جدول جو
جدول جو

معنی بارش - جستجوی لغت در جدول جو

بارش
ریختن برف یا باران از آسمان، باران، برف
تصویری از بارش
تصویر بارش
فرهنگ فارسی عمید
بارش
(رِ)
اسم مصدر از باریدن. عمل باریدن. ریختن. درّ. درور. باریدن. (ناظم الاطباء) :
برق وارم به وقت بارش میغ
به یکی دست می بدیگر تیغ.
نظامی (هفت پیکر).
ببارش تیغ او چون آهنین میغ
کلید هفت کشور نام آن تیغ.
نظامی.
بر آن تیره دل بارش تیر کرد.
نظامی.
رجوع به برهان قاطع چ معین حاشیۀ ج 1 ص 216 شود.
لغت نامه دهخدا
بارش
باریدن (باران و مانند آن)، باران مطر
تصویری از بارش
تصویر بارش
فرهنگ لغت هوشیار
بارش
((رِ))
باریدن
تصویری از بارش
تصویر بارش
فرهنگ فارسی معین
بارش
باران، مطر، باریدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بارش
مطرٌ
تصویری از بارش
تصویر بارش
دیکشنری فارسی به عربی
بارش
Precipitation
تصویری از بارش
تصویر بارش
دیکشنری فارسی به انگلیسی
بارش
précipitation
تصویری از بارش
تصویر بارش
دیکشنری فارسی به فرانسوی
بارش
precipitazione
تصویری از بارش
تصویر بارش
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
بارش
بارش، باران
دیکشنری اردو به فارسی
بارش
осадки
تصویری از بارش
تصویر بارش
دیکشنری فارسی به روسی
بارش
Niederschlag
تصویری از بارش
تصویر بارش
دیکشنری فارسی به آلمانی
بارش
опади
تصویری از بارش
تصویر بارش
دیکشنری فارسی به اوکراینی
بارش
opad
تصویری از بارش
تصویر بارش
دیکشنری فارسی به لهستانی
بارش
降水
تصویری از بارش
تصویر بارش
دیکشنری فارسی به چینی
بارش
বৃষ্টিপাত
تصویری از بارش
تصویر بارش
دیکشنری فارسی به بنگالی
بارش
بارش
تصویری از بارش
تصویر بارش
دیکشنری فارسی به اردو
بارش
precipitación
تصویری از بارش
تصویر بارش
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
بارش
mvua
تصویری از بارش
تصویر بارش
دیکشنری فارسی به سواحیلی
بارش
yağış
تصویری از بارش
تصویر بارش
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
بارش
강수량
تصویری از بارش
تصویر بارش
دیکشنری فارسی به کره ای
بارش
降水量
تصویری از بارش
تصویر بارش
دیکشنری فارسی به ژاپنی
بارش
precipitação
تصویری از بارش
تصویر بارش
دیکشنری فارسی به پرتغالی
بارش
वर्षा
تصویری از بارش
تصویر بارش
دیکشنری فارسی به هندی
بارش
presipitasi
تصویری از بارش
تصویر بارش
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
بارش
ปริมาณน้ำฝน
تصویری از بارش
تصویر بارش
دیکشنری فارسی به تایلندی
بارش
neerslag
تصویری از بارش
تصویر بارش
دیکشنری فارسی به هلندی
بارش
משקעים
تصویری از بارش
تصویر بارش
دیکشنری فارسی به عبری

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بیارش
تصویر بیارش
(پسرانه)
دو دلیر
فرهنگ نامهای ایرانی
(رَ شَ)
مجازاً کامیاب. پیروز. موفق. رستگار:
شیر را چون دید کشتۀ ظلم خود
میدوید او شادمان و بارشد.
مولوی.
و رجوع به رشد شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
دارای رشک. صاحب رشک. باغیرت. غیرتمند. غیور. غیران. نیک غیرتمند. (منتهی الارب). رشکین. (ناظم الاطباء). حسود. (ناظم الاطباء) (دمزن). غیره، بارشکی. (منتهی الارب). رجوع به رشک و ’با’ شود
لغت نامه دهخدا
(رِ)
قسمی بادام کوهی در نزدیک جهرم
لغت نامه دهخدا
(شَ)
نام شهری بود مابین جنوب و مغرب هند که طوایف ایرانی درآن بسر میبردند. رجوع به تحقیق ماللهند ص 155 شود
لغت نامه دهخدا
(رِ)
منسوب به بارش: هوای بارشی. ابر بارشی. رجوع به بارش شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بارشد
تصویر بارشد
پیروز، موفق، رستگار
فرهنگ لغت هوشیار