جدول جو
جدول جو

معنی بارولا - جستجوی لغت در جدول جو

بارولا
برولا، پسر خواجه بن ییسورنویان از قوم اولقونوت، (تاریخ مبارک غازانی چ 1358 انگلستان ص 91، 97، 98 و 99)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باشیلا
تصویر باشیلا
(دخترانه)
خانه به دوش (نگارش کردی: باشیلا)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از باروشه
تصویر باروشه
(دخترانه)
بادبزن (نگارش کردی: بارشه)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بازوکا
تصویر بازوکا
نوعی سلاح موشک انداز ضد تانک، دارای لولۀ دراز و قابل حمل بر روی شانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بروسلا
تصویر بروسلا
خانواده ای از باکتری ها که باعث ابتلا به بیماری تب مالت می شوند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باروا
تصویر باروا
شایسته، سزاوار، رایج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بازوله
تصویر بازوله
دستگاه خرمن کوبی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باروزه
تصویر باروزه
بادروزه، هرروزه، چیزی که انسان هر روز به آن احتیاج داشته باشد، از قبیل خوراک و پوشاک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باحورا
تصویر باحورا
گرمای سخت تموز، شدت گرما در تابستان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باقلوا
تصویر باقلوا
نوعی شیرینی که از آرد گندم، شکر، روغن و مغز پسته و بادام و به شکل قطعه های لوزی شکل تهیه می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بارخدا
تصویر بارخدا
خداوند، خدای بزرگ، پادشاه بزرگ، برای مثال بارخدایی که از او شاکرند / بارخدایان جهان سربه سر (امیرمعزی - ۲۸۷)
فرهنگ فارسی عمید
(کَ)
دهی از دهستان شهریاری بخش چهاردانگۀ شهرستان ساری که در 44 هزارگزی جنوب خاوری بهشهر و شمال رود خانه نکا واقع است. منطقه ای است کوهستانی، سردسیر با 400 تن سکنه. آبش از چشمه سار و محصول آن غلات، ارزن، لبنیات، عسل است. و شغل مردمش زراعت، گله داری و تهیۀ زغال، راهش مالرو است. گله داران زمستان به حدود بندر گز میروند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3). در سفرنامۀ مازندران و استرآباد چ قاهره 1342 بخش انگلیسی ص 122 قریه ای است از دودانگۀ هزارجریب و در ترجمه فارسی کتاب این کلمه حذف شده و در فهرست نیز نیامده است
لغت نامه دهخدا
(رَ)
سزاوار. درخور. مقابل ناروا:
بر این بر جهاندار یزدان گواست
که او را گوا خواستن بارواست.
فردوسی.
نعلین و ردای تو دام دین است
نزدیک من آن فعل باروا نیست.
ناصرخسرو.
لغت نامه دهخدا
تصویری از باروزه
تصویر باروزه
بادروزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باروتی
تصویر باروتی
ترکی پارسی گندکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از با وفا
تصویر با وفا
وفادار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارخدا
تصویر بارخدا
باراله خدای متعال، پادشاه بزرگ، خداوند مولی صاحب
فرهنگ لغت هوشیار
داغروزان از نوزدهم مرداد تا بیست و ششم همان ماه که گرم ترین روزهای سال خورشیدی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارونق
تصویر بارونق
بازار گرم، رواج، رونق دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازوکا
تصویر بازوکا
دوشتوف از زینه ها
فرهنگ لغت هوشیار
این واژه ترکی یا تازی نیست و در پارسی باید باغلوا نوشته شود از خوردنی ها قسمی شیرینی که از بادام سفید قند کوبیده هل کوبیده آرد سفید شیر و روغن تهیه کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابربلا
تصویر ابربلا
سخت جنگجو
فرهنگ لغت هوشیار
((لَ))
نوعی شیرینی که از آرد گندم و شکر و روغن و مغزپسته و بادام درست می کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باحورا
تصویر باحورا
شدت حرارت در تموز است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باریکلا
تصویر باریکلا
آفرین
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از باروری
تصویر باروری
Fertility, Fruitfulness, Prolificacy
دیکشنری فارسی به انگلیسی
روستایی از دهستان چهاردانگه شهریاری بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از باروری
تصویر باروری
фертильность , плодородие , плодовитость
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از باروری
تصویر باروری
Fruchtbarkeit
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از باروری
تصویر باروری
родючість , родючість
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از باروری
تصویر باروری
płodność, urodzajność
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از باروری
تصویر باروری
生育能力 , 肥沃 , 丰富性
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از باروری
تصویر باروری
fertilidade, fecundidade
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از باروری
تصویر باروری
fertilità, prolificità
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از باروری
تصویر باروری
fertilidad, fecundidad
دیکشنری فارسی به اسپانیایی