جدول جو
جدول جو

معنی بارح - جستجوی لغت در جدول جو

بارح
(رِ)
ابن احمد بن بارح هروی. محدث بوده است. (منتهی الارب). محدثان در فرهنگ اسلامی به عنوان حافظان میراث نبوی شناخته می شوند. آن ها با تلاش خستگی ناپذیر، هزاران حدیث را به صورت شفاهی یا مکتوب گردآوری و ثبت کردند. یکی از افتخارات تمدن اسلامی، وجود محدثانی است که در بررسی اسناد و راویان، به دقتی علمی دست یافتند که در هیچ تمدن دیگری یافت نمی شود. به واسطه محدثان، تاریخ شفاهی اسلام تبدیل به مجموعه ای دقیق و قابل اتکا شد.
لغت نامه دهخدا
بارح
(رِ)
باد گرم تابستان. (منتهی الارب). باد گرم که از جانب راست آید و این کلمه از برح گرفته شده که بمعنی امر شدید شگفت آور است. (المعرب جوالیقی ص 65). و احمد محمد شاکر در حاشیه آرد: برح بمعنی شدت و اذیت است و آنچه جوالیقی نوشته پیروی از استادش تبریزی است. و من در آثار گذشتگان این معنی را نیافتم.
لغت نامه دهخدا
بارح
باد گرم باد گرم تابستان، باد تند گردناک باد شدیدی که غبار بر انگیزد، جمع بوارح، شکاری که از جانب راست بسوی چپ گذرد مقابل سانح، طلوع ستاره منزل از موقع روشنایی بامداد در غیر موسم باران
فرهنگ لغت هوشیار
بارح
((رِ))
باد گرم تابستان، باد شدیدی که غبار برانگیزد، شکاری که از جانب راست به سوی چپ گذرد، طلوع ستاره منزل از موقع روشنایی بامداد در غیرموسم باران
تصویری از بارح
تصویر بارح
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تارح
تصویر تارح
(پسرانه)
نام پدر ابراهیم (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از باری
تصویر باری
خالق، آفریدگار، آفریننده، برای مثال دو چشم از پی صنع باری نکوست / ز عیب برادر فروگیر و دوست (سعدی - ۱۷۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بارو
تصویر بارو
باره، دیوار قلعه، حصار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باروح
تصویر باروح
باصفا، دلگشا، بانشاط، خوشایند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باری
تصویر باری
بارکش
نازک، دقیق، برای مثال رای دانا سر سخن ساری ست / نیک بشنو که این سخن باری ست (عنصری - ۳۶۴)
برای مختصر کردن سخن به کار می رود، خلاصه، القصه، به هرجهت، حداقل، کاش، ای کاش، برای مثال گر چشم خدای بین نداری باری / خورشیدپرست شو نه گوساله پرست (ابوسعیدابوالخیر - ۱۲)، البته
فرهنگ فارسی عمید
(رِ حَ)
دوش. (مهذب الاسماء). شب گذشته. (آنندراج). دیروز. (دمزن). لیله بارحه، دوش. شب گذشته. و تقول العرب بعد الزوال فعلنا البارحه کذا و قبل الزوال فعلنا اللیله کذا. (منتهی الارب). قسمت آخر روز. (دمزن). بارحه الاولی، پرندوش. (مهذب الاسماء). پریشب. دیشب. (منتهی الارب) ، سردو خنک. (ناظم الاطباء) : اوجاع بارده. امراض بارده.
- حجه (حجت) بارده، یعنی ضعیف. (قطر المحیط) (اقرب الموارد).
- غنیمه البارده، غنیمتی که بی جنگ بدست آید. (قطر المحیط) (اقرب الموارد).
، زمینی باشد که آب داده باشند، و در شرح سامی فی الاسامی مسطور است که بارده هی الارض التی ارسل فیها الماء، از اعلام زنان است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
رحیم دل. رحمان. راحم. غافر. غفور. غفار. (کازیمیرسکی). رجوع به ’با’ شود
لغت نامه دهخدا
(صُ رِ)
قریه ای است از قرای افریقا و جمعی بدان منسوبند. (سمعانی ص 349 ورق الف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بارک
تصویر بارک
کاهیده بارک الله آفرین زه باریک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شارح
تصویر شارح
بیان کننده، مفسر، مبین، روشن کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جارح
تصویر جارح
برنده، سرزنش کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سارح
تصویر سارح
چوپان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باحر
تصویر باحر
گول خل، خون ناب، خون زاهدان، دروغگوینده، هامی (حیران)
فرهنگ لغت هوشیار
سرد، لوس، بی مزه، برنده سرد خنک مقابل حاد گرم، ناخوشایند بی مزه، لطیفه بارد، بی ذوق بی لطف، عنین آنکه مباشرت نتواند کرد، یکی از مزاج های نه گانه طب قدیم سرد، جمع بوارد، بارد بر دو گونه است. بارد بالفعل مانند برف و بارد بالقوه مانند کاهو و کاسنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارز
تصویر بارز
هویدا پیدا آشکار پدید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارش
تصویر بارش
باریدن (باران و مانند آن)، باران مطر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارع
تصویر بارع
آنکه در فضل تمام و کمال باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارق
تصویر بارق
تابان، ابر درخشار برق زننده درخشنده تابان، ابر با برق و درخشنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارو
تصویر بارو
حصار، دیوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باروح
تصویر باروح
جاندار، آنکه روان دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باره
تصویر باره
قاعده و قانون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوارح
تصویر بوارح
جمع بارح، بادهای گرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باطح
تصویر باطح
بر روی خفته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالح
تصویر بالح
زمین مرده چور (گویش گیلکی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارحم
تصویر بارحم
دلسوز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارحه
تصویر بارحه
دوش دیشب دوش شب گذشته. یا بارحه اولی. پرندوش پریشب
فرهنگ لغت هوشیار
خدای نیکخواه آفریدگار نیکخواست و بالاخره بمقتضای مبرم اجل گرفتار آمده درمکه شریفه ودیعت حیات بمقتاضی اجل سپرد. بالاخره باستمالت محمد علی خان و غیره بازگشته بخدمت پادشاه آمد. توضیح این کلمه باین صورت در عربی نیامده و اخره بمعنی کندی و بطء است و بالاخره ظاهرا منحوتی است از یکی از دو صورت ذیل: جاء باخره وماعرفته الا باخره اخیرا (اقرب المورد) جاء اخیرا واخرا و اخریا و آخریا وباخره ای آخر کل شی (ذیل اقرب المورد لسان العرب) بهر حال گروهی (بالاخره) را جزو علطهای مشهور شمرده اند (ولی صاحب معیار اللغه در ضمن ضبط اوزان مختلف کلمه بالاخره را نیز ذکر کرده است. بجای این کلمه می توان آخر الامر و مانند آنها را بکار برد. خالق، پروردگار، خدا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارحه
تصویر بارحه
((رِ حِ))
دوش، شب گذشته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بارز
تصویر بارز
پدیدار، آشکار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بارو
تصویر بارو
حصار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از باره
تصویر باره
موضوع، مورد
فرهنگ واژه فارسی سره