جدول جو
جدول جو

معنی باخور - جستجوی لغت در جدول جو

باخور
نام پدر آزر پدر ابراهیم که جد ابراهیم علیه السلام است که پدر تارخ و پسر ساروغ باشد، گویند سکۀ درم در زمان او بهم رسید، (برهان) (آنندراج) ... و پدر آزر را باخور صد و چهل و هشت سال ... (مجمل التواریخ و القصص ص 193)، باید دانست که ’ناحور’ با نون، برادر ’تارح’ یا ’ترح’ پدر ابراهیم بود، (قاموس کتاب مقدس) (برهان قاطع چ معین)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باشور
تصویر باشور
(پسرانه)
جنوب (نگارش کردی: باشور)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از باکور
تصویر باکور
(پسرانه)
شمال (نگارش کردی: باکور)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بازور
تصویر بازور
(دخترانه)
نام پرندهایی کوچک خاکستری رنگ (نگارش کردی: بازر)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بدخور
تصویر بدخور
دارویی که به واسطۀ تلخی و بدمزگی به اکراه و سختی خورده شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فاخور
تصویر فاخور
نوعی گیاه خوش بو، ریحان الشیوخ، برنجاسف،
بومادران، گیاهی خودرو با شاخه های باریک، برگ های ریز بریده و گل های سفید یا زرد چتری که مصرف دارویی دارد، قیصوم، برتاشک، بوماران، ژابیژ، علف هزاربرگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاخور
تصویر شاخور
شاخ دار، دارای شاخ، پرشاخه
شاه کوره، کورۀ بزرگ، کورۀ آجرپزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باحور
تصویر باحور
سختی گرما در تابستان، گرمای سخت تموز، بخاری که در هوای گرم از زمین بلند می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بارور
تصویر بارور
باردار، بار دهنده، میوه دهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برخور
تصویر برخور
بهره ور، بهره بر، شریک، انباز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماخور
تصویر ماخور
خرابات، میخانه، قمارخانه
فرهنگ فارسی عمید
(کُ لَهْ خوَرْ / خُرْ دَ / دِ)
رباخوار. رباخواره:
رباخواری مکن این پند بنیوش
که با شیر رباخور کرد خرگوش.
نظامی.
و رجوع به رباخوار و رباخواره و ربا شود
لغت نامه دهخدا
کسی که دارو را بزحمت و اکراه خورد، دارویی که بواسطه طعم تلخ و بد مزگی با کراه خورده شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماخور
تصویر ماخور
جایی که در آن شراب نوشند و قمار کنند خرابات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاخور
تصویر فاخور
خرنباش مرو خوش از گیاهان بوی مادران مرزنگوش درخور لایق متناسب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاخور
تصویر شاخور
صاحب شاخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برخور
تصویر برخور
شریک، بهره ور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باختر
تصویر باختر
غرب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارور
تصویر بارور
میوه دار (درخت) میوه دهنده ثمر دهنده ثمر دهنده مثمر بارآور برور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازور
تصویر بازور
باقوت با نیرو نیرومند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باسور
تصویر باسور
پارسی تازی شده بازور (پالایش زبان فارسی) از بیماری ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باکور
تصویر باکور
(ماده نر) نوبر نو باوه زود رس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشخور
تصویر بشخور
نیم خورده آب چهار پایان
فرهنگ لغت هوشیار
داغروزان از نوزدهم مرداد تا بیست و ششم همان ماه که گرم ترین روزهای سال خورشیدی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارور
تصویر بارور
((وَ))
بارآور، مثمر، ثمر دهنده، میوه دار (درخت)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فاخور
تصویر فاخور
((خُ))
درخور، سزاوار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برخور
تصویر برخور
((بَ خُ))
بهره مند، شریک، انباز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باسور
تصویر باسور
نوعی از بیماری مقعد و بینی، جمع بواسیر (مفرد کم استعمال است)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ماخور
تصویر ماخور
خرابات، میخانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باحور
تصویر باحور
بخاری را گویند که در هوای گرم از زمین برخیزد، گرمای سخت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باخبر
تصویر باخبر
((خَ بَ))
آگاه، مطلع، مقابل بی خبر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باختر
تصویر باختر
((تَ))
مغرب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باختر
تصویر باختر
مغرب، غرب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بارور
تصویر بارور
حاصلخیز
فرهنگ واژه فارسی سره
تنزیل خوار، رباخوار، سودخوار، نزولخوار
فرهنگ واژه مترادف متضاد