جدول جو
جدول جو

معنی باربردار - جستجوی لغت در جدول جو

باربردار
باربر، آنکه بار بر پشت خود حمل می کند، حمال
تصویری از باربردار
تصویر باربردار
فرهنگ فارسی عمید
باربردار
(سِ زَ دَ / دِ)
باربر. (ناظم الاطباء). بارکش. بردارندۀ بار. حمال. رجوع به آنندراج، شعوری و دمزن شود.
لغت نامه دهخدا
باربردار
بارکش، باری
متضاد: سواری، باربر، حمال، آبستن، باردار، حامله
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باردار
تصویر باردار
آبستن، برای مثال اگر مار زاید زن باردار / به از آدمی زادۀ دیوسار (سعدی۱ - ۶۸)، میوه دار مثلاً درخت باردار، حامل بار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نامبردار
تصویر نامبردار
نام آور، نامدار، نامی، معروف، مشهور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نابردار
تصویر نابردار
ناشکیبا، بی صبر، ناچار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بادکردار
تصویر بادکردار
تند و تیز، تندرو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اربودار
تصویر اربودار
درخت گلابی، امرودبن
فرهنگ فارسی عمید
(دُ گُ)
کسی که ناز دیگری را می خرد. (فرهنگ نظام) ، عاشق. (آنندراج) ، خوشامدگو. (آنندراج). خوشامدگوی. متملق. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَرْ پَ / پِ)
ناشکیبا. بی صبر، ناچار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
باریافته، (ناظم الاطباء)، موضعی است در کوهستان ها و ییلاقات شاه کوه و ساور، (ترجمه سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو چ 1336 بنگاه ترجمه و نشر کتاب ص 169)
لغت نامه دهخدا
(دِ گَ)
مرکّب از: نام + بردار، صیغۀ فاعلی از بردن، (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، مشهور. معروف. (برهان قاطع)، نامدار. نامبرده. (از فرهنگ رشیدی)، نیک معروف و مشهور. دارای سرافرازی و نام بلند. نامدار. نامور. (از ناظم الاطباء)، سرافراز:
شه نامبردار روزی پگاه
نشسته به آرام در بزمگاه.
دقیقی.
یکی سرکشی بود نامش گرزم
گو نامبردار فرسوده رزم.
دقیقی.
بر او آفرین کرد گودرز گیو
که ای نامبردار سالار نیو.
فردوسی.
بدو گفت پولادوند ای دلیر
جهاندیده و نامبردار شیر.
فردوسی.
همی ز آزادگان نامبردار
بزفتی بر گرند این و به آزار.
(ویس و رامین)،
نبد شه ز من نامبردارتر
کنون هم ز من نیست کس خوارتر.
اسدی.
روزی سقطی شکار او باشد
روزی شاهی ّ و نامبرداری.
ناصرخسرو.
و از ملوک فرس و اکاسره کی نامبردار بودند. (فارسنامۀابن بلخی ص 2)،
نامبردار شرق و غرب توئی
که حدیثت چو غیب مرموز است.
خاقانی.
شنید این سخن نامبردار طی
بخندید و گفت ای دلارام حی.
سعدی.
، شناسا. شناخته شده. غیرمجهول: وعده کشتگان که نامبردار بودند چهل هزار کشته بود بیرون از مجهولات. (فارسنامۀ ص 116) ، پهلوان نامی:
بفرمود تا نامبردار چند
بتازند تا سوی کوه بلند.
فردوسی.
بپرسم بدانم که سالار کیست
به رزم اندرون نامبردار کیست.
فردوسی.
و رجوع به شواهد قبلی شود.
، سرور. سالار:
جهان پیشکاری است از مرد دانا
که بر سر یکی نامبردار دارد.
ناصرخسرو.
و رجوع به شواهدی که در ذیل معنی نخستین آمده است شود، گرامی. ارزنده. ارجمند. بابها. بهادار. گرانبها. قیمتی. نفیس. نامدار:
همان باژ باید پذیرفت نیز
که دانش به از نامبردار چیز.
فردوسی.
درم خواست از گنج و دینار خواست
یکی افسری نامبردار خواست.
فردوسی.
شود تاج برگیرد از تخت عاج
به سر برنهد نامبردار تاج.
فردوسی.
ز ششصد فزون بود پنجاه و پنج
که پر در شد این نامبردار گنج.
سعدی.
، خطیر. مهم. بااهمیت. قابل ذکر. بانام:
هر آن کاری که باشد نامبردار
شهنشه مر مرا فرماید آن کار.
شمسی (یوسف و زلیخا)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
درخت امرود را گویند، چه اربو امرود است و دار، درخت. (برهان قاطع) (جهانگیری). امرودبن:
بر سرچشمه پای اربودار
لیس فی الدار غیره دیار.
لامعی.
رجوع به اربو شود، نوعی تره. بابونه. بهار. (تذکرۀ ضریر انطاکی). آن گلیست زرد خوش بو که آنرا گاوچشم خوانند. (منتهی الارب). ابن البیطار گوید: اربیان، بزبان سریانی نوعی از بابونج است که آنرا خام و پخته خورند و بیونانی آنرا بوفتالمن نامند و این همانست که بدو نام بهار دهند و ما در باب باء ذکر آن خواهیم آورد - انتهی
لغت نامه دهخدا
(بَ)
متعهد کاری شدن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سِ لَ دَ / دِ)
کسی که بار از بارکش فرونهد. بمجاز، کسی که رنجی از کسی برگیرد:
خم خانه خرسرای خرپیر
نه راه بری نه باربرگیر.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(بَ / بُ)
عمل باربردار.
لغت نامه دهخدا
(کِ)
کنایه از تیز و تند. (آنندراج). شتابان و شتاب رونده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از باربار
تصویر باربار
متواتر، پی در پی، مکرراً
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بار برداری
تصویر بار برداری
عمل و شغل باربردار حمالی، مخارج سفر و لوازم آن و کرایه بار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بار بردار
تصویر بار بردار
باربر، بارکش، حمال
فرهنگ لغت هوشیار
میوه دار باثمرمثمر (درخت)، آبستن حامله، مخلوط با فلز کم بها مغشوش نبهره. یا زبان باردار. زبانی که قشر سفیدی بر روی آن بندد و علامت تخمه باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باردار
تصویر باردار
میوه دار، آبستن، حامله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بد بردار
تصویر بد بردار
((بَ. بَ))
تحمل کننده بدان، کسی که سعه صدر دارد
فرهنگ فارسی معین
بنام، پرآوازه، سرشناس، شهیر، مشهور، معروف، نام آور، نامور، نامی
متضاد: بی نام ونشان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از باردار
تصویر باردار
Pregnant
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از باردار
تصویر باردار
enceinte
دیکشنری فارسی به فرانسوی
درخت باردار، زن یا حیوان باردار، آبستن
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از باردار
تصویر باردار
беременная
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از باردار
تصویر باردار
schwanger
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از باردار
تصویر باردار
вагітна
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از باردار
تصویر باردار
w ciąży
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از باردار
تصویر باردار
怀孕的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از باردار
تصویر باردار
grávida
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از باردار
تصویر باردار
incinta
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از باردار
تصویر باردار
embarazada
دیکشنری فارسی به اسپانیایی