پرده ای که در کشتی بادی نصب می کنند برای استفاده از قوۀ وزش باد جهت حرکت دادن کشتی، خیمۀ کشتی، شراع، گریبان، سرآستین بادبان اخضر: بادبان سبز، کنایه از آسمان
پرده ای که در کشتی بادی نصب می کنند برای استفاده از قوۀ وزش باد جهت حرکت دادن کشتی، خیمۀ کشتی، شراع، گریبان، سرآستین بادبان اخضر: بادبان سبز، کنایه از آسمان
همان بادبزن است. (شرفنامۀ منیری). مروحه که در بعض بلاد هندوستان بیجنا خوانند. کلیم گوید: ما را ز کف اختیار رفته جز باد بدست بادزن نیست. تا رود در خواب راحت نرگس جادوی او نالۀ من بادزن شد زلف او را بادکرد. (از آنندراج). مروحه و هر چیزی که بدان باد زنند. (ناظم الاطباء) : برگ خرمایم که از من بادزن سازند خلق باد سردم در لب است و ریزریز اجزای من. خاقانی. بارگی از شهپر جبریل ساخت بادزن از بال سرافیل ساخت. نظامی. شود مرغ دلم تا زآتش رخسار او بریان دو مژگان بابزن سازد دو گیسو بادزن دارد. قاآنی. رجوع به بادبزن و بادبیزن و بادزنه و فرهنگ رشیدی و فرهنگ شعوری ج 1 ورق 179 شود.
همان بادبزن است. (شرفنامۀ منیری). مِروحه که در بعض بلاد هندوستان بیجنا خوانند. کلیم گوید: ما را ز کف اختیار رفته جز باد بدست بادزن نیست. تا رود در خواب راحت نرگس جادوی او نالۀ من بادزن شد زلف او را بادکرد. (از آنندراج). مروحه و هر چیزی که بدان باد زنند. (ناظم الاطباء) : برگ خرمایم که از من بادزن سازند خلق باد سردم در لب است و ریزریز اجزای من. خاقانی. بارگی از شهپر جبریل ساخت بادزن از بال سرافیل ساخت. نظامی. شود مرغ دلم تا زآتش رخسار او بریان دو مژگان بابزن سازد دو گیسو بادزن دارد. قاآنی. رجوع به بادبزن و بادبیزن و بادزنه و فرهنگ رشیدی و فرهنگ شعوری ج 1 ورق 179 شود.
صورتی از ترکیب با این، از: باز + این بمعنی با وجود این: دوم آنک بدانی بازین پاکی یگانه است، (کیمیای سعادت)، این چنین عجایب بازین همه حکمتهای غریب ممکن نگردد الا بکمال علم، (کیمیای سعادت)، و چگونه مغبون است که از مطالعۀ چنین حضرتی بازین همه جمال محروم است، (کیمیای سعادت)، فاژ، خمیازه، فاژه، دهن دره: تو زر داری و من سخن عرضه دارم تو در باژه افتی و من در عطاسه، انوری
صورتی از ترکیب با این، از: باز + این بمعنی با وجود این: دوم آنک بدانی بازین پاکی یگانه است، (کیمیای سعادت)، این چنین عجایب بازین همه حکمتهای غریب ممکن نگردد الا بکمال علم، (کیمیای سعادت)، و چگونه مغبون است که از مطالعۀ چنین حضرتی بازین همه جمال محروم است، (کیمیای سعادت)، فاژ، خمیازه، فاژه، دهن دره: تو زر داری و من سخن عرضه دارم تو در باژه افتی و من در عطاسه، انوری
بابون، دهی است جزء دهستان خرقان شرقی بخش آوج شهرستان قزوین، در 30هزارگزی شمال خاور مرکز بخش و 18هزارگزی راه عمومی در کوهپایه واقعست، منطقه ای است سردسیر با 338 تن سکنه، آبش از رود خانه کلنجین و محصولش غلات، حبوبات، انگور، سیب زمینی، جالیز، شغل مردمش زراعت و صنایع دستی اهالی قالی و جاجیم بافیست، راهش مالرو و از طریق آب گرم ماشین میتوان برد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
بابون، دهی است جزء دهستان خرقان شرقی بخش آوج شهرستان قزوین، در 30هزارگزی شمال خاور مرکز بخش و 18هزارگزی راه عمومی در کوهپایه واقعست، منطقه ای است سردسیر با 338 تن سکنه، آبش از رود خانه کلنجین و محصولش غلات، حبوبات، انگور، سیب زمینی، جالیز، شغل مردمش زراعت و صنایع دستی اهالی قالی و جاجیم بافیست، راهش مالرو و از طریق آب گرم ماشین میتوان برد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
ده کوچکی است از دهستان گاوکان بخش جبال بارز شهرستان جیرفت، در 12هزارگزی جنوب خاوری مسکون و 125هزارگزی شمال راه مالرو کروک به سبزواران واقع است و8 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
ده کوچکی است از دهستان گاوکان بخش جبال بارز شهرستان جیرفت، در 12هزارگزی جنوب خاوری مسکون و 125هزارگزی شمال راه مالرو کروک به سبزواران واقع است و8 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)