جدول جو
جدول جو

معنی باداباد - جستجوی لغت در جدول جو

باداباد
یعنی هر چه میشود بشود، هر چه باید بشود میشود
تصویری از باداباد
تصویر باداباد
فرهنگ لغت هوشیار
باداباد
شدنی می شود، هر چه باید بشود می شود، علی الله (این ترکیب غالباً با «هرچه» استعمال می شود)
تصویری از باداباد
تصویر باداباد
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

باداباد توضیح این کلمه نخستین کلمه ایست از تصنیف معروف که خنیاگران در شب عروسی خوانند. یا با باداباد. باهیاهو: علی روءس الاشهاد: با گفتن بادابادا مبارکبادا آوردن با تشهیر آوردن: جهاز بی ارز عروس را با تشهیر آوردن: جهاز بی ارز عروس را در خوانچه ها با بادابادا بخانه داماد بردند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بادا باد
تصویر بادا باد
در مقام اهمال، بی علاقگی و سهل انگاری نسبت به چیزی یا امری گفته می شود، هرچه می شود بشود، هرچه باداباد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بالابان
تصویر بالابان
روسی تبیره روسی سه چنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالابال
تصویر بالابال
سخنی که فهمیده نشود، بلبله
فرهنگ لغت هوشیار
کاغذی بشکل مربع با ندازه های مختلف که بروی آن کمانی از نی می چسبانند و بکمک دنباله و بوسیله نخ هنگام جریان هوا کودکان بهوا پرواز دهند و سرگرم شوند کاغذی بشکل مربع باندازه های مختلف که بروی آن کمانی از نی چسبانند و بکمک دنباله ای بوسیله نخ هنگام جریان هوا کودکان برای بازی و سرگرمی بهوا پرواز دهند
فرهنگ لغت هوشیار
کلمه ای که بهنگام حرکت شاه یا امیر در معابر نگهبانان وی که پیشاپیش او میرفتند بلند میگفتند یعنی: دور شوید، آشوب غوغا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاد باد
تصویر شاد باد
پرده ایست از موسیقی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بادبادک
تصویر بادبادک
نوعی وسیلۀ بازی از جنس کاغذ، پلاستیک و چوب که آن را به کمک نخ به هوا می فرستند، کاغذباد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بالابان
تصویر بالابان
نوعی ساز بادی آذربایجانی به شکل نی، از جنس چوب، دارای هشت سوراخ در یک طرف و یک سوراخ در طرف دیگر و زبانه ای که به وسیلۀ آن کوک می شود. دامنۀ صوت آن به اندازۀ سورنای است
فرهنگ فارسی عمید
یاد کرد یاد ذکر: گویم آنگاه بیارید یکی داروی خواب یاد باد ملکی ذوحسبی ذونسبی. (منوچهری)
فرهنگ لغت هوشیار
((دَ))
بازیچه ای با یک چارچوب سبک و پوششی نازک از کاغذ یا ماده دیگر که به رنگ ها و شکل های گوناگون می سازند، گاه دنباله ای از حلقه های کاغذ رنگی بر آن می چسبانند، یک سرش را به ریسمان بلندی می بندند و در هوای بادی به پرواز درمی آورند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بالابان
تصویر بالابان
طبل، نقاره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بردابرد
تصویر بردابرد
((بَ بَ))
آشوب، غوغا، دور شو!
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بردابرد
تصویر بردابرد
هنگام عبور بزرگان از معابر توسط خادمان با صدای بلند گفته می شد، دورباش کورباش، کنایه از آوازۀ عظمت، کنایه از آشوب، غوغا، هنگامه
فرهنگ فارسی عمید
نزله بند معزمی که پاره ای دردها را چون سر درد و غیره با عزیمت علاج کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بادبان
تصویر بادبان
پرده ای است که بر تیر کشتی می بندند، خیمه کشتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شادباد
تصویر شادباد
از الحان قدیم ایرانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بادبان
تصویر بادبان
پرده ای که در کشتی بادی نصب می کنند برای استفاده از قوۀ وزش باد جهت حرکت دادن کشتی، خیمۀ کشتی، شراع، گریبان، سرآستین
بادبان اخضر: بادبان سبز، کنایه از آسمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بادربا
تصویر بادربا
((دَ))
نانخورش، جایی که در آن نانخورش زیاد باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بادبان
تصویر بادبان
پارچه ای که به دکل کشتی بندند تا با وزیدن باد کشتی به حرکت درآید، شراع، آستین، گریبان، قبا، کنایه از آدم سبکسری که با مردم موأنست کند، پیاله، ساغر، پس و پیش گریبان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یادباد
تصویر یادباد
یادکرد، یاد، ذکر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یادباد
تصویر یادباد
یاد، ذکر، یادکرد، برای مثال گویم آنگاه بدان قطره یک داروی خواب / یادباد ملکی ذوحسبی ذونسبی (منوچهری - ۱۸۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باداد
تصویر باداد
دادگر، عادل
فرهنگ فارسی عمید