانی را بازخمد یعنی برآرد. (کذا). (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). ادا در آوردن. تقلید کسی را برآوردن. شکلک ساختن: مردم نئی ای حیز به چه ماند رویت چون بوزنه ای کو بکسی بازخماند. طیان. ، آفریدن. به نمود آوردن: و بهمین معنی در کتب طبیه در خواص بعضی ادویه آورده اند که فلان چیز اشتها را بازدید کند. (آنندراج)، عیادت، معاینه و مراجعۀ طبیب بیمار را، تخمین. تقویم (حاصل و درآمد). برآورد کردن. تقدیر کردن. به تخمین مقدار چیزی یامبلغ ارزش آن را معلوم کردن. رجوع به بازدید شود
پژوهش. جستجو. فحص. تفحص. واپژوهیدن. استفحاص. طلب کردن. پیجویی. پی جوری (در تداول عامه). کاویدن. کاوش. بحث کردن. تفتیش کردن. تنقیر. استقراء. ندش. نجث. افتحاص. افتحاث. تسنﱡح. (منتهی الارب) : اگر زهره شوی، چون بازکاوی درین خرپشته هم بر پشت گاوی. نظامی. و رجوع به کاویدن شود
پژوهش. جستجو. فحص. تفحص. واپژوهیدن. استفحاص. طلب کردن. پیجویی. پی جوری (در تداول عامه). کاویدن. کاوش. بحث کردن. تفتیش کردن. تنقیر. استقراء. نَدش. نَجث. افتحاص. افتحاث. تَسَنﱡح. (منتهی الارب) : اگر زهره شوی، چون بازکاوی درین خرپشته هم بر پشت گاوی. نظامی. و رجوع به کاویدن شود