جدول جو
جدول جو

معنی باز - جستجوی لغت در جدول جو

باز
مقابل بسته، گشوده، ویژگی پنجره، در، روزنه و مانند آنکه امکان ورود و خروج از آن وجود داشته باشد،
بدون پوشش مثلاً زخم باز،
کنایه از در حال کار و فعالیت مثلاً مغازه ها باز بود،
گسترده، بدون مانع مثلاً دشت های باز،
با فاصلۀ زیاد از هم مثلاً دست های باز،
کنایه از ویژگی ذهن خلاق، پویا و دارای قدرت درک بالا مثلاً ذهن باز،
بدون عامل بازدارنده، آزاد مثلاً فضای باز مطبوعاتی،
کنایه از ویژگی چهرۀ بدون اخم و شاد مثلاً چهرۀ باز، با روی باز از ما استقبال کرد
پرنده ای شکاری با منقار خمیده و چنگال های قوی و پرهای قهوه ای سیر که بیشتر در کوه ها به سر می برد و در قدیم آن را برای شکار کردن جانوران تربیت می کردند، برای مثال کند هم جنس با هم جنس پرواز / کبوتر با کبوتر باز با باز (نظامی۲ - ۲۰۹)
دوباره، از نو، دیگرباره مثلاً باز پیدات شد؟، نیز، هم مثلاً اگر حتی یک ذره ملاحظه می کردی، باز غنیمت بود
مکرراً، از نو، دوباره در ترکیب با افعال مثلاً بازآوردن، بازایستادن، بازپرسیدن، بازدادن، بازگرفتن، بازگفتن، بازیافتن، برای مثال پس بر سر این دوراهۀ آز و نیاز / تا هیچ نمانی که نمی آیی باز (خیام - ۹۲)
باختن، پسوند متصل به واژه به معنای بازی کننده مثلاً آب باز، چترباز، شطرنج باز، گاوباز، قمارباز،
پسوند متصل به واژه به معنای علاقه مند به مثلاً خروس باز، کبوترباز، گل باز، رفیق باز،
پسوند متصل به واژه به معنای دارای مهارت در چیزی و عمل کننده به آن مثلاً حقه باز، کلک باز،
پسوند متصل به واژه به معنای بازنده مثلاً جانباز
هر مادۀ حاصل از ترکیب اکسیدها با آب که در ترکیب با اسیدها، نمک و آب ایجاد می کند و رنگ کاغذ تورنسل در تماس با محلول آن آبی شود
واحد اندازه گیری طول برابر با اندازۀ سرانگشتان تا آرنج، واحد اندازه گیری طول برابر با امتداد دو دست درحالی که دست ها به صورت افقی از هم بازشده، ارش، ارج، برای مثال شده به چشم من از شادی زیارت تو / دو سال همچو دو روز و دو میل همچو دو باز (لامعی - ۵۶)
باز شدن: گشاده شدن، گشوده شدن، وا شدن، کنایه از آمادۀ کار شدن، دایر شدن، بازگشتن، کنار رفتن، گشوده شدن گره، برای مثال به اصل باز شود فرع و هست نزد خرد / هم این حدیث مسلّم هم این مثل مضروب (ادیب صابر - ۲۱)
باز کردن: مقابل بستن، گشودن، وا کردن، کنایه از آمادۀ کار کردن، دایر کردن، کنار رفتن، گشودن گره، کنایه از به روشنی بیان کردن یک مطلب پیچیده، روشن کردن رادیو یا تلویزیون، گشودن راه، اصلاح موی سر یا صورت، عزل کردن، منهدم کردن، جدا کردن چیزی از چیز دیگر
باز گذاشتن: گشاده گذاشتن، گشوده گذاشتن، واگذاشتن، باز گذاردن
باز گذاردن: گشاده گذاشتن، گشوده گذاشتن، واگذاشتن، باز گذاشتن
باز خشین: در علم زیست شناسی نوعی باز تیره رنگ با چشم های سرخ که پرهای پشتش سیاه است، خشینه، برای مثال تا نیامیزد با زاغ سیه باز سپید / تا نیامیزد با باز خشین کبک دری (فرخی - ۳۷۸)
تصویری از باز
تصویر باز
فرهنگ فارسی عمید
باز
گشاده که در مقابل بسته باشد. (برهان) (دمزن). گشاده. (غیاث) (انجمن آرا) (آنندراج) (سروری) (رشیدی) (لغت فرس اسدی چ عباس اقبال ص 181). گشوده. مفتوح. (جهانگیری). گشاده چنانکه فلان در باز است. (معیار جمالی). گشاده و واکرده. (ناظم الاطباء). مفتوح. مقابل بسته و فراز:
نه مرا جای زیر سایۀ تو
نه ز آتش دهی بحشر جواز
زستن و مردنت یکی است مرا
غلبکن در چه باز یا چه فراز.
ابوشکور.
برجاس او (هدهد بسر بر گه باز و گه فراز
چون چاکری که سجده برد پیش شاه ری.
منوچهری.
گل سر پستان بنموده در آن پستان چیست ؟
این نواها بگل از بلبل پردستان چیست ؟
در سروستان باز است بسروستان چیست ؟
منوچهری.
از آن به داستانی زد فلک ناز
که ما را بود یک چشم از جهان باز.
نظامی.
چوپسته با همه کس خونمودگی است ترا
از آن بود همه سالت ز خنده لبها باز.
کمال اسماعیل (از ارمغان آصفی).
نه هر جا شکر باشد و شهد و قند
که در گوشه ها دام باز است و بند.
سعدی (بوستان).
نبود از ندیمان گردنفراز
بجز نرگس آنجا کسی دیده باز.
سعدی (بوستان).
ای بخلق از جهانیان ممتاز
چشم خلقی به روی خوب تو باز.
سعدی (طیبات).
- در خانه باز داشتن یا در باز داشتن، کنایه از همواره در خانه او مهمان بسیاربودن. به سخا معروف به ودن. همیشه مهمان ناخوانده و بسیار داشتن:
به نیک نامی مشهور گشتی و معروف
ازآنکه با کف رادی و با در بازی.
سوزنی.
- روباز، بی حجاب وبدون روپوش: دیشب بچه ها از شدت گرما همه روباز خوابیدند. رجوع به همین ترکیب شود.
- سرباز، سربرهنه. سرگشاده. مقابل بسته شده. رجوع به همین ترکیب شود.
- غدد باز، غددی که مواد خود را مستقیماً و یا بوسیلۀ لوله هایی به بیرون می فرستند. رجوع به جانورشناسی عمومی ج 1 ص 191 شود.
لغت نامه دهخدا
باز
امر) امر به بازی کردن، یعنی بباز و بازی کن، (برهان) (دمزن)، صیغۀ امر از باختن و بازیدن، (غیاث)، امر به باختن، (رشیدی)، امر از بازیدن است، (جهانگیری) (شعوری ج 1 ورق 165)، روشن شدن، نور یافتن:
بو دوای چشم باشد نورساز
شد ز بوئی دیدۀ یعقوب باز،
مولوی،
-، دیده باز کردن، نگاه کردن، چشم انداختن، نگریستن:
کدام دیده به روی تو باز شد همه عمر
که آب دیده به رویش فرو نمی آید،
سعدی (بدایع)،
دگر به روی کسم دیده باز می نشود
خلیل من همه بتهای آذری بشکست،
سعدی (طیبات)،
- باز شدن خورشید یا ماه پس از خسوف یا کسوف، بیرون آمدن از گرفتگی، انجلاء شمس، انجلاء قمر، انکشاف،
- باز شدن در، انسفاق:
جز بدین حال کی شود بر مرد
بدو عالم در سعادت باز،
ناصرخسرو،
- باز شدن دل، خوشحال شدن، خوشدل شدن، آرامش یافتن، مسرور شدن، رفع غم و کدورت شدن، فرح و انبساط دست دادن،
- باز شدن راه، رفع مانع شدن از طی طریق، (تمام شدن برف، مصون ماندن از دزد و قطاع الطریق و دشمن)،
- باز شدن غنچه و گل و امثال آن، شکفتن، شکوفان شدن، بشکفتن:
گل شکفته شنیدی که باز شد به شجر،
عنصری،
چو نرگس شود باز چون چشم باز
شود پای بط بر چنار آشکار،
ناصرخسرو،
- باز شدن گوشۀ چشم به چیزی، التفات کردن به وی، (آنندراج) (مجموعۀ مترادفات)،
گوشۀ چشم رضائی به منت باز نشد
هم چنین عزت صاحبنظران میداری،
حافظ (از آنندراج)،
- باز شدن هوا،روشن شدن، آفتابی شدن هوا پس از ابر و بارندگی و مه، بی ابر شدن آسمان،
- باز شدن یخ (و هر چیز که منجمد شده باشد)، آب شدن، از حالت جمادبه میعان درآمدن، ذوبان
لغت نامه دهخدا
باز
تکرار و معاودت چنانکه گویند باز بگو یعنی مکرر بگو و باز چه میگوید یعنی دیگرچه میگوید. (برهان). تکرار و معاودت کاری. (غیاث). دیگر. (انجمن آرا) (آنندراج) (جهانگیری) (رشیدی). رجعت. (شرفنامۀ منیری). معاودت. (فرهنگ سروری) (رشیدی). بازگشت و تکرار و معاودت و اعاده. (ناظم الاطباء) (شعوری ج 1 ورق 165). تکرار. (شعوری). بار دیگر. (شعوری). برگشتن. (غیاث). دوباره. مکرر. (التفهیم). دگر. چنانکه گفته اند: باز آوردی حکایت پیچاپیچ. (معیار جمالی). کرّت دیگر. دوباره. کرت دوم. وا. نیز. هم. ایضاً. بار دوم. مرهً اخری. ثم. دیگرباره. ثانیاً. بار دیگر. واپس. دیگربار. از نو. از سر نو. (ناظم الاطباء). مکرر. دیگر: دو دفعه بتو گفتم باز هم میگویم. (فرهنگ نظام) :
باز تو بی رنج باش و جان تو خرم
با نی و با رود و با نبیذ فناروز.
رودکی.
امروز باز پوژت ایدون بتافته ست
گویی همی بدندان خواهی گرفت پوژ.
منجیک.
و کنون باز ترا برگ همی خشک شود
بیم آنست مرا بشک بخواهد زدنا.
بوالعباس عباسی.
خود برآورد و باز ویران کرد
خود طرازید و باز خود بفترد.
خسروی.
اگر ز آهنی چرخ بگدازدت
چو گشتی کهن باز ننوازدت.
فردوسی.
بفرمود تا در گشادند باز
بدان تا شود کاروان بر فراز.
فردوسی.
سر بدرۀ ما گشاده ست باز
نباید که ماند کس اندر نیاز.
فردوسی.
چه فسون ساختند و باز چه رنگ
آسمان کبود و آب چو زنگ (؟).
فرخی.
چو روزی که باشد [ظ: آرد بخاور گریغ
هم از باختر برزند باز تیغ.
عنصری.
آمدت نوروز و آمد جشن نوروزی فراز
کامگارا کار گیتی تازه از سر گیر باز.
منوچهری.
باز در زلف بنفشه حرکات افکندند
دهن زرّ خجسته بعبیر آگندند.
منوچهری.
هر کس که او بشناخت که... آخر بمرگ ناچیز شود و باز بقدرت آفریدگار... از گور برخیزد، او آفریدگار خویش را بدانست. (تاریخ بیهقی). امیر دررسید پیاده شدند خدمت را و باز برنشستند. (تاریخ بیهقی).
شوند از برون گرسنه با نیاز
چو شب شد همه سیر گردند باز.
اسدی (گرشاسب نامه).
اما با این همه امنی بود و عمارتی میکردند، باز بروزگار فتور در سالی دوبار تاختن شبانکاره بودی. (فارسنامۀ ابن البلخی چ لیدن ص 133). خواهد که بهرام باز نزدیک منذر رود دستوری بهرام گور از برادر قیصر درخواست تا دستوری یافت و نزدیک منذر رفت. (فارسنامۀ ابن البلخی چ لیدن ص 75). و گفته اند کی اگر دستار شبانکاره بسیاست برداری و باز به وی دهی منت بیشتر از آن دارد که به روی خندان دستاری دیگر بدو دهی. (فارسنامۀ ابن البلخی چ لیدن ص 169).
باز دیگر ره جوان شد طبع این مدّاح پیر
از ره مدح جوانبخت جوان دولت وزیر.
سوزنی.
باز این چه گلیم و این چه رنگست
بویی نبرم همی ز شادی.
انوری.
رجوع به امثال و حکم دهخدا شود.
لعبتان آمدند عشرت ساز
آسمان باز گشت لعبت باز.
نظامی.
پس مرا خون دوباره می ریزی
من بخونابه باز می غلطم.
خاقانی.
باز فروریخت عشق از در و دیوار من
باز بدرید بند اشتر کین دار من.
مولوی.
ایزدتعالی در وی نظر نکند. بازش بخواند. (گلستان).
بگذشت و باز آتش در خرمن سکون زد
دریای آتشینم در دیده موج خون زد.
سعدی (بدایع).
چون انس گرفت و مهر پیوست
بازش به فراق مبتلا کن.
سعدی (طیبات).
گردن و ریش و قدو پای دراز
از حماقت حدیث گوید باز.
اوحدی.
پناه ملک سلیمان جمال دنیی و دین
که سد ملک نبیند چو تو سکندر باز.
شمس فخری (از شعوری ج 1 ورق 165).
گر دست رسد در سر زلفین تو بازم
چون گوی چه سرها که بچوگان تو بازم ؟!
حافظ.
دوش می آمد و رخساره برافروخته بود
تا کجا باز دل غمزده ای سوخته بود.
حافظ.
هر مرغ فکر کز سر شاخ سخن بجست
بازش ز طرۀ تو به مضراب میزدم.
حافظ.
لغت نامه دهخدا
باز
ابراهیم باز، محدث بود، (منتهی الارب)، صاحب تاج العروس آرد: ابراهیم بن محمد بن باز اندلسی، از اصحاب سحنون و از محدثان بود و بسال 273 هجری قمری درگذشت، رجوع به تاج العروس شود
ابوعلی حسین بن نصر بن حسن بن سعد بن عبداﷲ بن باز موصلی، از محدثان بود، (از تاج العروس)، کامران کردن، خاطرنوازی کردن، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
باز
موضعی در سیستان، مرحوم ملک الشعراء بهار در تاریخ سیستان حاشیۀ ص 187 احتمال داده اند که محلی بوده است در سیستان، رجوع به تاریخ سیستان حاشیۀ ص 187 شود
رود باز (در فارس)، آبش مایل بشوری همان رود خانه افزر است که از سه جانب قلعۀ شهریاری گذشته بچم کپکاب خنج رسیده رود خانه باز شود، (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
باز
پرنده ایست مشهور و معروف که سلاطین و اکابر آنرا شکار میکردند گشاده، گشوده، جدا گشاده، گشوده، جدا
فرهنگ لغت هوشیار
باز
از سر انگشتان تا آرنج، فاصله دو دست موقعی که از طرفین گشوده شود
تصویری از باز
تصویر باز
فرهنگ فارسی معین
باز
پرنده ای شکاری با چنگال های قوی و منقاری کوتاه و محکم
تصویری از باز
تصویر باز
فرهنگ فارسی معین
باز
اجسامی جامد و سفیدرنگ و بسیار نمگیر که در آب بسیار حل می شوند و در اثر گرما خیلی زود گداخته می گردند
فرهنگ فارسی معین
باز
گشاد، گشوده
تصویری از باز
تصویر باز
فرهنگ فارسی معین
باز
به سوی، به طرف
تصویری از باز
تصویر باز
فرهنگ فارسی معین
باز
پسوندی که به آخر برخی واژه ها افزوده می شود و معنای «تا این زمان» را می دهد مانند، از دیرباز، بر سر افعال درآید به معنی دوباره، از نو، بازگشتن، بازیافتن
تصویری از باز
تصویر باز
فرهنگ فارسی معین
باز
يفتح
تصویری از باز
تصویر باز
دیکشنری فارسی به عربی
باز
Open, Gaping
تصویری از باز
تصویر باز
دیکشنری فارسی به انگلیسی
باز
béant, ouvert
تصویری از باز
تصویر باز
دیکشنری فارسی به فرانسوی
باز
abierto
تصویری از باز
تصویر باز
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
باز
wazi
تصویری از باز
تصویر باز
دیکشنری فارسی به سواحیلی
باز
зияющий , открытый
تصویری از باز
تصویر باز
دیکشنری فارسی به روسی
باز
klaffend, offen
تصویری از باز
تصویر باز
دیکشنری فارسی به آلمانی
باز
відкритий
تصویری از باز
تصویر باز
دیکشنری فارسی به اوکراینی
باز
otwarty
تصویری از باز
تصویر باز
دیکشنری فارسی به لهستانی
باز
张开的 , 开放的
تصویری از باز
تصویر باز
دیکشنری فارسی به چینی
باز
کھلا , کھلا
تصویری از باز
تصویر باز
دیکشنری فارسی به اردو
باز
প্রশস্ত , খোলা
تصویری از باز
تصویر باز
دیکشنری فارسی به بنگالی
باز
açılmış, açık
تصویری از باز
تصویر باز
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
باز
spalancato, aperto
تصویری از باز
تصویر باز
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
باز
벌어진 , 열린
تصویری از باز
تصویر باز
دیکشنری فارسی به کره ای
باز
大きく開いた , 開いた
تصویری از باز
تصویر باز
دیکشنری فارسی به ژاپنی
باز
פעור , פתוח
تصویری از باز
تصویر باز
دیکشنری فارسی به عبری
باز
aberto
تصویری از باز
تصویر باز
دیکشنری فارسی به پرتغالی
باز
terbuka
تصویری از باز
تصویر باز
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
باز
กว้าง , เปิด
تصویری از باز
تصویر باز
دیکشنری فارسی به تایلندی
باز
open
تصویری از باز
تصویر باز
دیکشنری فارسی به هلندی
باز
चौड़ा , खुला
تصویری از باز
تصویر باز
دیکشنری فارسی به هندی