جدول جو
جدول جو

معنی باجنیس - جستجوی لغت در جدول جو

باجنیس(جُ نَ)
یاقوت گوید: بخط ابوالفضل العباس بن علی الصولی معروف به ابن برد الخباز یافتم که چنین ضبط شده بود: و آن شهر قدیمی است که با ارجیش از اعمال خلاط از ارمنیۀ چهارم است، عیاض بن غنم آنرا بگشود و آن در اقلیم پنجم است، طولش 70 درجه و نیم و عرضش 40 درجه و یک ششم. مسعر بن مهلهل گفته است: باجنیس شهر بنی سلیم است و در آن معدن نمک اندرانی و معدن مغنیسیا و معدن مس هست و بدانجا گیاه درمنه (شیح که از درون آن کرم و مار بیرون آید) میروید ولی نوع ترکی آن بهتر است. و افسنتین و اسطوخودوس نیز بدانجا روید. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بادلیس
تصویر بادلیس
(پسرانه)
کنایهاز همیشه مست، نام شهری درکردستان (نگارش کردی: بادهلس)
فرهنگ نامهای ایرانی
از فرقه های شیعه که پیروان آن توجه به باطن دارند و مقید به قیود شریعت نیستند و به عقیدۀ آنان تقید به احکام شرع کار عوام است که ظاهر امور را می بینند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدجنسی
تصویر بدجنسی
بدجنس بودن، بدطینتی، بدنهادی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باجناغ
تصویر باجناغ
دو مرد که دو خواهر را به زنی گرفته باشند هر کدام نسبت به دیگری باجناغ خوانده می شود، شوهر خواهر زن، سلف، هم زلف
فرهنگ فارسی عمید
(شِ بَ دَ / دِ)
محاسب علافهای بزرگ میدان. نویسنده و ثبت کننده صورت حساب در میدان خواربار و تره بارفروشی
لغت نامه دهخدا
(بِنْ / بُنْ یَ / یِ)
تنومند. باقوت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(جَ)
رجوع به باجناغ شود
لغت نامه دهخدا
(جَ)
باجناق. شوهر خواهر زن نسبت بشوهر خواهر دیگر. نسبت دو مرد با یکدیگر که هر یک شوهر یکی از دو خواهر باشد. هم پاچه. هم ریش. هم زلف. هم داماد. هم دندان. سلف
لغت نامه دهخدا
(بادغیس)
بادغیش. بادقیس. ناحیه ای است مشتمل بر قرای بسیار از اعمال هرات و اصل آن بادخیز بوده است که محل هبوب ریاح باشد. (برهان). تبدیل بادخیز است که ناحیه ای است در خراسان مشتمل بر قرای بسیار از اعمال هرات. (آنندراج) (انجمن آرا). نام بلوکی است از ولایت هرات خراسان که اکنون در حکومت افغانستان شامل است. (فرهنگ نظام). ولایتی است از هرات. و گویند اصلش بپارسی بادخیز و معنی آن قیام ریح یا هبوب ریح است بجهت کثرت بادهای آن. (از معجم البلدان). شهرکها و قراء زیادیست در نواحی هرات گویند، دارالملک هیاطله بوده و بفارسی بادخیزش گویند برای کثرت بادها. (سمعانی: بادغیسی). و باذغیس (معرب بادخیز) نام ناحیه ای از هرات. (قاموس). ابراهیم پورداود در یشتها ج 2ص 325 و 326 آورده اند: وائیتی گس نام دوازدهمین کوهیست که از زمین برخاسته، این نام در بندهش فصل 12 فقرۀ 2 واتگیس نامیده شده و در فقرۀ 19 آن چنین شرح داده: ’واتگیس کوهی است در سرحد واتگیسان. جائی است پر از دار و پر از درخت’. این محل همانست که بعدها بادغیس نامیده شد. کوهی است در طرف شمال هرات. (یشتها ج 2 صص 325- 326). حنظلۀ بادغیسی که بقول مؤلف لباب الالباب نخستین کس است که بزمان آل طاهر شعر فارسی سروده است ازین سرزمین است. رجوع به لباب الالباب چ لیدن ج 2 ص 2 شود. ناحیه ای است مشتمل بر قرای بسیار از اعمال هرات و مروالرود، دو قصبۀ او، بون و باسین باشدکه دو بلده اند قریب به یکدیگر و گفته اند اصل او در فارسی بادخیز بوده یعنی محل هبوب ریاح. (سروری). بادغیس بنا بنقل تاریخ سیستان بروزگار عبداﷲ بن طاهر از کوره های خراسان بوده است. (تاریخ سیستان ص 26) : و پس از آنکه این نامه گسیل کرده آمد امیر [امیر مسعود] حرکت کرد از هرات روز دوشنبۀ ذی القعده این سال برجانب بلخ بر راه بادغیس و گنج روستا با جملۀ لشکرها و حشمتی سخت تمام. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 84). و ازهرات روز یکشنبۀ ششم ذی الحجه بر راه بون و بغ و بادغیس برفت [امیرمسعود] . (ایضاً ص 494). چنانک شابه آنگاه خبر یافت کی بهرام ببادغیس رسیده بود. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 98). بفصل بهار ببادغیس بود، [نصر بن احمد] که بادغیس خرم ترین چراخوارهای خراسان و عراق است قریب هزار ناو هست پر آب و علف که هر یکی لشکری را تمام باشد. (چهارمقاله چ معین چ 3 ص 49). حمداﷲ مستوفی آرد: بادغیس از اقلیم چهارم طولش از جزایر خالدات صه ل و عرض از خط استوا، له ک، قصبات کوه نقره و کوه غناباد و بزرگترین و بست و لب و حاد و از کایرون و کالون و دهستان از توابع آن است. حاکم نشین کوه غناباد و بزرگترین و دهستان و کاریز که مقام حکیم برقعی که سازندۀ ماه نخشب است هم از توابع آنجاست و در آن ولایت بیشه ای است پنج فرسنگ در پنج فرسنگ تخمیناً که مجموع درخت فستق است و از هرات و دیگر ولایات بموسم محصول فستق در آنجا روند و هر کس ازبرای خود حاصل کند و بولایت برند و بفروشند و بعضی مردم باشند که معاش ایشان ازین حاصل شود و از عجایب حالات آنکه اگر کسی قصد کند و از فستق کس دیگری که حاصل کرده باشد بردارد خر او را همان شب گرگ خورد و اگر خیانت نکند سالم بماند. (نزهه القلوب چ 1331 هجری شمسی لیدن ص 153). و رجوع به ص 179 و 216 شود. مؤلف مرآت البلدان آرد: ناحیه ای است از اعمال هرات و مرودالرود، چندین قریه دارد حاکم نشین آن دو شهرنزدیک هم است یکی موسوم به بون و یکی معروف به بامئین. مکرر این دو شهر را دیده ام. خیرات این دو شهر بسیار و نعمت بیشمار، درخت پستۀ زیادی در اینجا هست. گویند بادغیس وقتی دارالملک هیاطله بود (هیطل ماورأالنهر و پادشاهان آنجا را هیاطله نامند). بعضی گفته اند اصل بادغیس بادخیز بوده زیرا که در بادغیس باد زیاد می آید. مؤلف گوید: بادغیس از شهرهای خراسان و تقریباً تا هرات دوازده فرسخ مسافت دارد. بعضی بر این اند که بادغیس را قدما بی تاک می نامیده اند هنگامی که غلبۀ اسکندر بر ایران و تسلط یونانیان درین مملکت از چیزهائی که بطور هدیه از ایران به یونان میبرده اند پستۀ بادغیس بوده. حمداﷲ مستوفی گوید: جنگل پسته در بادغیس پنج فرسخ در پنج فرسخ است. حکیم برقعی که ماه نخشب ساخت در بادغیس بوده. (مرآت البلدان ج 1 ص 150) : بنفس نفیس [سلطان سعید] روی به ییلاق بادغیس نهاد... (حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 77). در شهور سنۀ 868 (هجری قمری) که میرزا سلطان ابوسعید از بلاد ترکستان و ماوراءالنهر با سپاهی پر خشم و قهر مراجعت کرد، ییلاق بادغیس را مضرب سرادقات و عزت و حشمت گردانیده بود... (ایضاً ج 4 ص 129). رجوع به تاریخ جهانگشای جوینی چ 1334 هجری قمری لیدن ج 2 ص 54، 221، 249 و تذکره الملوک چ 2 صص 79- 82 و تاریخ گزیده چ عکسی 1328 هجری قمری لندن ص 298 و مجالس النفائس چ 1 ص کب و ترجمه تاریخ یمینی چ 1 طهران صص 35- 55 و ابن اثیر ج 4 صص 240- 243 و ذیل جامع التواریخ رشیدی و اخبار الدوله السلجوقیه و فارس نامۀ ابن البلخی، و تاریخ مبارک غازانی چ 1358 هجری قمری انگلستان و قاموس الاعلام ترکی ج 2 و تعلیقات تاریخ بیهقی چ نفیسی ج 3 ص 1025 و بادخیز و بادغیس و بادغیش شود
لغت نامه دهخدا
شارل، آرشیتکت فرانسوی. متولد پاریس به سال 1653 و متوفی به سال 1700م. او بنیانگذار طاق نصرت پیرورا در منت پلیه است
لغت نامه دهخدا
بادریسه. چرم یا چوبی باشد مدور که درگلوی دوک کنند بجهت آنکه ریسمانی که میریسند یک جا جمع شود و بعربی فلکه خوانند. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). چرمی مدور که در دوک بود. (شرفنامۀ منیری). چرم یا چوب مدور میان سوراخ که در دوک کنند. (رشیدی). برخاج. (فرهنگ دمزن) :
فکرتش علم خانه شبلی
منطقش وعظنامۀ ذوالنون
پرده دوز محلت علمش
بادریس خلافت مأمون
کرده فیض انامل کرمش
خاک بر فرق دجله و جیحون.
؟ (از عقدالعلی).
با آبروی عدل تو ای بادریس آسمان
از کرده های خویشتن خود را پشیمان ساخته.
شمس طبسی (از جهانگیری).
حرت، گرد بریدن چیزی مانند بادریس. (منتهی الارب). رجوع به شعوری ج 1 ورق 166 شود، آه. حسرت. ناامیدی. (شرفنامۀ منیری). کنایه از آه سرد و دم سرد. (آنندراج). رجوع به باد شود:
بیامد بنزدیک خاقان چو گرد
پر از خون دل و لب پر از باد سرد.
فردوسی.
مر آن درد را راه و چاره ندید
بسی باد سرد از جگر برکشید.
فردوسی.
شد اندوهگین شاه چون آن بدید
یکی باد سرد از جگر برکشید.
فردوسی.
گاه بخائید همی پشت دست
گاه برآورد همی بادسرد.
فرخی.
سحاب او بسان دیدگان من
بسان باد سرد من صبای او.
منوچهری.
ز خونین جامه سازم بادبانم
بباد سرد خود کشتی برانم.
(ویس و رامین).
باز بشراب درآمد [محمد بن محمود غزنوی در حبس ولکن خوردنی بودی با تکلف، و نقل هر قدحی باد سرد. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 5).
بلب باد سردی برآورد و گفت
که ای پاک دادار بی یار و جفت.
اسدی (گرشاسب نامه).
ای پسر ریش آوریدی گل کش و دیوارزن
باد سرد از درد ریش آوردگی دی وارزن (؟).
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(بَ جِ)
بدذاتی. بدطینتی. بدنهادی. مقابل خوش جنسی. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
با باد و فیس (در گناباد خراسان)، لاف زن، رجوع به باد و فیس شود، لاف زدن و خود را پرباد کردن، (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی کتاب خانه لغت نامه)
لغت نامه دهخدا
گیرندۀ باج و خراج، باژبان، عشار، زباب، مکّاس، گمرکچی، ساعی، باجدار، (آنندراج)، رجوع به قاموس کتاب مقدس ذیل باجگیر شود
لغت نامه دهخدا
یکی از شهرهای هندوستان است و درین شهر امیر تیمور ده هزار تن را قتل عام کرد، (از سعدی تا جامی براون ترجمه حکمت ص 221)
لغت نامه دهخدا
(اِطْ طِ)
انس دادن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، نزد سبعیه از متکلمین استمالت هر یک از مدعوین است بدان چه هوای او و طبیعت او بدان مایل شود. کمال الدین ابوالغنایم در اصطلاحات صوفیه آرد: تأنیس تجلی در مظاهر حسیه است بخاطر انس دادن مرید مبتدی به تزکیه و تصفیه و آنرا تجلی فعلی نامند. (کشاف اصطلاحات الفنون چ احمد جودت ج 1 ص 83) ، دیدن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(جِ)
عمل ناجنس. بدجنسی، بدی جنس. نااصلی. نامرغوبی. اصل و مرغوب نبودن جنس:
از چه خیزد در سخن حشو؟ از خطابینی طبع
وز چه باشد پرزه بر دیبا؟ ز ناجنسی لاس.
انوری.
، از جنس دیگر (بودن) . (فرهنگ نظام). ناهمجنسی
لغت نامه دهخدا
بادغیس. جائی آبادانست (بخراسان و با نعمت بسیار و او نزدیک سیصد ده است. (حدود العالم) :
سموم مرگ چون غیشه کند خشک
اگر پیش شمال باذغیسم.
سوزنی (از سروری).
رجوع به بادغیس، بادخیز و قاموس الاعلام ترکی ج 2 و فرهنگ سروری و معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
نام پسر عبداﷲ الخوزی یکی از متصوفۀ قرن ششم هجری، قزوینی در حاشیۀ شدالازار نویسد: در نسخۀ دیگر ’بنجیر’ نوشته شده و گاهی نساخ بی اطلاع آن را بیخبر هم ضبط کرده اند، در شیرازنامه ص 138 نام او به مناسبت مدرسه و رباطی که در شیراز بناکرده بود برده شده است، این کلمه از اعلام دیالمه است از جنس وشمگیر و گورگیر و شیرگیر، (از حواشی شدالازار ص 296)، و رجوع به تعلیقات شدالازار صص 529- 537 و بنجیر شود
لغت نامه دهخدا
شهری در سوریه، (ناظم الاطباء)، نام بلده ای است کوچک مشتمل بر درختها و انهار و ثمرهای خوش و نهرها، وآن یک ونیم منزل است از دمشق بطرف مغرب، و در آن جا قلعه ای است نامش حبیبه و حاجب عزیزی میگوید که مدینۀ بانیاس زیر کوهی است که برف در آنجا همیشه خواه هنگام سرما و خواه گرما وجود دارد، نام قدیم آن قیصریۀ فیلیپس است، (از قاموس الاعلام ترکی)، صحیح آن باناس است نزدیک دمشق، (مراصد الاطلاع)، و رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1222 و وفیات الاعیان ج 2 ص 205 و آثار البلدان ص 218 و الکامل ابن اثیر ج 11 ص 136 و 183 شود،
بلا و سختی، (آنندراج) (ناظم الاطباء)، دشخوار، کار دشوار گران، (آنندراج) : امر باهظ، کار دشوار گران، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دهی است از دهستان کاکی بخش خورموج شهرستان بوشهر که در 20 هزارگزی جنوب خاور خورموج و حاشیۀ جنوبی رود مند در جلگه واقع است. ناحیه ایست گرمسیر و دارای 179 تن سکنه، آب آن از چاه تأمین میشود. محصول عمده آن خرما و غلات و تنباکو و شغل مردمش زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7). قریه ای است دوفرسنگی شمالی کاکی. (از فارسنامه ناصری)
لغت نامه دهخدا
(جُ نَ)
احمد بن عبدالرحمن باجنید الخضرمی. او راست: غایهالمطلوب فیما یتعلق بفعل النسک عن المیت والمغضوب، که بسال 1329 هجری قمری در 50 صفحه در جده در مطبعه الاصلاح الاهلیه بچاپ رسیده است. (معجم المطبوعات ج 1 ستون 507)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
از کسان وشمگیر امیر زیاری است. و در جنگی که بسال 323 هجری قمری میان نصر بن احمد سامانی و وشمگیر درگرفت ابن بانجین دیلمی با سپاهی گران آهنگ نصر بن احمد کرد. (از احوال و اشعار رودکی نفیسی ج 1 ص 424 و 425). و احتمال توان داد که صورت اصلی این کلمه بانجیر بوده است (مبدل بانگیر) از نوع وشمگیر و شیرگیر و... و رجوع به بانجیر شود
لغت نامه دهخدا
شاخه و یا پوست جدا شده از درخت، (ناظم الاطباء)، باشین، امادر فرهنگهای دیگر دیده نشده، رجوع به باشتین شود
لغت نامه دهخدا
(طِ نی یَ)
اسماعیلیه. اسماعیلیان. تعلیمیه. سبعیه. هفت امامیان. فاطمیان. باطنیان. حشاشین. ملاحده. فدائیان. فرقه ای از شیعه که سلسلۀ ائمه را به اسماعیل فرزند مهتر امام جعفر صادق ختم کنند و اسماعیل را امام هفتم دانند. تعلیمیان. اصحاب جبال. اصحاب قلاع. فرقه من اهل الاهواء. (تاج العروس) : وقتیکه رای سوختن اصحاب جبال و قلاع از فرقۀ باطنیه مورد تصویب قرار گرفت و سلطان محمد (سلجوقی) از این امر استقبال کرد، معموری درجۀ طالع خود را در درجات نحس دید. (از تتمۀ صوان الحکمه، ص 163). در این ایام (اواخر زمان نظام الملک) اصحاب قلاع به قتل و احراق مبتلا بودند. (همان کتاب ص 213). احراق اصحاب الجبال، در راحهالصدور ص 158 ذکر احراق چند تن از باطنیه آمده است اما از سیاق عبارت آن موضعگمان میشود که این احراق بعد از سنۀ 485 هجری قمری واقع شده بود. (همان کتاب ص 214). گروهی از منتسبان به شیعه، از آن آنانرا باطنیه نامند که هر امر شرعی در اعتقاد ایشان باطنی دارد و ظاهری، مثلا باطن صوم پنهان داشتن مذهب است و باطن حج رسیدن به امام و باطن نماز فرمانبرداری امام و ازینجا است که امام مالک بن انس گفته که توبه فرقۀ باطنیه مقبول نباشد چرا که توبه ایشان را هم باطنی خواهد بود. (منتهی الارب) (آنندراج). فرقه ای که اعتقاد به معنی باطن قرآن دارند و برای هر آیتی تأویلی قائلند، مسلمانان این عنوان را به فرق مختلفی که اغلب جنبۀ سیاسی داشتند داده اند، از آنجمله خرمیان و قرمطیان و اسماعیلیه. (از اعلام المنجد). این اسم را به آن جهت بر این فرقه نهاده بودند که ایشان میگفتند هر چیزی از قرآن و حدیث را ظاهری هست و باطنی، ظاهر بمنزلۀ پوست است و باطن به مثابۀ مغز و این آیه را دلیل سازند که: ’له باب باطنه فیه الرحمه و ظاهره من قبله العذاب’ (قرآن 13/57). و میگفتند که ظاهر قرآن و حدیث در نظر جهال بشکل صوری جلی جلوه میکند، در صورتیکه عقلا آنها را رموز و اشاراتی بحقایق نهانی میدانند و کسی که عقلش از غور در مسائل نهانی و اسرار و بواطن خودداری کند و بظواهر قانع شود در زنجیر تکلیفات شرعی مقید میماند ولی اگر کسی به علم باطن راه یابد تکلیف از او ساقط میگردد و از زحمات آن میرهد، و میگفتند غرض خداوند از این آیه: ’و یضع عنهم اصرهم و الاغلال الّتی کانت علیهم’ (قرآن 157/7). ایشانند. و بیشتر در عراق ایشان را به این اسم میخوانده اند. (خاندان نوبختی ص 251) در عهد المستظهر باللّه خلیفۀ عباسی کار ملاحده قوت گرفت و قلعه های حصین در خراسان و قومس و عراق و شام و دیلم به دست آوردند و خوف ایشان در دل مردم افتاد و بسیار کس از اکابر در باطن مذهب ایشان گرفتند و مقدم ایشان حسن بن الصباح بود که اصلش ازمرو است، بمصر رفت و از دعاه مغرب آن مذهب بگرفت و خلقی انبوه را استغوا کرد... گویند باطنیان از اتابک سعد شیرازی برنجیدند، باو نوشتند که کشتن تو پیش ما آسانتر است که شربت آب خوردن و اگر باور نداری از رکابدار بپرس... و رکابدار از کودکی باز خدمت اتابک میکرد... و اتابک بر او اعتقاد تمام داشت، از او حال پرسید. گفت راست میگویند و من از آن ایشانم و اگر در باب اتابک حکمی فرمایند نتوانم که بجای نیاورم. اتابک سعد را نزدیک بود زهره آب شود، بباطنیان نامه نوشت و عذرها خواست واموال و هدایا و طرف بسیار بفرستاد... و چون رایات... هلاگوخان به ایران زمین آمد حق تعالی بر دست لشکر او مادۀ شر را منقطع گردانید. (از تجارب السلف ص 288و 289). ابوالمعالی در بیان الادیان آرد: مردی بود اورا بومیمون قدّاح خواندند و دیگر آن را عیسی چهار لختان و دیگر آن را فلان دندانی و هر سه کافر و ملحد بودند و با یکدیگر دوستی داشتند و بوقت طعام و شراب باهم بودندی. بومیمون قداح روزی گفت مرا قهر می آید از دین محمد و لشکر ندارم که با ایشان حرب کنم و نعمت هم ندارم امّا در مکر و حیل چندان دست دارم که اگر کسی مرا معاونت کند من دین محمد را زیر و زبر کنم. عیسی چهار لختان گفت من نعمت بسیار دارم در این صرف کنم و هیچ دریغ ندارم. در این قرار دادند. بومیمون قداح پسری داشت که سخت نیکو روی بود و معروف بجمال چنانکه با آن پسر فساد کردندی. بومیمون قداح دعوی طبیبی و رستگاری (؟) داشتی این پسر خویش را موی نهاد چنانکه علویان را و عیسی چهار لختان مالی بداد تا از جهت این کودک اسباب و سازهای تجمل ساختند و خبر در افکندند که علوی است و ایشان خدمتکاران اواند و او را بتجملی عظیم بمصر آوردند و پیش او ننشستندی و بتعظیم و حرمت با او سخن گفتندی و هر کسی را بدو راه ندادندی تا کار او بالا گرفت. آنگاه این مذهب بیرون آوردند و گفتند شریعت را ظاهریست و باطنی، ظاهر اینست که مسلمانان بدان تعلق کردند و میورزند و هر یک را باطنی است که آن باطن رسول صلواهاﷲ علیه دانست و جز باعلی بکسی نگفت و علی با فرزندان و شیعه و خاصگان خویش گفت و آن که آن باطن را دانست از رنج طاعت و عبادت برآسود. و پیغامبر صلواهاﷲعلیه را ناطق گویند و علی رضی اﷲ عنه را اساس خوانند و میان ایشان مواضعات است و القاب چنانکه عقل را سابق خوانند و اول یعنی آنکه گویند نفس از عقل پدیدار آمد و همه چیزها را در جهان نفس پدیدار آورد و در تفسیر این آیت: والتین و الزیتون و طور سینین (قرآن 2/95-1) گویند تین عقل است که همه مغز است و نفس زیتون است که همه لطافت است با کثافت آمیخته چنانکه زیتون با دانه، و طور سینین ناطق است یعنی محمدصلواهاﷲ علیه که بظاهر چون کوه درشت بودو باخلق بشمشیر سخن گفت و بباطن در او چیزها بود چون کوه که در او جواهر باشد، و بلدالامین اساس است یعنی علی که تأویل شریعت از او ظاهر شد و مردمان از بلاایمن شدند. و همچنین چهار جوی بهشت را همین تأویل کردند. غرض ایشان همه ابطال شریعت است که لعنتها بر ایشان باد. و گویند پیغامبر علیه السلام پدر مؤمنان است و علی مادر که پیغامبر باعلی از روی علم و معرفت فرازآمد تا از هر دو علم باطن متولد شد و گویند اول چیزی که بوجود آمد عقل بود پس عالم نفس پدید آمد آنگاه این همه مخلوقات بوجود آمدند و آدمی بنفس جزوی زنده است چون بمیرد آن جزو بکل خویش بازرود. اگر کسی پرسد ایشان را که عالم عقل از چه چیز پیدا آمد گویند بامر پدید آمد، چون بپرسی بامر که پدید آمد گویند ماندانیم و هم ما را طاقت آن نیست که حق را وصانع را بتوانیم دریافت کنیم نه گوئیم که هست و نه گوئیم نیست بلکه محققان توحید چنین گویند که اعتماد بر آن است یعنی نیست (کذا) تعالی اﷲ عما یقولون علواً کبیراً. بدین طریق مسلمانان را از دین بیرون بردند بعد ازآنکه سخن همه از آیت و خبر رسول گویند و چون نگاه کنی معجزۀ مه (کذا) را منکرند و گویند آنچه پیغمبررا صلواهاﷲ علیه پیش رفته است از سه چیز بود جد و فتح و خیال. و جبرئیل و میکائیل و اسرافیل بنزدیک ایشان اینست و گویند پیغامبر صلواهاﷲ علیه این شرایع ازبهر ابلهان و نادانان پیدا آورد تا ایشان را همیشه مشغول و زیر و زبر دارد و بهیچ فضول نپردازند والا ازاین شریعتها هیچ نیست. و هر یکی را از احکام شریعت تأویل نهاده اند و باطنی. چون بتحقیق نگری همه در ابطال شریعت کوشیده اند لعنهم اﷲ، چنانکه گویند در معنی این خبر که پیغامبر صلواهاﷲ علیه گفت: القبر روضهمن ریاض الجنه او حفره من حفرالنیران. معنی این گور تن آدمی است که گور شخص اوست و نفس اندروست اگراین کس باطنی باشد و خویشتن را بگزارد احکام شریعت رنجه ندارد تن او روضۀ بهشت باشد پس اگر باطن و تأویل شریعت نداند بطاعت و عبادت رنج کشد تن او از کندۀ دوزخ باشد. و گویند درخت طوبی که گویند درختیست در بهشت هیچ جای نباشد که شاخ آن درخت آنجا نرسد و گویند تأویل این چیز آفتابست که هر روز همه عالم را بگیرد و بهر سرائی جائی نباشد که از او شاخی فرو نیاید، و مانند این تأویلها ساخته اند قرآن و شریعت و نماز و روزه و حج و ایمان را و اگر هر یک را شرح دهیم کتاب دراز گردد اینقدر که یاد کردیم نمودار را بسنده باشد و بنای مذهب ایشان بر هفت گانه است و بهفت پیغامبر مقرند بظاهر، هر چند بباطن همه را منکرند، و امام هفت گویند و آن که هنوز بیرون نیامده است و منتظر است ولی الزمان خوانند و روز عید ماه رمضان از هر سری درمی و دانگی بستانند یعنی هفت دانگ. و ایشان را به هر شهری کسی است که خلق را بدین مذهب دعوت کند، آن کس را صاحب جزیره خوانند و از دست وی به هر شهری داعیان باشند و آن کس را که دین بر او عرضه کنند مستجیب خوانند. و دو تن بودند معروف در روزگار ما که ایشان بمحل صاحب جزیره رسیده بودند یکی ناصرخسرو که بیمگان مقام داشت و آن خلق را از راه برد و آن طریقت او (از) آنجا برخاست و دیگر حسن صباح که باصفهان مینشست و از آنجا به ری آمد و متواری گشت و خلقی مردم را از خراسان و عراق بی راه کرد و بدین مذهب خواند و یکی بود بغزنین که او را محمد ادیب خواندندی و داعی مصریان بود و خلقی بیحد را از شهر و روستا بیراه کرده است، و این قدر بدان نبشته آمد تا اگر کسی از این جنس سخن شنود بداند که سخن ایشان است و بدان التفات نکند وزرق ایشان نخرد. (بیان الادیان). استرن، که مطالعاتی در باب اسماعیلیه داشته است مقالتی در مجلۀ دانشکدۀ ادبیات تهران نوشته که قسمتی از آن مقاله نقل میشود و البته با مقایسۀ مطالبی که در این باب، ذیل لغت اسماعیلیه آمده است اطلاعاتی به دست خواهد داد. استرن گوید: در باب ظهور اولین فرقۀ باطنیه در ایران باید گفت که اولین داعی اسماعیلی در نیمۀ قرن سوم به نزدیکیهای ری وارد شد و در سالهای آخر این قرن به نیشابور رسید. و در باب پیدایش باطنیه باید اضافه کرد که در دورۀ حیات امام جعفر صادق (ع) (وفات 148 هجری قمری) دسته هایی بودند که از ادعای پسر او اسماعیل و نوۀ او محمد بن اسماعیل به جانشینی امام پشتیبانی میکردند، مشهورترین این فرق ’خطابیه’ هستند، یعنی پیروان ابوالخطاب که از مریدان امام جعفر صادق بود. فرق دورۀ اول گمنام بودند، در حالیکه فرقۀ اسماعیلیه را جنبشی عظیم بود و مقاصد جامع سیاسی داشت و بین اعتقادات پیروان آن و فرق اولیه وجه اشتراکی نبود مگر در اهمیت خاصی که هر دو گروه برای اسماعیل بن جعفر الصادق و خاندان او قائل بودند. در سال 260 هجری قمری ناگهان داعیان در بلاد مختلف اسلامی پدید آمده و آراء انقلابی خود را ترویج کردند. در سال 261 هجری قمری در جنوب عراق مرکزی برای اسماعیلیه تأسیس یافت که رؤسای محلی آن ’حمدان قرمط’ و ’عبدان’ بودند، پس از اندک مدتی اسماعیلیه در بحرین تحت صدارت ’ابوسعید الجنابی’ و در یمن بریاست ’منصور الیمن’ و ’علی بن الفضل’ مستقر شدند. داعی مشهور ’ابو عبداﷲ الشیعی’ که فاطمیان خلافت خود را مدیون او هستند در سال 280 هجری قمری ازیمن به افریقای شمالی آمد. دشمنان فاطمیان منکر این بودند که سلسلۀ فاطمی از محمد بن اسماعیل سرچشمه گرفته است و تأسیس این فرقه را به عبداﷲ بن میمون القداح که در پایان قرن سوم میزیست نسبت میدادند و ادعای آنانرا به تعلق به خاندان حضرت علی (ع) باطل میدانستند. درباره آراء اسماعیلیۀ اولیه شهادت کتاب ’فرق الشیعه’ را (که قبلا به نوبختی نسبت داده شده بود و اکنون معلوم شده است که از عبداﷲ الاشعری القمی است) در دست داریم که متعلق به دورۀ قدیم یعنی قبل از تحولات سیاسی این فرقه است. بنابر قول آن مؤلف اسماعیلیه به هفت پیامبر شارع معتقد بودند که عبارتند از: نوح، ابراهیم، موسی، عیسی، محمد، علی و محمد بن اسماعیل که وفات نیافته و در انتظار رجعت او بعنوان مهدی یاقائم هستند. گروه وابستۀ دیگری نیز وجود داشت که به اینکه سلسلۀ امامان از اولاد محمد بن اسماعیل بودندمعترف بود، لکن مؤلف فرق الشیعه که از آن نامبرده است آن را از قرامطه ممتاز دانسته و تأکید کرده است که قرامطه (که در اصل نام شعبه عراقی این نهضت بود ولی در بسیاری از مواقع به شعب دیگر نیز اطلاق شده است) معتقد بوجود امامانی بعد از محمد بن اسماعیل نبودند و فقط هفت امام را یعنی علی و حسن و حسین و علی بن حسین و محمد بن علی و جعفر و محمد بن جعفر را میشناختند. از چند نفر از مؤلفین مانند ابن الندیم صاحب الفهرست و عبدالقاهر بغدادی صاحب الفرق بین الفرق و نظام الملک مؤلف سیاستنامه و رشیدالدین در جامع التواریخ و المقریزی میتوان اطلاعی در این باب به دست آورد.اولین داعی ایالت جبال ’خلف’ نام داشت و شغل او حلاجی بود، تاریخ فعالیت او به دست نیامده ولی از آنجا که پنجمین داعی ’ابوحاتم الرازی’ در حدود سال 300 هجری قمری شروع به انجام وظیفه نمود، خلف لابد فعالیت خود را مدت مدیدی قبل از آن یعنی در حدود اواسط قرن سوم شروع کرد. بنا بقول نظام الملک او به حوالی ری آمد وقریۀ ’کلین’ واقع در پشاپویه را موطن خود قرار داد. دعوت خلف درباره ظهور قریب الوقوع قائم بود و گویایک ده متروک را مرکز اجتماع خود قرار داده بود و هنگامیکه کدخدای دهکده آوازۀ او را شنید، خلف تصمیم گرفت بسوی شهر مجاور ری بگریزد و در همان شهر وفات یافت. برای مدت طویلی خلف به عنوان مؤسس نهضت اسماعیلیه در آن ایالت مشهور بود و آن فرقه را در ری ’خلفیه’ مینامیدند. پس از خلف پسر او جانشین وی گردید و مهمترین مرید او ’غیاث’ از قریۀ کلین بود. الزعفرانی که رئیس فرقۀ متکلمین زعفرانیه (شعبه ای از مکتب النجار) در شهر ری بود مردم شهر را علیه اسماعیلیه برانگیخت و آنانرا متفرق کرد. غیاث به خراسان فرار کرد. لکن بعداً به ری بازگشت و ابوحاتم را که اول از ناحیۀ پشاپویه بود به معاونت برگزید. در اثر آزار مخالفین، غیاث مجدداً ری را ترک گفت و کس ندانست به کجا رفته است. ابوحاتم رازی از بزرگترین شخصیت های این فرقه است، او مریدان خود را در طبقۀ حاکم میجست و کسانی مانند احمد بن علی را که از 307 تا 311 هجری قمری فرماندار ری بود به کیش خود در آورد. ابوحاتم در حدود 322 هجری قمری درگذشت. پس از وفات ابوحاتم ریاست نصیب دونفر شد، یکی ’عبدالملک الکوکبی’، دیگر ’اسحاق’ که در ری میزیست. بنا بقول رشیدالدین، عبدالملک ساکن قلعۀ ’گردکوه’ بود، اما اسحاق داعی ری، ممکن است همان ابو یعقوب السجزی باشد که بعداً بعنوان یکی از رؤسای معتبر اسماعیلیه در شرق ایران با او مواجه میشویم.در پایان قرن سوم، عقیدۀ این نهضت در بارۀ امامت کاملا تغییر یافت. دیگر گفته نمیشد که محمد بن اسماعیل قائم است، بلکه او یکی از امامان محسوب میشد و بعد از او امامان دیگری نیز بودند مانند فاطمیان که در افریقای شمالی استقرار یافتند و قائم زمان بعنوان آخرین امام این سلسله شمرده میشد. لکن تمام اسماعیلیه این نظر جدید را نپذیرفتند و اعتقاد خود را به قائم غایب حفظ کردند. بنابه شواهد موجود سلسلۀ مسافری وابسته باین دسته بودند. محمد بن مسافر حاکم تارم و فرمانروای قلعۀ شمیران در آغاز قرن چهارم، دو پسر داشت،المرزبان که آذربایجان را فتح کرد و ’وهسودان’، که هر دو اسماعیلی بودند. ابن مسکویه گوید که المرزبان و وزیرش ’علی بن جعفر’ اسماعیلی بودند. صدق این امر در مورد برادر او وهسودان نیز طبق سکه ای که در سال 544 هجری قمری در جلال آباد ضرب شده ثابت میشود، در این سکه بعد از ذکر شهادتین اضافه شده است: علی خلیفهاﷲ، واین نکته بکلی مربوط به تشیع است. در مورد خراسان بنظر میرسد که اولین داعی آنجا ابو عبداﷲ الخادم در سالهای آخر قرن سوم در نیشابور ظهور کرده باشد و جانشین او ابوسعید الشعرانی در سال 307 هجری قمری وارد آن شهر شد. سپس حسین بن علی بن مروزی بدین مقام رسید و بعد محمد بن احمد النسفی، او اولین کسی بود که عقاید اسماعیلیه را بصورت فلسفۀ نو افلاطونی که در آن زمان بین فلاسفۀ اسلامی اشاعه داشت درآورد و افکار او جایگزین عقاید اساطیری اولیۀ اسماعیلیه گردید. هم او بودکه امیر نصر بن احمد را به کیش اسماعیلیه درآورد. ولی در ایام پسرش نوح، بخت اسماعیلیه در ماوراءالنهر برگشت والنسفی و همکاران اصلی او در فاجعۀ سال 332 هجری قمری از بین رفتند. پس از النسفی، ابویعقوب السجزی بریاست دعوت رسید، اگر این نظر که او قبلا داعی ری بوده باشد صحیح تلقی شود، لابد او از آنجا بشرق انتقال یافته و بالاخره به سیستان رفته و در آنجا به دست خلف بن احمد بقتل رسیده است. پس از او مسعود ملقب به دهقان پسر النسفی جانشین وی گردید. اسماعیلیه در تمام ایران با شکست مواجه بودند، تنها سرزمینی که توانستند خود را در آن برای مدتی مستقر سازند و آنرا مرکز خود قرار دهند ایالت سند در شرقی ترین ناحیۀ عالم اسلام بود. در طی قرن چهارم هجری تبلیغات اسماعیلیه رو بزوال میرفت ولی در قرن پنجم بتدریج احیاء شد و پس ازاینکه اشخاصی مانند المؤیدﷲ داعی شیراز و ناصرخسرورا ببار آورده تحت ریاست ابن العطاش و مخصوصاً حسن صباح نیروی مهیبی گردید. (از مقالۀ اولین ظهور اسماعیلیه در ایران بقلم استرن، مجله دانشکدۀ ادبیات تهران، شمارۀ اول سال نهم). در باب باطنیه همچنین رجوع به اسماعیلیه و جهانگشای جوینی در ذکر تقریر مذهب باطنیان ج 3 صص 142 تا 170 و تاریخ الحکماء ص 15 و اخبارالدوله السلجوقیه ص 67- 81- 82- 87- 104- 113- 114 و چهار مقاله ص 111 و غزالی نامه ص 24- 42- 110- 228- 237- 316- 327 و الکامل ابن اثیر ج 10 ص 132- 133- 164- 180- و ج 12 ص 91 و لغات تاریخیه و جغرافیۀ ترکی ج 2 ص 33 و تلبیس ابلیس ص 108 شود، سیل بزرگ. (منتهی الارب). توجبۀ بزرگ. (ناظم الاطباء). توجبه. ، باران شدید و سخت
لغت نامه دهخدا
ریسمانی باشد که در ایام عیدو جشن از جایی آویزند و زنان و دختران بر آن نشسته در هوا آیند و روند، (برهان قاطع)، مصحف بازپیچ (باذپیج)، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، ریسمانی بود که در ایام جشن و خوشی کودکان از بام و درخت بیاویزند و بر آن نشسته در هوا آیند و روند و آنرا اورک و کاژو و هلوچین نیز خوانند، (فرهنگ جهانگیری) :
امن و عدل و استقامت در هوای ملک تو
باد چون بازیگران بازی کنان بر باز پیچ،
شمس فخری (از فرهنگ جهانگیری)،
بادپیچ، (ناظم الاطباء)، و رجوع به بادپیچ شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ناجنسی
تصویر ناجنسی
کیفیت و حالت ناجنس
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی همریش هم داماد (گویش گیلکی) همزلف دو مرد را که دو خواهر را در ازدواج دارند نسبت بهم باجناق گویند همریش همزلف
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی همریش هم داماد (گویش گیلکی) همزلف دو مرد را که دو خواهر را در ازدواج دارند نسبت بهم باجناق گویند همریش همزلف
فرهنگ لغت هوشیار
درونگرایان گروهی که باور دارند هر دستور دینی را آماجی نهانی است. چنان که آماج نماز فرمانبرداری است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باجناق
تصویر باجناق
باجناغ، دو مردی که با دو خواهر ازدواج کرده باشند، هم ریش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاجدیس
تصویر کاجدیس
آناناس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از باجناق
تصویر باجناق
همریش
فرهنگ واژه فارسی سره
همریش، سلف، هم زلف
متضاد: هوو، وسنی
فرهنگ واژه مترادف متضاد