جدول جو
جدول جو

معنی باذش - جستجوی لغت در جدول جو

باذش
(ذِ)
ابوعبدالله بن باذش. از نحویان مغرب بود. (منتهی الارب) ، دریاچۀ زره بار (در دوهزارگزی مغرب قلعۀ مریوان) بمساحت تقریبی 24 کیلومتر مربع (شش هزار گز در چهارهزار گز). رجوع به زره بار شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بارش
تصویر بارش
ریختن برف یا باران از آسمان، باران، برف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باذل
تصویر باذل
بذل کننده، بخشنده، سخی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بالش
تصویر بالش
کیسه ای پارچه ای که هنگام خواب زیر سر می گذارند، برای مثال تا که بنشست خواجه در «بالش» / «بالش» آمد ز ناز در بالش (سنائی۱ - ۶۶۰)، تکیه گاه، مسند
رشد، نمو، به خود نازیدن، فخر کردن، برای مثال تا که بنشست خواجه در بالش / بالش آمد ز ناز در «بالش» (سنائی۱ - ۶۶۰)
در دورۀ مغول، واحد اندازه گیری وزن زر و سیم، درحدود هشت مثقال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باشش
تصویر باشش
بودن، برای نسبت دادن چیزی به چیز دیگر به کار می رود مثلاً دریا طوفانی بود، وجود داشتن، هستی داشتن مثلاً در خانه اش یک سگ بود، توقف کردن، ماندن، اقامت کردن مثلاً مدتی کنار دریا بود، در ترکیب با صفت مفعولی فعل ماضی بعید یا ابعد می سازد مثلاً گفته بودم، گفته بوده ام، باقی بودن، زنده ماندن، گذشتن زمان، سپری شدن، اتفاق افتادن، روی دادن، فرا رسیدن، شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بالش
تصویر بالش
بالشت، تکیه که زیر سر نهند، تکیه گاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باغش
تصویر باغش
باران نرم و سست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باهش
تصویر باهش
هوشمند، خردمند، عاقل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارش
تصویر بارش
باریدن (باران و مانند آن)، باران مطر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باذل
تصویر باذل
بخشنده بذل کننده بخشش کننده بخشنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باذق
تصویر باذق
پارسی تازی شده باده، شیره انگور، کم پخته، تند و تیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باذخ
تصویر باذخ
بلند، گردنفراز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالش
تصویر بالش
بالشت، وسیله ای به شکل کیسه چهارگوش که آن را با ماده نرمی مثل پر، پنبه، پشم شیشه یا اسفنج پر کرده و در هنگام خواب یا استراحت سر را روی آن می گذارند، متکا، مسند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بالش
تصویر بالش
((لِ))
نمو، بالیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بالش
تصویر بالش
واحد مقیاس برای زر و سیم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بارش
تصویر بارش
((رِ))
باریدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باذل
تصویر باذل
((ذِ))
بخشنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بالش
تصویر بالش
بلوغ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بارش
تصویر بارش
Precipitation
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بارش
تصویر بارش
précipitation
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از بارش
تصویر بارش
降水量
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از بارش
تصویر بارش
משקעים
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از بارش
تصویر بارش
वर्षा
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از بارش
تصویر بارش
presipitasi
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از بارش
تصویر بارش
ปริมาณน้ำฝน
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از بارش
تصویر بارش
neerslag
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از بارش
تصویر بارش
precipitazione
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بارش
تصویر بارش
precipitación
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از بارش
تصویر بارش
precipitação
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بارش
تصویر بارش
降水
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بارش
تصویر بارش
opad
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بارش
تصویر بارش
опади
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بارش
تصویر بارش
Niederschlag
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بارش
تصویر بارش
осадки
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بارش
تصویر بارش
강수량
دیکشنری فارسی به کره ای