جدول جو
جدول جو

معنی بارنبوی - جستجوی لغت در جدول جو

بارنبوی
(رَمْ)
همان بارمبو و بارنبو باشد. یک نوع ریحان خوشبوی است (کذا) فی مجمعالفرس. (شعوری ج 1 ورق 198). رجوع به بارمبو و بارنبو و دمزن شود، قلعه. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) (شعوری ج 1 ورق 188). و مجازاً در قلعه هم استعمال میشود که دارای حصار است. (فرهنگ نظام) ، برج. (ناظم الاطباء) (شعوری ج 1 ورق 188) ، کنگرۀ دیوار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بارندگی
تصویر بارندگی
باریدن باران، برف یا تگرگ از آسمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باربندی
تصویر باربندی
بار بستن، عمل بستن بار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از داربوی
تصویر داربوی
چوب یا شاخۀ درخت عود، عود، داروی خوش بو که در آتش بریزند، برای مثال تا صبر را نباشد شیرینی شکر / تا بید را نباشد بویی چو داربوی (رودکی - ۵۱۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باربری
تصویر باربری
کار و شغل باربر، بار بردن، حمل و نقل، بنگاهی که به حمل و نقل کالا و بار می پردازد
فرهنگ فارسی عمید
(دَ رَمْ یَ / یِ)
یک قسم ریحانست که معرب آن بادرنجبویه است. (شعوری ج 1 ورق 190). رجوع به تذکره داود ضریر انطاکی، و بادرنگ بویه، بادرنج بویه، باذرنجویه شود، کنایه از شیطان و دجال هم هست. (برهان) (آنندراج). جن و شیطان و دجال. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
عمل باربر. کار حمال.
لغت نامه دهخدا
(بَ)
نظارت و داروغگی. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
نام یکی از جزائر آنتیل واقع در آمریکا در 30هزارگزی شمال شهر آنیتفوآ، در 17 درجه و 40 دقیقۀ عرض شمالی و 64 درجه و 10 دقیقۀ طول غربی واقع گشته، طولش به 30 هزار و عرضش به 16 هزار گز بالغ است، اراضی آن پست و مسطح است، لنگرگاهی ندارد و سواحلش خطرناک میباشد، خاکش حاصلخیز و محصولاتش عبارت است از: پنبه، نیل، تنباکو، نیشکر و غیره، از سال 1628 میلادی در ید تصرف دولت انگلیس میباشد، (از قاموس الاعلام ترکی ج 2)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان نازلو بخش شهرستان ارومیه که در هزاروسیصد گزی شمال باختری ارومیه و یک هزارگزی باختر شوسۀ ارومیه بسلماس واقع است، منطقه ای است جلگه و معتدل با 130 تن سکنه، آبش از نازلوچای و محصولش غلات، توتون، چغندر، کشمش، حبوبات و شغل مردمش زراعت و صنایع دستی اهالی جوراب بافی و راهش ارابه رو می باشد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ / دِ)
بارجو، جویندۀ بار، خواهان شرفیابی بحضور شاه یا امیری، رجوع به بارجو شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
بارنبو. بارنبوی ریحان. (آنندراج). قسمی از ریحان. (ناظم الاطباء) (دمزن: بارنبوی). بادرنگبو (؟) (دمزن). رجوع به بارنبو و بارنبوی شود
لغت نامه دهخدا
(بَ رَمْ)
بازیچۀ طفلان است. (آنندراج). بازیچه ایست که بچه ها از وسط یک تکه چرم مدور نخی گذرانده بعد از اطراف نخ گرفته می چرخانند. (شمس اللغات)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَمْ یَ)
یکی از قراء ری و ابوالحسن علی بن حمزه کسائی نحوی مقری و محمد بن حسن شیبانی فقیه، صاحب ابی حنیفه در یک روز از سال 189 هجری قمری بدانجا درگذشتند ودر همانجا هر دو را بخاک سپردند و ایشان با هارون الرشید از بغداد آمده بودند، و خلیفه بر آنان نماز گزارد و گفت: الیوم دفنت علم العربیه و الفقه، و این قریه را ((رنبویه)) بسقوط همزه نیز نامند. (معجم البلدان). مؤلف مرآت البلدان گوید: این دهکده الحال خالصۀ دیوان است شاه شهید آقامحمدشاه قاجار آنرا به مصطفی قلیخان برادر خود که جدّ امّی مؤلف است بسیورغال ابدی عطا فرموده بود هنوز در تصرف مؤلف است چند سال قبل زمین را بجهت زراعت شخم میزدند ریشه درختی کهنه پیدا شد که هر وقت آتش می انداختند بوی صندل میداد بعد معلوم شد ریشه درخت کاج همینکه کهنه شد بوئی شبیه ببوی صندل میدهد، شاید در قدیم الایام عمارت و باغی آنجا بوده و حالا منهدم است. از آب جاجرود مشروب میشود. سالی یکصد خروار غله ارتفاع آنجاست. سکنۀ آنجا از طایفۀ کردبچه میباشند و از دهات ورامین است
لغت نامه دهخدا
(اَ رَمْ بُ وی ی)
سمعانی گوید این نسبت را در تاریخ نیشابور حاکم در طبقۀ اخیره دیده ام و گمان برم منسوب ببعض قرای نیشابور است و ابوعبداﷲ محمد بن ابراهیم بن نصر ارنبوی است. (انساب سمعانی). و ظاهراً ارنبوی، منسوب به ارنبویه قریه ای به ری باشد. رجوع به فقرۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(رَمْ)
این کلمه در فرهنگ شعوری بمعنای چشمک آمده است و شعری از ابوالمعالی شاهد آورده است. رجوع به شعوری ج 1 ورق 188 شود، کماج خیمه را نیز بمشابهت بدان بادریسه گویند. (برهان). چوب مدور یعنی قرص چوبین سوراخ دار که بر ستون خیمه نهند. (غیاث) ، گوی پستان. برآمدگی پستان. تکمۀ پستان: حجمه. بادریسۀ پستان. (بحر الجواهر). التفلیک، بادریسه در پستان دختر پدید آمدن. (زوزنی). مفلّک، پستانی چند بادریسه شده. (السامی فی الاسامی). ثدی مفلک، پستانی بادریسه شده. (ربنجنی). تفلک، بادریسه شدن پستان زن. (تاج المصادر بیهقی) : و گاه باشد که مردم جوان را که بوقت بلوغ رسد شیر اندر پستان پدید آید و درد خیزد خاصه در آن وقت که اندر پستان چون بادریسه پدید آید. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، برجستگی اندام: و اندر خایه غلوله های سخت پدید آمده بود چون بادریسه. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(رَمْ)
مردم عامی مصر چنین تلفظ کنند ولی در دیوانها بیورونباره نویسند و آن شهر کوچکی است در نزدیک دمیاط به کنار خلیج اشموم و بسراط. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(شِ بَ دَ / دِ)
محاسب علافهای بزرگ میدان. نویسنده و ثبت کننده صورت حساب در میدان خواربار و تره بارفروشی
لغت نامه دهخدا
نام شهری از ایالت اکسفورد انگلستان، در 33 هزارگزی شمال شهر اکسفورد
لغت نامه دهخدا
(ذَ رَمْ یَ / یِ)
از دزی ج 1 ص 47، . همان بادرنبویه باشد. رجوع به بادرنبویه شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
عمل بستن و تهیه کردن بارها.
لغت نامه دهخدا
ناحیه ای از نواحی نیشابور... در باروبقی از نواحی نیشابور مردم سپاهی جلد باشند یاغی، قصد آنجا کردند و موضعی بغایت محکم است... (تاریخ مبارک غازانی چ 1258 انگلستان ص 29)
لغت نامه دهخدا
نام شهری از یونان بود که اسطیائوس حکیم از آنجا برخاست. (قفطی چ لیپزیک 1320 ص 24 س 4)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
منسوب به باربد یا آهنگ منسوب به وی:
سرکش بر پشت رود باربدی زد سرود
وز می سوری درود سوی بنفشه رسید.
کسائی
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ / دِ)
باریدن و بارش. (ناظم الاطباء). حاصل مصدر باریدن. (آنندراج) :
چو ابر بهاران ببارندگی
همی مرگ جوید بدان زندگی.
فردوسی.
بپوشید نوجامۀ بندگی
دو دیده چو ابری ببارندگی.
فردوسی.
لغت نامه دهخدا
(رَ)
همان بادرنگبو باشد. (دمزن). بادروج. حوک. باذروج. بادرنگبوی. بادرنجبویه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از داربوی
تصویر داربوی
چوب عود شاخه عود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باربدی
تصویر باربدی
منسوب به باربد آهنگ ساخته باربد
فرهنگ لغت هوشیار
عمل و شغل باربر بردن بار بر دوش و پشت خود، اداره ای که مباشر امور حمل و نقل است اداره حمل و نقل نقلیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالنبو
تصویر بالنبو
باریجه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باذرنبویه
تصویر باذرنبویه
بادرنجبویه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارندگی
تصویر بارندگی
باریدن و بارش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بادرنبویه
تصویر بادرنبویه
بادرنجبویه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داربوی
تصویر داربوی
چوب عود، شاخه عود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باربری
تصویر باربری
((بَ))
عمل و شغل باربر، مؤسسه ای که امور حمل و نقل کالا را به عهده دارد
فرهنگ فارسی معین