جوی، نام جویی است به سمرقند: و آبش (سمرقند) از رودبوی و ازنهر برش و بارمش و جوی بزرگ در میان عرصۀ آن شهر روانست. (نزهه القلوب چ 1331 بریل ج 3 صص 245-246). و رجوع به ص 213 همین کتاب شود. نام جویی است که از ورغسر سمرقند منشعب میشده است. رجوع به احوال و اشعار رودکی ج 1 صص 133-134 شود
جوی، نام جویی است به سمرقند: و آبش (سمرقند) از رودبوی و ازنهر برش و بارمش و جوی بزرگ در میان عرصۀ آن شهر روانست. (نزهه القلوب چ 1331 بریل ج 3 صص 245-246). و رجوع به ص 213 همین کتاب شود. نام جویی است که از ورغسر سمرقند منشعب میشده است. رجوع به احوال و اشعار رودکی ج 1 صص 133-134 شود
کشندۀ بار، باربردار، باربر، باری، ویژگی چهارپایی که توانایی حمل بار سنگین را دارد، قوی مثلاً اسب بارکش، کنایه از دارای صبر و تحمل در برابر مشکلات و مصائب، صبور، کنایه از غم زده، غم خوار، غصه دار، برای مثال دل پادشاهان شود بارکش / چو بینند در گل خر خارکش (سعدی۱ - ۵۹)
کشندۀ بار، باربردار، باربر، باری، ویژگی چهارپایی که توانایی حمل بار سنگین را دارد، قوی مثلاً اسب بارکش، کنایه از دارای صبر و تحمل در برابر مشکلات و مصائب، صبور، کنایه از غم زده، غم خوار، غصه دار، برای مِثال دل پادشاهان شود بارکش / چو بینند در گِل خر خارکش (سعدی۱ - ۵۹)
کوهی است میان موصل و تکریت که مانند کمربندی زمین را در بر گرفته است. (از قاموس الاعلام ترکی ج 2). کوهی است میان تکریت و موصل و این همان کوهی است که بنام جبل حمرین نیز معروف است و می پندارند بر گرد گیتی محیط است. ابوزید گوید: کوه بارمارا دجله در نزدیکی سن میشکافد و سن در جانب شرقی دجله است و بنابراین دجله در دو کنارۀ آن جریان می یابد و در آن چشمه هایی است که دارای قیر و نفت باشند. کوه بارما از وسط جزیره، قسمت نزدیک مغرب و مشرق، امتداد می یابد تا سرانجام به کرمان می پیوندد و در آنجا بنام ماسبذان خوانده میشود. (از معجم البلدان ج 2)
کوهی است میان موصل و تکریت که مانند کمربندی زمین را در بر گرفته است. (از قاموس الاعلام ترکی ج 2). کوهی است میان تکریت و موصل و این همان کوهی است که بنام جبل حُمرَین نیز معروف است و می پندارند بر گرد گیتی محیط است. ابوزید گوید: کوه بارمارا دجله در نزدیکی سن میشکافد و سن در جانب شرقی دجله است و بنابراین دجله در دو کنارۀ آن جریان می یابد و در آن چشمه هایی است که دارای قیر و نفت باشند. کوه بارما از وسط جزیره، قسمت نزدیک مغرب و مشرق، امتداد می یابد تا سرانجام به کرمان می پیوندد و در آنجا بنام ماسبذان خوانده میشود. (از معجم البلدان ج 2)
آنکه بارهای گران بردارد. (آنندراج). حمل کننده بار. باربر. باربرنده. انسان یا حیوان و یا ماشین که بار حمل کند. باربردار. حمال. (مهذب الاسماء) (دهار) (دمزن). حموله. رحول: هنرپرور و راد و بخشنده گنج از این تخمه (ساسانیان) هرگز نبد کس برنج نهادند بر دشمنان باژ و ساو بداندیشگان بارکش همچو گاو. فردوسی. میان زیر جوشن بسوزد همی تن بارکش برفروزد همی. فردوسی. یکی نیزۀ بارکش برگرفت بیفشرد ران ترگ بر سر گرفت. فردوسی. ، جایی رانیز گفته اند که زیرآب حمام و مطبخ و امثال آن در آن جمع شود. (برهان). زیرآب حمام و مطبخ که آب در آن جمع شود و آن را منجلاب نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). بارگین، گنداب رو. (دمزن). آبگیری که آب حمام و مطبخ و سایر آب های کثیف و چرکین در آن جمع شود، چه بار بمعنی نجاست است. (رشیدی). آبگیری بود که آب اندرون شهر چون آبهای حمام و آبهای ایستادۀ بدبوی در آن گرد آید. (فرهنگ خطی متعلق به کتاب خانه مؤلف). زیرآب حمام و مطبخ و منجلاب را گویند. (فرهنگ شاهنامۀ شفق). منجلاب حمام و بالوعۀ خانه یعنی گودال و چاه آب کثیف. (فرهنگ نظام). گوی که آب باران و حمام و امثال آن در آن جمع شود: مثل ملک و ملک روزگار حوت فلک و آب بارگین. انوری (از انجمن آرا) (آنندراج). و رجوع به حاشیۀ برهان قاطع چ معین شود. غولی است حسودش ببادیه غوکی است عنودش ببارگین. (انجمن آرا) (آنندراج). به بیوسی از جهان دانی که چون آید مرا همچنان کز بارگین کردن امید کوثری. انوری. خویشتن هم جنس خاقانی شمارند از سخن بارگین را ابر نیسانی شمارند از سخا. خاقانی (از فرهنگ سروری ازفرهنگ نظام). ، آب متعفن و آب راکد متعفن. (ناظم الاطباء)، خندق دور شهر و قلعه: بسی شهرهایی که بر گرد هر یک ربض گه بد و بارگین بحر اخضر. فرخی (از فرهنگ نظام). ، آبریز. (ناظم الاطباء)
آنکه بارهای گران بردارد. (آنندراج). حمل کننده بار. باربر. باربرنده. انسان یا حیوان و یا ماشین که بار حمل کند. باربردار. حمال. (مهذب الاسماء) (دهار) (دِمزن). حَمولَه. رَحول: هنرپرور و راد و بخشنده گنج از این تخمه (ساسانیان) هرگز نبد کس برنج نهادند بر دشمنان باژ و ساو بداندیشگان بارکش همچو گاو. فردوسی. میان زیر جوشن بسوزد همی تن بارکش برفروزد همی. فردوسی. یکی نیزۀ بارکش برگرفت بیفشرد ران ترگ بر سر گرفت. فردوسی. ، جایی رانیز گفته اند که زیرآب حمام و مطبخ و امثال آن در آن جمع شود. (برهان). زیرآب حمام و مطبخ که آب در آن جمع شود و آن را منجلاب نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). بارگین، گنداب رو. (دِمزن). آبگیری که آب حمام و مطبخ و سایر آب های کثیف و چرکین در آن جمع شود، چه بار بمعنی نجاست است. (رشیدی). آبگیری بود که آب اندرون شهر چون آبهای حمام و آبهای ایستادۀ بدبوی در آن گرد آید. (فرهنگ خطی متعلق به کتاب خانه مؤلف). زیرآب حمام و مطبخ و منجلاب را گویند. (فرهنگ شاهنامۀ شفق). منجلاب حمام و بالوعۀ خانه یعنی گودال و چاه آب کثیف. (فرهنگ نظام). گوی که آب باران و حمام و امثال آن در آن جمع شود: مثل ملک و ملک روزگار حوت فلک و آب بارگین. انوری (از انجمن آرا) (آنندراج). و رجوع به حاشیۀ برهان قاطع چ معین شود. غولی است حسودش ببادیه غوکی است عنودش ببارگین. (انجمن آرا) (آنندراج). به بیوسی از جهان دانی که چون آید مرا همچنان کز بارگین کردن امید کوثری. انوری. خویشتن هم جنس خاقانی شمارند از سخن بارگین را ابر نیسانی شمارند از سخا. خاقانی (از فرهنگ سروری ازفرهنگ نظام). ، آب متعفن و آب راکد متعفن. (ناظم الاطباء)، خندق دور شهر و قلعه: بسی شهرهایی که بر گرد هر یک ربض گه بد و بارگین بحر اخضر. فرخی (از فرهنگ نظام). ، آبریز. (ناظم الاطباء)
فدریگو معروف به باروچی نقاش بنام مذهبی ایتالیا، رجوع به باروچی شود، هر چیزی که پربار و سنگین باشد، (برهان)، سنگین و گران بار شده، (ناظم الاطباء)، وزین و سنگین، (دمزن)، رجوع به بار شود، سفیدک دندان، چرک دندان، زنگ دندان، رجوع به بار، شود، کعبتین قلب را نیز گویند، (برهان) (دمزن) پیر ژول سیاستمدار فرانسوی متولد بپاریس (1802-1870م،)، وزیر ناپلئون سوم
فدریگو معروف به باروچی نقاش بنام مذهبی ایتالیا، رجوع به باروچی شود، هر چیزی که پربار و سنگین باشد، (برهان)، سنگین و گران بار شده، (ناظم الاطباء)، وزین و سنگین، (دِمزن)، رجوع به بار شود، سفیدک دندان، چرک دندان، زنگ دندان، رجوع به بار، شود، کعبتین قلب را نیز گویند، (برهان) (دِمزن) پیر ژول سیاستمدار فرانسوی متولد بپاریس (1802-1870م،)، وزیر ناپلئون سوم