اسبی که مثل باد تیز رود. (آنندراج). کسی که تند و بسرعت چون باد رود یا دود: چنین گویند کاسب بادرفتار سقط شد زیر آن گنج گهربار. نظامی. گوری برخاست، براق سیرت، برق صورت، بادرفتار. (سندبادنامه ص 252). من آن بادرفتار گردون شتاب زبهر شما دوش کردم کباب. سعدی (بوستان) ، تختۀ گرد میان سوراخی باشد که بر سر چوب خیمه گذارند. (برهان). کلیچۀستون خیمه را نیز بنابر مشابهت بدان بادریسه گویند. (آنندراج) (انجمن آرا) (جهانگیری) (رشیدی). آن گردۀ چوبین میان سوراخ کرده که بر ستون خیمه کنند. (شرفنامۀ منیری). کماچۀ دیرک خیمه. (ناظم الاطباء). بعربی فلکه خوانند. (رشیدی). مهچۀ خیمه. کربه. سپندوز. چناب. جاناغ. (دمزن) ، بادکش. (از آنندراج از قول برهان) ، تابی را گویند که زنان بدوک دهند. (برهان). تابی که بدوک میدهند. (ناظم الاطباء) ، بادزن. (برهان) (ناظم الاطباء) ، گردش و دوران. (ناظم الاطباء)
اسبی که مثل باد تیز رود. (آنندراج). کسی که تند و بسرعت چون باد رود یا دود: چنین گویند کاسب بادرفتار سقط شد زیر آن گنج گهربار. نظامی. گوری برخاست، براق سیرت، برق صورت، بادرفتار. (سندبادنامه ص 252). من آن بادرفتار گردون شتاب زبهر شما دوش کردم کباب. سعدی (بوستان) ، تختۀ گرد میان سوراخی باشد که بر سر چوب خیمه گذارند. (برهان). کلیچۀستون خیمه را نیز بنابر مشابهت بدان بادریسه گویند. (آنندراج) (انجمن آرا) (جهانگیری) (رشیدی). آن گردۀ چوبین میان سوراخ کرده که بر ستون خیمه کنند. (شرفنامۀ منیری). کماچۀ دیرک خیمه. (ناظم الاطباء). بعربی فلکه خوانند. (رشیدی). مهچۀ خیمه. کَرَبه. سپندوز. چناب. جاناغ. (دِمزن) ، بادکش. (از آنندراج از قول برهان) ، تابی را گویند که زنان بدوک دهند. (برهان). تابی که بدوک میدهند. (ناظم الاطباء) ، بادزن. (برهان) (ناظم الاطباء) ، گردش و دوران. (ناظم الاطباء)