جدول جو
جدول جو

معنی باذغیس - جستجوی لغت در جدول جو

باذغیس
بادغیس. جائی آبادانست (بخراسان و با نعمت بسیار و او نزدیک سیصد ده است. (حدود العالم) :
سموم مرگ چون غیشه کند خشک
اگر پیش شمال باذغیسم.
سوزنی (از سروری).
رجوع به بادغیس، بادخیز و قاموس الاعلام ترکی ج 2 و فرهنگ سروری و معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بادلیس
تصویر بادلیس
(پسرانه)
کنایهاز همیشه مست، نام شهری درکردستان (نگارش کردی: بادهلس)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از باتیس
تصویر باتیس
(پسرانه)
دژبان غزه در زمان داریوش سوم پادشاه هخامنشی که تا آخرین نفس در برابر اسکندر پایداری کرد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از باتیس
تصویر باتیس
نوعی پارچۀ نخی لطیف
فرهنگ فارسی عمید
(ذَ)
منسوب به باذنه که قریه ای است از قرای خابران درنواحی سرخس. (سمعانی). رجوع به باذن و باذنه شود، حامله شدن. آبستن گشتن. باردار گشتن. باردار شدن: مادر موسی بار برگرفت. (ابوالفتوح) ، بمجاز بار از دل کسی برگرفتن، کنایه از کاستن رنج و اندوه کسی. تخفیف دادن آلام و رنجهای او:
بار بی اندازه دارم بر دل از سودای عشقت
آخر ای بیرحم باری از دلم برگیر باری.
سعدی (خواتیم).
مرا رفیقی باید که بار برگیرد
نه صاحبی که من از وی کنم تحمل بار.
سعدی
لغت نامه دهخدا
در عهد جالینوس مقدم طبیبان بوده است، (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
بسیار شکیبا بر سختی و بی پروا از آن. و رجوع به برعیس شود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
همان باذبین و باذن باشد، رجوع به باذبین و باذن و باذنه و الوزراء و الکتاب ص 27 شود، میوه داشتن، ثمر داشتن:
شرف دارد درخت از میوه آری
که باشد تا ندارد هیچ باری ؟
ناصرخسرو،
، بمجاز، درد و رنج داشتن
لغت نامه دهخدا
دهی است جزء دهستان مشکین خاوری بخش مرکزی مشکین شهر که در 15 هزارگزی شمال مشکین شهر و 10 هزارگزی شوسۀ مشکین شهر به اردبیل در جلگه واقع است، هوایش معتدل و دارای 151تن سکنه میباشد آبش از چشمه و خیاوچای (رود خانه خیاو)، محصولش غلات، صیفی، شغل مردمش زراعت و گله داری وراهش مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
ابوعبداﷲ باذنی نیشابوری شاعر که نیکو شعر میگفت و بلعمی ودیگران را مدح میکرد. وی نابینا بود. حاکم ابوعبداﷲدر تاریخ نیشابور نام وی را آورده است. (از معجم البلدان). و رجوع به تاج العروس و انساب سمعانی شود، کنایه از سفر کردن و تهیۀ سفر کردن. واله هروی گوید:
شد یار و دل بتفرقه مشغول کار ماند
او بار بست و خاطر ما زیر بار ماند.
مولانا وحشی گوید:
ای رفیقان بار خواهم بست یار من کجاست
حاضرش سازید تا من کارسازی می کنم.
نظری راست:
مسافران چمن نارسیده در کوچ اند
شکوفه میرود و شاخ بار می بندد.
(از آنندراج).
رجوع به مجموعۀ مترادفات ص 17 شود.
ز کهرمش کهتر پسر بد چهار
بنه برنهادند و بستند بار.
فردوسی.
بیاورد ازین هر یکی دوهزار
خردمند گنجور بربست بار.
فردوسی.
گو میخ مزن که خیمه میباید کند
گورخت منه که بار میباید بست.
سعدی (صاحبیه).
، مردن. درگذشتن. رخت بربستن:
منوچهررا سال چون شد دوشست
ز گیتی همه بار رفتن ببست.
فردوسی.
بکشید سوی احمد مرسل رخت
بربست زآن دیار کرم بارش.
ناصرخسرو.
گوئی از صحبت ما نیک به تنگ آمده بود
بار بربست و بگردش نرسیدیم و برفت.
حافظ
ابوالحسن بن باذنی (باذانی) سمعانی گوید: جوان صالحی است، از ابوبکر احمد بن خطیب مهنه ای و دیگران باتفاق من حدیث سماع کرد و در ف تنه غز در ماه رمضان سال 549 هجری قمری کشته شد. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
از آبادیهای قدیم نزدیک شهر کرمان، مؤلف تاریخ کرمان آرد: عمرو بن خلف (صفاری) از گواشیر حرکت کرده در باغین تلاقی فریقین (با ابوجعفر دیلمی) شد، (تاریخ کرمان چ باستانی پاریزی ص 69)، غز از باغین در کنار نهر ماهان فرود آمد و صدهزار نفس را را بانواع تعذیب و شکنجه هلاک کردند، (تاریخ سلاجقه لمحمد بن ابراهیم ص 109)، امیر حسین چوپانی بمدد اردوی امیرمحمد (مظفر) رسیده وارد قریۀ باغین، هفت فرسنگی شهر شدند، (تاریخ کرمان ص 18)، شاه (عباس) بعزم بازگشت از کرمان بیرون آمده ولی ناگاه برف و باران شروع شد، ناچار در محل باغین که نخستین منزل در راه کرمان به اصفهان بوده است توقف کرد، (زندگانی شاه عباس ج 2 ص 379)، محمود (غلزائی = غلجائی) باستقبال جنود دولتی اقبال کرد، در حوالی باغین که شش فرسنگی گواشیر است تقارب فئتین شد، (تاریخ کرمان ص 295)، و رجوع به فهرست تاریخ کرمان شود، در تاریخ زندگانی شاه عباس اول تألیف فلسفی این نام بصورت باقین ضبط شده است، در فرهنگ جغرافیایی ایران آمده است: این دهستان در باختر بخش واقع شده و محدود است از طرف شمال بکوه بادامان، از طرف جنوب بکوه خانه کوه، از خاور ب حومه شهر و از باختر بدهستان کبوترخان شهرستان رفسنجان، وضع طبیعی این دهستان جلگه و هوای آن سردسیر است، آب قراء دهستان از قنوات تأمین میشود، فقط قسمتی از اراضی باغین بوسیلۀ رود خانه چاری که از ارتفاعات شیرینک چهارطاق سرچشمه گرفته پس از مشروب نمودن قراء قریهالعرب بدشت باغین منتهی میگردد، مشروب میشود، فصل طغیان آب رود خانه مذکور اواخر زمستان و اوایل بهار است ولی اکثرسال ها در تابستان آب ندارد، ارتفاعات دهستان در بخشهای مشیز و کویر شرح داده شده است، راه شوسۀ کرمان بتهران از وسط دهستان میگذرد، راه شوسۀ بندرعباس درآبادی باغین که مرکز دهستان است از شوسۀ کرمان به تهران منشعب میشود، این دهستان از 19 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن 5246 نفر است، مرکز دهستان قصبۀ باغین و قراء مهم آن بشرح زیر است: ابراهیم آباد، سعدی و رباط، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
بادگیر و گذرگاه باد را گویند. (برهان). بادگیر بود. (اوبهی) (آنندراج) (انجمن آرا). رجوع به لغات بادرس، بادغد، بادغر، بادغرا، بادغرد، بادغن، بادغند، بادگیر در جای خود شود
لغت نامه دهخدا
به تیس، نام کوتوال غزه (قلعه ای بکنار دریای مغرب بمسافت 150 میل در جنوب صور) هنگام محاصرۀ نیروی اسکندر که نسبت بشاه خود بسیار صادق و باوفا بود و با ساخلو کمی خندق ها و استحکامات وسیع را حفظ کرد، (ایران باستان ج 2 ص 1347)
لغت نامه دهخدا
ابومنادبن منصور بن بلکین بن زیری بن مناد حمیری صنهاجی (374- 406 هجری قمری)، یکی از امرای آل زیری است که در افریقیه یعنی تونس و جزائر و در قسمتی ازطرابلس غرب، تحت تابعیت ملوک فاطمی فرمان فرمائی میکردند، در سال 286 هجری قمری بادیس پس از درگذشت پدر بمقام اقتدار نشست و در زمان حاکم بامراﷲ فاطمی 20 سال فرمانفرمائی نمود، با عم خود و با قوم زناته محاربات چندی کرد، در این وقت طرابلس غرب از اطاعت وی سر باززده بود از اینرو برای سرکوبی آنان روان شد و در همین اوقات وفات یافت و پسرش معز جانشین وی گردید، (قاموس الاعلام ترکی ج 2)، رجوع به الاعلام زرکلی ج 1 ص 137و ترجمه مقدمۀ ابن خلدون چ بنگاه ترجمه و نشر کتاب 1336 هجری شمسی ص 583 و معجم الانساب ج 4 ص 464 شود
لغت نامه دهخدا
نام شهری از اقلیم سوم در افریقیه، رجوع به بادس و الحلل السندسیه ج 1 صص 63 - 69 و مقدمۀ ابن خلدون ص 113، 124 و 316 شود، قسمی از بید، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
لهجه ای از پاتیس که نوعی پارچه است
لغت نامه دهخدا
محلی در 220 هزارگزی طهران میان ساقه و سوریان. و آنجا ایستگاه ترن است. (یادداشت مولف).
لغت نامه دهخدا
نام گیاهی افسانه ای در اساطیر یونان که با آن مرده را زنده میکردند و استفادۀ از این گیاه را از ماری که جفت خود را زنده کرده بودآموختند، و رجوع به فرهنگ اساطیر یونان ص 594 شود
لغت نامه دهخدا
(یَ)
مؤنث باغی. نافرمان.
- فئۀ باغیه، طایفه ای که از اطاعت امام عادل خارج شده باشند. (از تاج العروس و اقرب الموارد). گروه نافرمان از طاعت امام عادل. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). جماعتی که از طاعت امام عادل سر باززده باشند. (یادداشت مؤلف).
-
لغت نامه دهخدا
(بادغیس)
بادغیش. بادقیس. ناحیه ای است مشتمل بر قرای بسیار از اعمال هرات و اصل آن بادخیز بوده است که محل هبوب ریاح باشد. (برهان). تبدیل بادخیز است که ناحیه ای است در خراسان مشتمل بر قرای بسیار از اعمال هرات. (آنندراج) (انجمن آرا). نام بلوکی است از ولایت هرات خراسان که اکنون در حکومت افغانستان شامل است. (فرهنگ نظام). ولایتی است از هرات. و گویند اصلش بپارسی بادخیز و معنی آن قیام ریح یا هبوب ریح است بجهت کثرت بادهای آن. (از معجم البلدان). شهرکها و قراء زیادیست در نواحی هرات گویند، دارالملک هیاطله بوده و بفارسی بادخیزش گویند برای کثرت بادها. (سمعانی: بادغیسی). و باذغیس (معرب بادخیز) نام ناحیه ای از هرات. (قاموس). ابراهیم پورداود در یشتها ج 2ص 325 و 326 آورده اند: وائیتی گس نام دوازدهمین کوهیست که از زمین برخاسته، این نام در بندهش فصل 12 فقرۀ 2 واتگیس نامیده شده و در فقرۀ 19 آن چنین شرح داده: ’واتگیس کوهی است در سرحد واتگیسان. جائی است پر از دار و پر از درخت’. این محل همانست که بعدها بادغیس نامیده شد. کوهی است در طرف شمال هرات. (یشتها ج 2 صص 325- 326). حنظلۀ بادغیسی که بقول مؤلف لباب الالباب نخستین کس است که بزمان آل طاهر شعر فارسی سروده است ازین سرزمین است. رجوع به لباب الالباب چ لیدن ج 2 ص 2 شود. ناحیه ای است مشتمل بر قرای بسیار از اعمال هرات و مروالرود، دو قصبۀ او، بون و باسین باشدکه دو بلده اند قریب به یکدیگر و گفته اند اصل او در فارسی بادخیز بوده یعنی محل هبوب ریاح. (سروری). بادغیس بنا بنقل تاریخ سیستان بروزگار عبداﷲ بن طاهر از کوره های خراسان بوده است. (تاریخ سیستان ص 26) : و پس از آنکه این نامه گسیل کرده آمد امیر [امیر مسعود] حرکت کرد از هرات روز دوشنبۀ ذی القعده این سال برجانب بلخ بر راه بادغیس و گنج روستا با جملۀ لشکرها و حشمتی سخت تمام. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 84). و ازهرات روز یکشنبۀ ششم ذی الحجه بر راه بون و بغ و بادغیس برفت [امیرمسعود] . (ایضاً ص 494). چنانک شابه آنگاه خبر یافت کی بهرام ببادغیس رسیده بود. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 98). بفصل بهار ببادغیس بود، [نصر بن احمد] که بادغیس خرم ترین چراخوارهای خراسان و عراق است قریب هزار ناو هست پر آب و علف که هر یکی لشکری را تمام باشد. (چهارمقاله چ معین چ 3 ص 49). حمداﷲ مستوفی آرد: بادغیس از اقلیم چهارم طولش از جزایر خالدات صه ل و عرض از خط استوا، له ک، قصبات کوه نقره و کوه غناباد و بزرگترین و بست و لب و حاد و از کایرون و کالون و دهستان از توابع آن است. حاکم نشین کوه غناباد و بزرگترین و دهستان و کاریز که مقام حکیم برقعی که سازندۀ ماه نخشب است هم از توابع آنجاست و در آن ولایت بیشه ای است پنج فرسنگ در پنج فرسنگ تخمیناً که مجموع درخت فستق است و از هرات و دیگر ولایات بموسم محصول فستق در آنجا روند و هر کس ازبرای خود حاصل کند و بولایت برند و بفروشند و بعضی مردم باشند که معاش ایشان ازین حاصل شود و از عجایب حالات آنکه اگر کسی قصد کند و از فستق کس دیگری که حاصل کرده باشد بردارد خر او را همان شب گرگ خورد و اگر خیانت نکند سالم بماند. (نزهه القلوب چ 1331 هجری شمسی لیدن ص 153). و رجوع به ص 179 و 216 شود. مؤلف مرآت البلدان آرد: ناحیه ای است از اعمال هرات و مرودالرود، چندین قریه دارد حاکم نشین آن دو شهرنزدیک هم است یکی موسوم به بون و یکی معروف به بامئین. مکرر این دو شهر را دیده ام. خیرات این دو شهر بسیار و نعمت بیشمار، درخت پستۀ زیادی در اینجا هست. گویند بادغیس وقتی دارالملک هیاطله بود (هیطل ماورأالنهر و پادشاهان آنجا را هیاطله نامند). بعضی گفته اند اصل بادغیس بادخیز بوده زیرا که در بادغیس باد زیاد می آید. مؤلف گوید: بادغیس از شهرهای خراسان و تقریباً تا هرات دوازده فرسخ مسافت دارد. بعضی بر این اند که بادغیس را قدما بی تاک می نامیده اند هنگامی که غلبۀ اسکندر بر ایران و تسلط یونانیان درین مملکت از چیزهائی که بطور هدیه از ایران به یونان میبرده اند پستۀ بادغیس بوده. حمداﷲ مستوفی گوید: جنگل پسته در بادغیس پنج فرسخ در پنج فرسخ است. حکیم برقعی که ماه نخشب ساخت در بادغیس بوده. (مرآت البلدان ج 1 ص 150) : بنفس نفیس [سلطان سعید] روی به ییلاق بادغیس نهاد... (حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 77). در شهور سنۀ 868 (هجری قمری) که میرزا سلطان ابوسعید از بلاد ترکستان و ماوراءالنهر با سپاهی پر خشم و قهر مراجعت کرد، ییلاق بادغیس را مضرب سرادقات و عزت و حشمت گردانیده بود... (ایضاً ج 4 ص 129). رجوع به تاریخ جهانگشای جوینی چ 1334 هجری قمری لیدن ج 2 ص 54، 221، 249 و تذکره الملوک چ 2 صص 79- 82 و تاریخ گزیده چ عکسی 1328 هجری قمری لندن ص 298 و مجالس النفائس چ 1 ص کب و ترجمه تاریخ یمینی چ 1 طهران صص 35- 55 و ابن اثیر ج 4 صص 240- 243 و ذیل جامع التواریخ رشیدی و اخبار الدوله السلجوقیه و فارس نامۀ ابن البلخی، و تاریخ مبارک غازانی چ 1358 هجری قمری انگلستان و قاموس الاعلام ترکی ج 2 و تعلیقات تاریخ بیهقی چ نفیسی ج 3 ص 1025 و بادخیز و بادغیس و بادغیش شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
شتران نجیب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
بادغاش، یکی از سرداران سلطان سنجر بود: قارن بن گرشاسف در سال 521 هجری قمری از دژ اروهین در برابر حملۀ بادغاش که یکی از سرداران سلطان سنجر بود دفاع نمود، (ترجمه سفرنامۀ استراباد و مازندران رابینو ص 195)
لغت نامه دهخدا
در نسخۀ خطی فرهنگ اسدی نخجوانی آمده است و همان بازپیچ و بادپیچ باشد، رجوع به بادپیچ و بازپیچ شود
لغت نامه دهخدا
قریۀ بزرگی است نظیر شهری در پائین واسط بر ساحل دجله که گروهی از بازرگانان توانگر و جمعی از روات علم بدان منسوبند، (از معجم البلدان)، رجوع به باذین و باذن و باذنه و الاوراق ص 196 و تجارب الامم ص 542 و الوزراء و الکتاب ص 27 شود، در تاج العروس باذبینی آمده است
لغت نامه دهخدا
نام مردی که رسول حجاج بود، ثعلب درباره مردی از بنی کلاب انشاد کرد:
نشدتک هل سیرک ان سرجی
و سرجک فوق بغل باذبینی،
و این گفته نسبت باین مرد است، (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(جُ نَ)
یاقوت گوید: بخط ابوالفضل العباس بن علی الصولی معروف به ابن برد الخباز یافتم که چنین ضبط شده بود: و آن شهر قدیمی است که با ارجیش از اعمال خلاط از ارمنیۀ چهارم است، عیاض بن غنم آنرا بگشود و آن در اقلیم پنجم است، طولش 70 درجه و نیم و عرضش 40 درجه و یک ششم. مسعر بن مهلهل گفته است: باجنیس شهر بنی سلیم است و در آن معدن نمک اندرانی و معدن مغنیسیا و معدن مس هست و بدانجا گیاه درمنه (شیح که از درون آن کرم و مار بیرون آید) میروید ولی نوع ترکی آن بهتر است. و افسنتین و اسطوخودوس نیز بدانجا روید. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
بادغیس باشد: خانه های خود را بحدود بادغیش در درۀ محکم بنشاندند ... (تاریخ مبارک غازانی چ 1358 هجری قمری انگلستان ص 21) ... و اردوی معظم ببادغیش فرستادند، (ایضاً ص 22) ... طوفان تا حدود بادغیش برفت و بازآمد، (ایضاً ص 23)، رجوع به ص 26، 29، 34، 49، 140 و بادغیس شود
لغت نامه دهخدا
منسوبست به بادغیس، رجوع به بادغیس شود
لغت نامه دهخدا
بادریسه. چرم یا چوبی باشد مدور که درگلوی دوک کنند بجهت آنکه ریسمانی که میریسند یک جا جمع شود و بعربی فلکه خوانند. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). چرمی مدور که در دوک بود. (شرفنامۀ منیری). چرم یا چوب مدور میان سوراخ که در دوک کنند. (رشیدی). برخاج. (فرهنگ دمزن) :
فکرتش علم خانه شبلی
منطقش وعظنامۀ ذوالنون
پرده دوز محلت علمش
بادریس خلافت مأمون
کرده فیض انامل کرمش
خاک بر فرق دجله و جیحون.
؟ (از عقدالعلی).
با آبروی عدل تو ای بادریس آسمان
از کرده های خویشتن خود را پشیمان ساخته.
شمس طبسی (از جهانگیری).
حرت، گرد بریدن چیزی مانند بادریس. (منتهی الارب). رجوع به شعوری ج 1 ورق 166 شود، آه. حسرت. ناامیدی. (شرفنامۀ منیری). کنایه از آه سرد و دم سرد. (آنندراج). رجوع به باد شود:
بیامد بنزدیک خاقان چو گرد
پر از خون دل و لب پر از باد سرد.
فردوسی.
مر آن درد را راه و چاره ندید
بسی باد سرد از جگر برکشید.
فردوسی.
شد اندوهگین شاه چون آن بدید
یکی باد سرد از جگر برکشید.
فردوسی.
گاه بخائید همی پشت دست
گاه برآورد همی بادسرد.
فرخی.
سحاب او بسان دیدگان من
بسان باد سرد من صبای او.
منوچهری.
ز خونین جامه سازم بادبانم
بباد سرد خود کشتی برانم.
(ویس و رامین).
باز بشراب درآمد [محمد بن محمود غزنوی در حبس ولکن خوردنی بودی با تکلف، و نقل هر قدحی باد سرد. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 5).
بلب باد سردی برآورد و گفت
که ای پاک دادار بی یار و جفت.
اسدی (گرشاسب نامه).
ای پسر ریش آوریدی گل کش و دیوارزن
باد سرد از درد ریش آوردگی دی وارزن (؟).
سوزنی
لغت نامه دهخدا
شارل، آرشیتکت فرانسوی. متولد پاریس به سال 1653 و متوفی به سال 1700م. او بنیانگذار طاق نصرت پیرورا در منت پلیه است
لغت نامه دهخدا
با باد و فیس (در گناباد خراسان)، لاف زن، رجوع به باد و فیس شود، لاف زدن و خود را پرباد کردن، (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی کتاب خانه لغت نامه)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
حالت و چگونگی بالغ. کیفیت بالغ. بالغ بودن. بلوغ. حد کمال. رسیدگی. بالغیت:
به بالغی برسیدم که هیچم آگه نیست
به شادمانی و آسانی و غم و دشوار.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
تصویری از باغی
تصویر باغی
سرکش، نافرمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بایس
تصویر بایس
بی نوا سختی رسیده ناتوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باغی
تصویر باغی
سرکش، نافرمان، جمع بغاه
فرهنگ فارسی معین