جدول جو
جدول جو

معنی بازاری - جستجوی لغت در جدول جو

بازاری
از مردم بازار، تاجر،
کنایه از متداول در بازار یا در بین تودۀ مردم مثلاً لهجۀ بازاری،
کنایه از بی کیفیت، کنایه از بدون ارزش هنری، مبتذل مثلاً رمان بازاری،
کنایه از بی ادب، بی ظرافت، کنایه از در معرض دید همه،
مانند افراد بازاری، مقتصدانه مثلاً چقد بازاری فکر می کرد
تصویری از بازاری
تصویر بازاری
فرهنگ فارسی عمید
بازاری
منسوب ببازار بمعنی مردم بازار، (آنندراج)، منسوب و متعلق به بازار، یکی از کسبۀ بازار، سوداگر، (ناظم الاطباء)، کاسب، تاجر، بازرگان، بازارگان، آنکه در بازار بتجارت و کسب و کار مشغول باشد:
کنون مرد بازاری و چاره جوی
ز کلبه سوی خانه دارند روی،
فردوسی،
چه نامی بدو گفت خرادنام
جهان گرد و بازاری و شادکام،
فردوسی،
از ایدر خورش بود و روزی و بهر
بدهقان و بازاری و اهل شهر،
اسدی (گرشاسب نامه)
لغت نامه دهخدا
بازاری
اسمش خواجه علی، احوالش را از اینکه قبول این تخلص میکرده میتوان یافت، بغیر از این رباعی شعری از او معلوم نشده:
با دل گفتم که ایدل احوال توچیست
دل دیده پرآب کرد و برمن نگریست
گفتا که چگونه باشد احوال کسی
کو را بمراد دگری باید زیست،
؟ (آتشکدۀ آذر چ شهیدی ص 155)،
یکی از شعرای ایران است و از اهالی استرآباد، رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 2 شود
لغت نامه دهخدا
بازاری
منسوب به بازار مردم بازار اهل بازار سوقه، مبتذل اثری که در آن رعایت اصول نشده و خالی از حس و حساب باشد اثری که فقط بمنظور انتفاع ساخته شده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
بازاری
اهل بازار، کاسب، مبتذل، اثری که در آن دقائق و احساسات هنری وجود نداشته باشد
تصویری از بازاری
تصویر بازاری
فرهنگ فارسی معین
بازاری
تاجر، سوداگر، کاسب، حسابگر، عامی، بی نزاکت، عامیانه، بی ارزش، پیش پاافتاده، مبتذل، نامرغوب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بازاری
بازاری کنایه از افرادی که به سبب اقتضای شغلی خود در بازار
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بیزاری
تصویر بیزاری
آزردگی، تنفر
فرهنگ فارسی عمید
تصغیر بازاری است و این دلیل بر این است که الف برای تصغیر هم می آید کذا فی القنیه، (هفت قلزم)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بیزاری
تصویر بیزاری
بی میلی، تنفر اشمئزاز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باباری
تصویر باباری
پارسی تازی گشته پلپل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازداری
تصویر بازداری
ممانعت، منع، نهی، ابتار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ابزاری
تصویر ابزاری
آلتن، آلی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بیزاری
تصویر بیزاری
نفرت، اکراه، تنفر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ابزاری
تصویر ابزاری
Instrumental
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بازداری
تصویر بازداری
Inhibition
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بازداری
تصویر بازداری
inhibition
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از ابزاری
تصویر ابزاری
instrumental
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از ابزاری
تصویر ابزاری
instrumental
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از ابزاری
تصویر ابزاری
instrumental
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از بازداری
تصویر بازداری
inhibición
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از بازداری
تصویر بازداری
inibizione
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از ابزاری
تصویر ابزاری
strumentale
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بازداری
تصویر بازداری
inibição
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بازداری
تصویر بازداری
ингибирование
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بازداری
تصویر بازداری
抑制
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از ابزاری
تصویر ابزاری
工具的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بازداری
تصویر بازداری
inhibicja
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از ابزاری
تصویر ابزاری
instrumentalny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بازداری
تصویر بازداری
гальмування
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از ابزاری
تصویر ابزاری
інструментальний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بازداری
تصویر بازداری
Hemmung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از ابزاری
تصویر ابزاری
instrumental
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از ابزاری
تصویر ابزاری
инструментальный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از ابزاری
تصویر ابزاری
instrumentaal
دیکشنری فارسی به هلندی