جدول جو
جدول جو

معنی بازبرده - جستجوی لغت در جدول جو

بازبرده
(بُ دَ / دِ)
عقب برده. واپس برده. پس برده و جز اینها. و گاه نیز بمعنی برده است. و رجوع به بازبردن شود:
اول دل بازبرده پس ده
ا دست بدارمت ز فتراک.
سعدی (ترجیعات) ، نظر یا روی بازپس کردن. بعقب نگریستن:
درین روش که تویی پیش هر که بازآیی
گرش به تیغ زنی روی بازپس نکند.
سعدی (طیبات).
و نظر بازپس مکن، پس چون آن کنیزک از دیه بیرون آمد بازپس نگریست در حال باسنگ شد. (تاریخ قم ص 64). اردشیر روی از اصفهان بازپس کرد. (تاریخ قم ص 70)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بازکردن
تصویر بازکردن
گشادن، گشودن، گشاده کردن، گشوده کردن، واکردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بازارچه
تصویر بازارچه
بازار کوچک، بازار کوتاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سازکرده
تصویر سازکرده
ساخته و آماده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نامبرده
تصویر نامبرده
آنکه نام او در جایی یا در نوشته ای برده شده، ذکر شده، مذکور، نامدار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دادبرده
تصویر دادبرده
کسی که حکم به سود او داده شده، محکوم له
فرهنگ فارسی عمید
(دِ)
دهی است جزء دهستان لفمجان بخش مرکزی شهرستان لاهیجان که در 12 هزارگزی باختر لاهیجان و 2 هزارگزی لفمجان در جلگه قرار دارد. آبش از نهر کیاجو از سفیدرود و محصولش برنج، ابریشم و صیفی کاری و شغل مردمش زراعت و حصیربافی وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(مَنَ ءَ)
واپس بردن. (ناظم الاطباء). بردن دوباره و از نو سوی کسی بردن. پس بردن. عقب بردن. رجعت دادن. مراجعت دادن. برگرداندن: و هرکه از آن زر برگیرد و بخانه برد مرگ اندر آن خانه افتد تا آنگه که آن بجای خود بازبرند. (حدود العالم). دیگر روی آن لشکر و خزاین و غلامان سرایی را برداشت و لطایف الحیل بکار آورد تا بسلامت بخوارزم بازبرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 335). چون این جواب بازبردم [عبدوس] سخت دیر اندیشید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 179). ب خانه افشین رو با مرکب خاص ما [معتصم] و بودلف قاسم عجلی را برنشان و بسرای ابوعبداﷲ بازبر عزیزاً و مکرّماً. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 174). و حجاج بهر از آن [از خانه کعبه را] بمنجنیق بیران کرده بود. و چون از ابن الزبیر فارغ شد بهمان اساس اول بازبرد و آبادان کرد. (مجمل التواریخ والقصص). حاجت بخواه تا خدای تعالی جمله را بازبرد. (سندبادنامه ص 233). بار خدایا این چه دادی، بازبر. (ایضاً). دختر تعهد کرد و بمعالجت بقرار معهود بازبرد. (ایضاً ص 320).
جوابش هم نهانی بازبردی
ز خونخواری بغمخواری سپردی.
نظامی.
کردند به بازبردنش جهد
تابا وطنش کنند هم عهد.
نظامی.
که بستان دلارام خود را بناز
ببر شادمانه سوی خانه باز.
نظامی.
زر بصادق بازبرد و گفت غلط کرده بودم. (تذکرهالاولیاء عطار)، بعقب رفتن. بازگشتن. دیگربار به چیزی پرداختن: آنگاه این باب پیش گیرم و بازپس شوم و کارهای سخت شگفت برانم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 362).
من نه بباد آمدم اول نفس
تا بهمان باد شوم بازپس.
نظامی.
چون بخاقان رسیده شد خبرش
بازپس شد نداد درد سرش.
نظامی.
گر بشنود کسی که تو پهلوی کعبه ای
حج ناگزارده شود از کعبه بازپس.
سعدی (هزلیات).
و رجوع به بازپس گردیدن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ / دِ)
گشاده. ضد بسته.
لغت نامه دهخدا
تصویری از بازارچه
تصویر بازارچه
بازار کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازکردن
تصویر بازکردن
گشودن، فراز کردن، وا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامبرده
تصویر نامبرده
نامدار، مشهور، معروف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازارچه
تصویر بازارچه
((چِ))
بازار کوچک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دادبرده
تصویر دادبرده
((بُ دِ))
کسی که حکم به نفع او داده شده باشد، مقابل داد باخته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نامبرده
تصویر نامبرده
مشارالیه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بادکرده
تصویر بادکرده
Inflated
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از باز شده
تصویر باز شده
Opened
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بادکرده
تصویر بادکرده
gonflé
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از باز شده
تصویر باز شده
ouvert
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از بادکرده
تصویر بادکرده
aufgeblasen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از باز شده
تصویر باز شده
geöffnet
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بادکرده
تصویر بادکرده
надутий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از باز شده
تصویر باز شده
відкритий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از باز شده
تصویر باز شده
otwarty
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بادکرده
تصویر بادکرده
nadmuchany
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از باز شده
تصویر باز شده
打开的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بادکرده
تصویر بادکرده
膨胀的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از باز شده
تصویر باز شده
aberto
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بادکرده
تصویر بادکرده
inflado
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از باز شده
تصویر باز شده
aperto
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بادکرده
تصویر بادکرده
gonfiato
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از باز شده
تصویر باز شده
abierto
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از بادکرده
تصویر بادکرده
inflado
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از باز شده
تصویر باز شده
открытый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بادکرده
تصویر بادکرده
надутый
دیکشنری فارسی به روسی