جدول جو
جدول جو

معنی باخدیدا - جستجوی لغت در جدول جو

باخدیدا
(خُ دَ)
قریۀ بزرگیست مثل شهر از توابع نینوا در مشرق موصل و بیشتر مردم آن مسیحی هستند. (معجم البلدان) (مراصدالاطلاع)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کاندیدا
تصویر کاندیدا
داوطلب برای انجام کاری، نامزد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بازدید
تصویر بازدید
دیدار کردن، دیدار دوباره، به دیدن کسی رفتن که قبلاً به ملاقات آمده، رسیدگی به کاری
فرهنگ فارسی عمید
خوش منظر و خوش آیند در دیدار، (ناظم الاطباء)، رجوع به با شود، پدیدار، روشن: هبرزی، هر چیزی خوب و بادیدار، (منتهی الارب)، و باشد که آن نفس مقهور شده باز با دیدار آید، (کیمیای سعادت)
لغت نامه دهخدا
اصطلاح مخصوص عهد صفوی، آن چه بایدبازدید و تقویم شود، محصولی که ارتفاع آن در آغاز مشکوک بوده و تعیین مالیات آن منوط بدیدار مجدد آن بوده است: محصولات محال اصفهان، که بعضی بچهار یک نسق وبرخی بازدیدی و بعضی بعلت آفت ارضی یا سماوی مقرر شده باشد که بازدید شود، (تذکرهالملوک چ دبیرسیاقی ص 51)، و در رفع محصول محالی که بعلت آفت ارضی و سماوی یا اینکه بازدیدی باشد، بعد از عرض بخدمت اقدس یا وزیر دیوان اعلی مقرر میگردد که ... (همان کتاب ص 46)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
دوباره دیدن. وادیدن. دیگرباره دیدن. مشاهده کردن:
اگر بازبینم ترا شادمان
پر از درد گردد دل بدگمان.
فردوسی.
برو زود کانجا فتاده ست اوی
مگر بازبینیش یک باره روی.
فردوسی.
دریغ آن نبرده سوار دلیر
که بازش ندید آن خردمند پیر.
فردوسی.
مگر بازبینم بر و یال تو
سر و بازو و چنگ و کوپال تو.
فردوسی.
و مزاج طبایع سخن پیوستند و ارتفاع طالع به اصطرلاب بازدیدند. (سندبادنامه ص 331).
نبینم روی او، گر بازبینم
پرآتش بادچشم نازنینم.
نظامی.
یا رب تو آشنا را مهلت ده و سلامت
چندانکه بازبیند دیدار آشنا را.
سعدی (بدایع).
گفتم از ورطۀ عشقت بصبوری بدر آیم
بازمیبینم دریا نه پدید است کرانش.
سعدی (طیبات).
لغت نامه دهخدا
تصویری از با دیدار
تصویر با دیدار
خوش منظر و خوش آیند در دیدار، پدیدار، روشن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاندیدا
تصویر کاندیدا
نامزد، داوطلب
فرهنگ لغت هوشیار
دیدار مجدد دوباره دیدن، ملاقات شخصی از دیگری که وی قبلا بملاقات آمده باشد، رویت مکانی و ناحیه ای، رسیدگی بامری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاندیدا
تصویر کاندیدا
نامزد، داوطلب برای نمایندگی مردم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بازدید
تصویر بازدید
دیدار کردن، دیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاندیدا
تصویر کاندیدا
نامزد
فرهنگ واژه فارسی سره
داوطلب، کاندید، نامزد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از بازدید
تصویر بازدید
يزور
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از بازدید
تصویر بازدید
Visitation
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بازدید
تصویر بازدید
visite
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از بازدید
تصویر بازدید
визит
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بازدید
تصویر بازدید
आगमन
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از بازدید
تصویر بازدید
ملاقات
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از بازدید
تصویر بازدید
পরিদর্শন
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از بازدید
تصویر بازدید
ziara
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از بازدید
تصویر بازدید
ziyaret
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از بازدید
تصویر بازدید
방문
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از بازدید
تصویر بازدید
訪問
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از بازدید
تصویر بازدید
בִּקוּר
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از بازدید
تصویر بازدید
การเยี่ยมเยียน
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از بازدید
تصویر بازدید
kunjungan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از بازدید
تصویر بازدید
Besuch
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بازدید
تصویر بازدید
bezoek
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از بازدید
تصویر بازدید
visita
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از بازدید
تصویر بازدید
visita
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بازدید
تصویر بازدید
visita
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بازدید
تصویر بازدید
访问
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بازدید
تصویر بازدید
візит
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بازدید
تصویر بازدید
wizyta
دیکشنری فارسی به لهستانی