جدول جو
جدول جو

معنی بارخداه - جستجوی لغت در جدول جو

بارخداه
(خُ)
لغتی در بارخدا یا معرب آن: فسمعته یقول: اندک اندک یا بارخداه ارفق بی یا مولای ! قال ثم خرجت نفسه... (صفه الصفوه). رجوع به بارخدا و بارخدای شود، داربست. پاردو. پارود، پاردو. بادرنگبو. بادرنگبویه باشد. (دمزن). رجوع به بارانه و بادرنگبویه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بارخانه
تصویر بارخانه
خیمه، چادر و لوازمی که در سفر با خود می برند، انبار و جای نگهداری کالاها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بارخدا
تصویر بارخدا
خداوند، خدای بزرگ، پادشاه بزرگ، برای مثال بارخدایی که از او شاکرند / بارخدایان جهان سربه سر (امیرمعزی - ۲۸۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باژخواه
تصویر باژخواه
آنکه مطالبۀ باج و خراج کند، باج گیر، باج ستان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بارخوار
تصویر بارخوار
خواربار، مواد اولیه برای تهیۀ خوراک انسان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بارخواه
تصویر بارخواه
آنکه اجازۀ شرفیابی به حضور پادشاه را بخواهد
فرهنگ فارسی عمید
(خُ)
نیک بخت. سعادتمند و بختیار و به اصطلاح نجوم، دارای شرف و خداوند شرف. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شِ /شَ بَ دَ / دِ)
مؤاخذه کننده
لغت نامه دهخدا
(خُ)
یعنی ای خدای بزرگ ! (برهان: بارخدا) (هفت قلزم: بارخدا) (دمزن). اللهم !: گفت بارخدایا من میدانم که تو خدای بر حقی. (قصص الانبیاء ص 89). بارخدایا تو یونس را بمابازده. بارخدایا بتو گرویدیم. (قصص الانبیاء ص 136).
بارخدایا اگر ز روی خدایی
طینت انسان بآخشیج سرشتی.
(منسوب به ناصرخسرو).
گفتیم بارخدایا این چیست ؟ گفت آن همه منم نه غیر من. (تذکره الاولیاء). داود بگریست و گفت: بارخدایا آنکه معجون طینت او از آب نبوتست... (تذکره الاولیاء).
بارخدایا مهیمنی و مقدر
وز همه عیبی مقدسی و مبرا.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(خُ)
او اندر تحویل سال عالم آن کوکب است که بطالع باشد یا بوتدی از اوتادش و با شهادت اندر جای خویش. پس اگر به وتدها چیزی نباشد بمایل وتد. وگر نیز نباشد آن بود که از طالع و خداوندش ساقط نیست و نزدیک هندوان آن کوکب است که نوبت او راست بولاء خداوندان روزها، هر کوکبی را سالی. و عملهاء ایشان اندر آن دراز است. (التفهیم ابوریحان ص 518)
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا)
خواربار باشد:
ز کنعان کشیدیم لختی جهاز
کز این بارخوار است ما را نیاز.
شمسی (یوسف و زلیخا)
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا)
عمل بارخواه. بار خواستن. رجوع به بارخواه و بار خواستن شود
لغت نامه دهخدا
(دی یَ)
زاج. (دزی ج 1 ص 48)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
خانه بار. انبار. جای محصول. تجارتخانه. مغازه ای که در آن مال التجاره نگه میدارند.
لغت نامه دهخدا
باریافته، (ناظم الاطباء)، موضعی است در کوهستان ها و ییلاقات شاه کوه و ساور، (ترجمه سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو چ 1336 بنگاه ترجمه و نشر کتاب ص 169)
لغت نامه دهخدا
(بُ خُ)
بخارخدات. بخاراخدا. پادشاه بخارا. لقب عام ملوک بخارا. (آثارالباقیه). بخار خوذاو. (ایران در زمان ساسانیان). و رجوع به بخارخداه شود، مجازاً سخت مضطر، بیچاره و زبون کردن کسی را:
نشاندی از فریب وعده صد بارم به خاک و خون
نکردی شرم یک بار از دل امیدوار من.
صائب
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ / دِ)
باج گیر. (ناظم الاطباء). باجبان. (شرفنامۀ منیری). گمرکچی. (یادداشت مؤلف). گذربان. (شرفنامۀ منیری) :
یکی بانگ زد تند بر باژخواه
که چون یافت آن دیو بر آب راه.
فردوسی.
بدانگه که ما را بفرمود شاه
برفتیم نزدیک او باژخواه.
فردوسی.
کنون او به هر کشوری باژخواه
فرستاد و خواهد همی تخت و گاه.
فردوسی.
براهت من همیشه دیده بانم
تو گویی باژخواه کاروانم.
(ویس و رامین).
نشان بر فزونی گنج و سپاه
همین بس که هست او ز تو باژخواه.
اسدی (گرشاسب نامه).
و آن دگر مشرف ممالک بود
باژ خواه همه مسالک بود.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(خُ)
پادشاهی. بزرگی. مولایی. امیری. سروری:
حقشناسی است که از بارخدایی نکند
در حق هیچکسی تا بتواند تقصیر.
فرخی.
اینت آزادگی و بارخدایی و کرم
اینت احسانی کآن را نه کنار است نه مر.
فرخی.
شاه ملکان پیشرو بارخدایان
زایزد ملکی یافته و بارخدایی.
منوچهری.
گفتم (احمد بن ابی دواد) یا امیر، خدا مرا فدای تو کناد من از بهر قاسم عیسی را آمده ام تا بارخدایی کنی و وی را (افشین را) بمن بخشی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 172)
لغت نامه دهخدا
(پَ رَ)
کارجو. کارجوی. آنکه کار طلبد
لغت نامه دهخدا
(خُ)
حق تعالی را گویند جل جلاله. (برهان) (هفت قلزم). حق تعالی. (دمزن). خدای تعالی بزرگ و نیکوکار، چه لفظ بار بمعنی نیکوکار و بزرگ است و بعضی نوشته اند که حق تعالی را از آن بارخدا گویند که هر کسی را بار میدهد یعنی هر کس هر وقت ازو عرض حاجت خود میتواند کرد. (غیاث). باری تعالی که همه را بار دهد. خدای تعالی بزرگ و نیکوکار چه لفظ بار بمعنی نیکوکار و بزرگ است. (آنندراج). حق تعالی را گویند. (انجمن آرا) (جهانگیری). خداوند. (شرفنامۀ منیری) (فرهنگ خطی نسخۀ کتاب خانه لغت نامه). خدا. (دمزن). رجوع به شعوری ج 1 ورق 150 شود.
لغت نامه دهخدا
(بُ خُ)
نام عام امرای بخارا. لقبی که به امرای بخارا در دوران ساسانی و صدر اسلام داده شده بوده است: چون بیدون بخارخداه بملک نشست، شوی آن خاتون بود که یاد کردیم. (تاریخ بخارای نرشخی ص 28). و در میان آن قوم دهقان بزرگی بود، آن دهقانان رابخارخدات گفتندی از بهرآنکه دهقان زادۀ قدیم بود. (تاریخ بخارا). و رجوع به فهرست اعلام تاریخ بخارا چ مدرس رضوی و ایران در زمان ساسانیان کریستن سن ترجمه رشید یاسمی ص 357 و هم چنین رجوع به بخاراخدات شود
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ / دِ)
آنکه رخصت دخول خواهد. طالب اجازۀ دخول. بارجوی. آنکه از شاهی یا امیری بار طلبد. خواهندۀ بار. طلب کننده اجازه برای شرفیابی بحضور امیر یا شاهی:
چو آمد بنزدیکی بارگاه
بگفتند با شاه از آن بارخواه.
فردوسی.
بآرام بنشست بر گاه شاه
برفتند ایرانیان بارخواه.
فردوسی.
نیارست کس رفت نزدیک شاه
مگر زادفرخ بدی بارخواه.
فردوسی.
بر بساط بارگاه و ساحت درگاه او
گاه قیصر بارخواه و گاه خاقان دادخواه.
محمد بن نصیر
لغت نامه دهخدا
(خُ)
بارخدا. نامی از نامهای خدای تعالی. حق تعالی. باری تعالی. پروردگار. باری تعالی که همه رابار دهد. (آنندراج: بارخدا). خداوند. (شرفنامۀ منیری) : و دعا میکردند که بارخدایا تو یونس را بما بازده پس خداوند یونس را فرمود... (قصص الانبیاء ص 136).
ای بارخدای عالم آرای
بر بندۀ پیر خود ببخشای.
سعدی (گلستان).
لغت نامه دهخدا
(بُ رَ)
زن نازک اندام با گوشت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، خوشحال و خرم، متمتع از عمر دراز و نیکبختی، دریافت کننده خرج یومیه، با جلال و ناز و نعمت، اسباب و آلات و ادوات خانه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بارخدا
تصویر بارخدا
باراله خدای متعال، پادشاه بزرگ، خداوند مولی صاحب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارخدای
تصویر بارخدای
باراله خدای متعال، پادشاه بزرگ، خداوند مولی صاحب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارخانه
تصویر بارخانه
خانه بار، انبار، تجارتخانه
فرهنگ لغت هوشیار
دربار و کاخ شاهان، خیمه پادشاهی، جایی که شاهان مردم را بحضور پذیرند بارجا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بار دان
تصویر بار دان
خرجین جوال، صراحی (شراب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بار خواه
تصویر بار خواه
آنکه اجازه ورود طلبد آنکه اذن دخول خواهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارخدایا
تصویر بارخدایا
یعنی ای خدای بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارخیمه
تصویر بارخیمه
((خَ یْ مِ))
قرارگاه باج گیران در راه ها و گذرگاه ها، محصل مالیات، باج گیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سالخداه
تصویر سالخداه
((خُ))
دارای شرف، نیکبخت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بارخانه
تصویر بارخانه
((نِ))
محلی که در آن مال التجاره نگه دارند، انبار، کیسه ای که خریدار اشیاء خریده را در آن جای دهد، بسته های کالا، چیزی که در آن پلیدی و نجاست پر کرده از خانه بیرون کشند
فرهنگ فارسی معین
خدا، خداوند، خدای متعال، باری، باری تعالی، بلندمرتبه، بلندمقام
فرهنگ واژه مترادف متضاد