ظاهراً دهی بهندوستان...: حاکم آن ولایت (بدادن) هژبرالدین حسن اورا (محمدبختیار را) بملازمت قبول نمود و برای سرانجام بادده فرستاد. (حبیب السیر چ قدیم طهران ج 2 جزو4 ص 216). در فهرست حبیب السیر چ خیام نیامده است
ظاهراً دهی بهندوستان...: حاکم آن ولایت (بدادن) هژبرالدین حسن اورا (محمدبختیار را) بملازمت قبول نمود و برای سرانجام بادده فرستاد. (حبیب السیر چ قدیم طهران ج 2 جزو4 ص 216). در فهرست حبیب السیر چ خیام نیامده است
نام ام ولد مادر واثق بن هرون الرشید است: معتصم روز پنجشنبه بمرد... و پسر خود را واثق ولیعهد کرد، نسب و حلیت: ابواسحاق ابراهیم و محمد نیز گویند، بن هرون الرشید، و مادرش ام ولد نام او بارده از مولدات کوفه... (مجمل التواریخ و القصص ص 358)
نام ام ولد مادر واثق بن هرون الرشید است: معتصم روز پنجشنبه بمرد... و پسر خود را واثق ولیعهد کرد، نسب و حلیت: ابواسحاق ابراهیم و محمد نیز گویند، بن هرون الرشید، و مادرش ام ولد نام او بارده از مولدات کوفه... (مجمل التواریخ و القصص ص 358)
دهی است از دهستان لار بخش حومه شهرستان شهرکرد. در 42هزارگزی شمال باختر شهرکرد و 30هزارگزی راه عمومی نافچ به سامان در دامنۀ کوه واقع است. هوایش معتدل و دارای 2158 تن سکنه میباشد. آبش از چشمه و قنات و محصولش غلات و شغل مردمش زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان قالی بافی می باشد. در حدود 25 باب دکان و یک زیارتگاه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
دهی است از دهستان لار بخش حومه شهرستان شهرکرد. در 42هزارگزی شمال باختر شهرکرد و 30هزارگزی راه عمومی نافچ به سامان در دامنۀ کوه واقع است. هوایش معتدل و دارای 2158 تن سکنه میباشد. آبش از چشمه و قنات و محصولش غلات و شغل مردمش زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان قالی بافی می باشد. در حدود 25 باب دکان و یک زیارتگاه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
دهی است از دهستان بحرآسمان بخش ساردوئیۀ شهرستان جیرفت که در 36 هزارگزی جنوب خاوری ساردوئیه و 7 هزارگزی باختر راه مالرو جیرفت به ساردوئیه واقع است وده تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است از دهستان بحرآسمان بخش ساردوئیۀ شهرستان جیرفت که در 36 هزارگزی جنوب خاوری ساردوئیه و 7 هزارگزی باختر راه مالرو جیرفت به ساردوئیه واقع است وده تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
بغاده. جمع واژۀ مولدۀ بغدادی. بغدادیان. رجوع به کلمه مراوزه در معجم البلدان شود. بغدادیون. (نشوء اللغه ص 24). جمع واژۀ بغدادی. کسانی که از اهل بغدادند. (ناظم الاطباء). مردم بغداد
بغاده. جَمعِ واژۀ مولدۀ بغدادی. بغدادیان. رجوع به کلمه مراوزه در معجم البلدان شود. بغدادیون. (نشوء اللغه ص 24). جَمعِ واژۀ بغدادی. کسانی که از اهل بغدادند. (ناظم الاطباء). مردم بغداد
آفت زده. آسیب رسیده. تباه شده در اثر وزیدن باد گرم در تنه و بتۀ خود چون خیار و کدو: خیار و بادنجان بادزده و امثال آن. رجوع به بادزدگی و باد زدن شود، مرد متکبر، کبر. (آنندراج).
آفت زده. آسیب رسیده. تباه شده در اثر وزیدن باد گرم در تنه و بتۀ خود چون خیار و کدو: خیار و بادنجان بادزده و امثال آن. رجوع به بادزدگی و باد زدن شود، مرد متکبر، کبر. (آنندراج).
بادره. تأنیث بادر. (قطر المحیط). تیزی خشم و شتابزدگی و خطا در قول یا فعل که از خشم پدید آید، یقال اخشی علیک بادرته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تندی یا خطا و لغزشهائی که از انسان هنگام تندی و خشم صادر میشود، یقال: انا اخاف بادرته. (اقرب الموارد). تندی و تیزی در کارها. (برهان). تیزی خشم. (آنندراج) (انجمن آرا). شتابزدگی. خطای در قول و فعل که از خشم پدید شود. (آنندراج) : اما قضای حق برادرش اقچه که بهیچ وقت ازو بادرۀ بدخدمتی صادر نشدست، جان اوببخشیدم. (جهانگشای جوینی). فرمود که هر بادره ای که تا بروز جلوس مبارک ما از کسی صادر شده باشد در مقابلۀ آن عفو و اقالت مبذول داشتیم. (جهانگشای جوینی). بی بادرۀ حرکتی چگونه بر نقض آن اقدام روا میدارد. (جهانگشای جوینی).
بادره. تأنیث بادر. (قطر المحیط). تیزی خشم و شتابزدگی و خطا در قول یا فعل که از خشم پدید آید، یقال اخشی علیک بادرته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تندی یا خطا و لغزشهائی که از انسان هنگام تندی و خشم صادر میشود، یقال: انا اخاف بادرته. (اقرب الموارد). تندی و تیزی در کارها. (برهان). تیزی خشم. (آنندراج) (انجمن آرا). شتابزدگی. خطای در قول و فعل که از خشم پدید شود. (آنندراج) : اما قضای حق برادرش اقچه که بهیچ وقت ازو بادرۀ بدخدمتی صادر نشدست، جان اوببخشیدم. (جهانگشای جوینی). فرمود که هر بادره ای که تا بروز جلوس مبارک ما از کسی صادر شده باشد در مقابلۀ آن عفو و اقالت مبذول داشتیم. (جهانگشای جوینی). بی بادرۀ حرکتی چگونه بر نقض آن اقدام روا میدارد. (جهانگشای جوینی).
بنت غیلان ثقفی. از صحابه بود. صاحب الاصابه آرد بادیه بنت غیلان بن سلمه الثقفی بود و چون پدرش اسلام آورد او نیز مسلمانی گزید و روایت کرد و ابن منده از طریق احمد بن خالد وهبی از محمد بن اسحاق الزهری از قاسم بن محمد از وی روایت کرد. رجوع به الاصابه ج 7کتاب النساء ص 26 و رجوع به امتاع اسماع ص 419 شود
بنت غیلان ثقفی. از صحابه بود. صاحب الاصابه آرد بادیه بنت غیلان بن سلمه الثقفی بود و چون پدرش اسلام آورد او نیز مسلمانی گزید و روایت کرد و ابن منده از طریق احمد بن خالد وهبی از محمد بن اسحاق الزهری از قاسم بن محمد از وی روایت کرد. رجوع به الاصابه ج 7کتاب النساء ص 26 و رجوع به امتاع اسماع ص 419 شود
بدو. صحرا. خلاف حضر. ج، بادیات، بواد. (قطر المحیط). بوادی. (مهذب الاسماء). صحرا و بیابان. (غیاث) (آنندراج). خرابه. دشت بی آب وعلف: بادیۀ تیه، صحرای تیه. (ناظم الاطباء). تأنیث بادی. صحرا. اهل البادیه، تازیان چادرنشین صحراگرد. (ناظم الاطباء) .و رجوع به شعوری ج 1 ورق 190 شود. و به اماله بیدیه گویند. (آنندراج). و نسبت به آنرا بدوی گویند: حیره، شهرکیست بر کران بادیه. (حدود العالم). قادسیه، شهرکیست بر راه حجاز و بر کران بادیه. (حدودالعالم). همه شاهان را خاک کف پای تو کند از بلاد حبش و بادیه و زنگ و هراه. منوچهری. بستان بسان بادیه گشته ست پرنگار از سنبلش قبیله و از ارغوانش حی. منوچهری. تا هست خامه خامه بهر بادیه ز ریگ وز باد غیبه غیبه بر او نقش بی شمار. عسجدی. امیر (مسعود) گفت: پس از حسنک در این باب چه گناه بوده است که اگر راه بادیه آمدی در خون آن همه خلق شدی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 179). و خرامان و نازان همیشه در بادیه. (منتخب قابوسنامه ص 21). رفته و مکه دیده آمده باز محنت بادیه خریده بسیم. ناصرخسرو. چند در این بادیۀ خوب و زشت تشنه بتازی بامید سراب ؟ ناصرخسرو. بشناس حرم را که هم اینجا بدر تست با بادیه و ریگ مغیلانت چه کار است ؟ ناصرخسرو. گر دلم سوزد سموم بادیه بس مفرح کز لب و خالش کنم. خاقانی. گر زخم یافته دلت از رنج بادیه دیدار کعبه مرهم راحت رسان شده. خاقانی. خضر لب تشنه در این بادیه سر گردان داشت راه ننمود که بر چشمۀ حیوان برسم. خاقانی. و لشکر فرستاد تاناگاه او را در میان بادیه بگرفتند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 103). بپایان این بادیه کس رسید همان پیکری دیگر از خلق دید. نظامی. چو یک مه در آن بادیه تاختند ازو نیز هم رخت پرداختند. نظامی. روز قیامت که برات آورند بادیه را درعرصات آورند. نظامی. عزت کعبه بود آن ناحیه دزدی اعراب و طول بادیه. مولوی. هرکه گستاخی کند اندرطریق گردد اندر بادیۀ حسرت غریق. مولوی. کاروان در کاروان زین بادیه میرسد در هر مسا و غادیه. مولوی. ببوی آنکه شبی در حرم بیاسایند هزار بادیه سهلست اگر بپیمایند. سعدی (بدایع). خوشست زیر مغیلان براه بادیه خفت شب رحیل، ولی ترک جان بباید گفت. سعدی (گلستان). در بادیه تشنگان بمردند از حلّه بکوفه میرود آب. سعدی. خوش است شیر شتر تشنگان بادیه را ولی بدیدن روی عرب نمی ارزد. (از حاشیۀ خطی احیاءالعلوم).
بدو. صحرا. خلاف حضر. ج، بادیات، بَواد. (قطر المحیط). بوادی. (مهذب الاسماء). صحرا و بیابان. (غیاث) (آنندراج). خرابه. دشت بی آب وعلف: بادیۀ تیه، صحرای تیه. (ناظم الاطباء). تأنیث بادی. صحرا. اهل البادیه، تازیان چادرنشین صحراگرد. (ناظم الاطباء) .و رجوع به شعوری ج 1 ورق 190 شود. و به اماله بیدیه گویند. (آنندراج). و نسبت به آنرا بدوی گویند: حیره، شهرکیست بر کران بادیه. (حدود العالم). قادسیه، شهرکیست بر راه حجاز و بر کران بادیه. (حدودالعالم). همه شاهان را خاک کف پای تو کند از بلاد حبش و بادیه و زنگ و هراه. منوچهری. بستان بسان بادیه گشته ست پرنگار از سنبلش قبیله و از ارغوانْش حی. منوچهری. تا هست خامه خامه بهر بادیه ز ریگ وز باد غیبه غیبه بر او نقش بی شمار. عسجدی. امیر (مسعود) گفت: پس از حسنک در این باب چه گناه بوده است که اگر راه بادیه آمدی در خون آن همه خلق شدی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 179). و خرامان و نازان همیشه در بادیه. (منتخب قابوسنامه ص 21). رفته و مکه دیده آمده باز محنت بادیه خریده بسیم. ناصرخسرو. چند در این بادیۀ خوب و زشت تشنه بتازی بامید سراب ؟ ناصرخسرو. بشناس حرم را که هم اینجا بدر تست با بادیه و ریگ مغیلانْت چه کار است ؟ ناصرخسرو. گر دلم سوزد سموم بادیه بس مفرح کز لب و خالش کنم. خاقانی. گر زخم یافته دلت از رنج بادیه دیدار کعبه مرهم راحت رسان شده. خاقانی. خضر لب تشنه در این بادیه سر گردان داشت راه ننمود که بر چشمۀ حیوان برسم. خاقانی. و لشکر فرستاد تاناگاه او را در میان بادیه بگرفتند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 103). بپایان این بادیه کس رسید همان پیکری دیگر از خلق دید. نظامی. چو یک مه در آن بادیه تاختند ازو نیز هم رخت پرداختند. نظامی. روز قیامت که برات آورند بادیه را درعرصات آورند. نظامی. عزت کعبه بود آن ناحیه دزدی اعراب و طول بادیه. مولوی. هرکه گستاخی کند اندرطریق گردد اندر بادیۀ حسرت غریق. مولوی. کاروان در کاروان زین بادیه میرسد در هر مسا و غادیه. مولوی. ببوی آنکه شبی در حرم بیاسایند هزار بادیه سهلست اگر بپیمایند. سعدی (بدایع). خوشست زیر مغیلان براه بادیه خفت شب رحیل، ولی ترک جان بباید گفت. سعدی (گلستان). در بادیه تشنگان بمردند از حِلّه بکوفه میرود آب. سعدی. خوش است شیر شتر تشنگان بادیه را ولی بدیدن روی عرب نمی ارزد. (از حاشیۀ خطی احیاءالعلوم).