- بادر (دخترانه)
- حرکت باد، فریشته مأمور باد (نگارش کردی: بادهر)
معنی بادر - جستجوی لغت در جدول جو
- بادر
- باد سرخ، نوعی بیماری پوستی که به وسیلۀ میکروب استرپتوکک تولید می شود و از عوارض آن سرخی و تورم پوست بدن به ویژه گونه ها است، بادرو، باد دژنام، بادژ، بادشنام، سرخ باد
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
بادرنجبویه
نوعی ریحان با برگ های ریز و شاخه های باریک و گل های سرخ رنگ، ریحان کوهی، بادروج، بورنگ، بوینگ، ترۀ خراسانی
باد سرخ، نوعی بیماری پوستی که به وسیلۀ میکروب استرپتوکک تولید می شود و از عوارض آن سرخی و تورم پوست بدن به ویژه گونه ها است، بادشنام، بادر، باد دژنام، بادژ، سرخ باد
بادرنگبویه، گیاهی یک ساله با برگ های بیضی دندانه دار، گل های بنفش و شاخه های باریک که گل آن مصرف دارویی دارد و برای عطرسازی هم به کار می رود، ترنگان، ترنجان، بادرونه، بادرویه، بادرنجبویه
باد سرخ، نوعی بیماری پوستی که به وسیلۀ میکروب استرپتوکک تولید می شود و از عوارض آن سرخی و تورم پوست بدن به ویژه گونه ها است، بادشنام، بادر، باد دژنام، بادژ، سرخ باد
بادرنگبویه، گیاهی یک ساله با برگ های بیضی دندانه دار، گل های بنفش و شاخه های باریک که گل آن مصرف دارویی دارد و برای عطرسازی هم به کار می رود، ترنگان، ترنجان، بادرونه، بادرویه، بادرنجبویه
بیهوده، بی اثر، برای مثال چون به ایشان بازخورد آسیب شاه کامیاب / جنگ ایشان عجز گشت و سحر ایشان بادرم (عنصری - ۳۴۰ حاشیه) ، از کار بازمانده، تباه، کار بیهوده
تیزی خشم، شتاب زدگی، خطا در فعل یا قول که از خشم پدید آید
ویژگی خانۀ تابستانی که از هر طرف باد در آن درآید، دریچه، منفذ، گذرگاه باد، بادگیر، بادخن
بهم بشتافتن، در کاری پیشی گرفتن
پیشی گرفتن، خطور کردن به ذهن
توانا، توانمند، نیرومند
اعتماد، ایمان، یقین، عقیده
آکاژور
والده
محلی است که قافله و تجار در آن جا بسیار آمد و رفت می کنند، شهری که بر کناره دریای محیط واقع باشد
پارسی تازی شده بلادور بلادر بلادور زیور آلات زنان
باندازهء، بحسب، موافق. توضیح لازم الاضافه است. یا بقدر احتیاج. بر حسب حاجت و ضرورت. یا بقدر امکان. باندازه ای که ممکن است. یا بقدر طاقت. باندازه طاقت موافق طاقت. یا بقدر مراتب کسی. برحسب در جای وی. بملاحظه قابلیت او
جمع بندر، پارسی تازی شده بندرها جمع بندر بندرها شهرهای واقع در کنار دریا
خرمن خرمنگاه خرمن (جو گندم)، خرمنگاه، جمع بیادر
بامداد سپیده دم
چشم دارنده، نگاه تیز
شکافنده و گشاینده، مرد بسیار علم، فراخ کننده
خراب، ویران
زمین خراب، نا مزروع، خاک مرده، ویران، بی بنا، بی زرع وکشت
روشن آشکار، برتر داناتر، ملازرگ رگ کوچکی درسر روشن درخشان، آشکار هویدا
تصدیق سخن، قبول داشتن
(دخترانه و پسرانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
مرز میان دو کشتزار (نگارش کردی: باوهر)، مجموعه اعتقادهایی که در یک جامعه مورد پذیرش قرار گرفته است، حالت یا عادتی که باعث اعتقاد یایقین انسان می شود
(پسرانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
شکافنده، لقب امام پنجم شیعیان، نام یکی از رهبران دوره انقلاب مشروطیت ایرآنکه به سالار ملی ملقب گردید
برونبرد، بیرون دادن، دربرد، فرستاده، نوشته، فرستادن
جمع بادره، تیزی ها تندی ها، جوانه ها جمع بادره تیزیها حدتها
دلیر، شجاع، دلاور