اسم مصدر از باریدن. عمل باریدن. ریختن. درّ. درور. باریدن. (ناظم الاطباء) : برق وارم به وقت بارش میغ به یکی دست می بدیگر تیغ. نظامی (هفت پیکر). ببارش تیغ او چون آهنین میغ کلید هفت کشور نام آن تیغ. نظامی. بر آن تیره دل بارش تیر کرد. نظامی. رجوع به برهان قاطع چ معین حاشیۀ ج 1 ص 216 شود.
اسم مصدر از باریدن. عمل باریدن. ریختن. دَرّ. دُرور. باریدن. (ناظم الاطباء) : برق وارم به وقت بارش میغ به یکی دست می بدیگر تیغ. نظامی (هفت پیکر). ببارش تیغ او چون آهنین میغ کلید هفت کشور نام آن تیغ. نظامی. بر آن تیره دل بارش تیر کرد. نظامی. رجوع به برهان قاطع چ معین حاشیۀ ج 1 ص 216 شود.