جدول جو
جدول جو

معنی باترژک - جستجوی لغت در جدول جو

باترژک(تِ)
دهی از دهستان مرکزی بخش خوسف شهرستان بیرجند. 20هزارگزی خاور خوسف. جلگه، گرمسیر. سکنۀ آن 65 تن است. آب آن از قنات و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بارنک
تصویر بارنک
(دخترانه)
نام درختی است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از باتینک
تصویر باتینک
(دخترانه)
غنچه تازه شکفته (نگارش کردی: باتینک)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بورژک
تصویر بورژک
(پسرانه)
نام میزبان اردشیر بابکان پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اتراک
تصویر اتراک
ترک ها، ترک زبانان، جمع واژۀ ترک
فرهنگ فارسی عمید
دستگاهی متشکل از چند پیل و دارای صفحه های مثبت و منفی که در محلول اسیدسولفوریک قرار دارد و برای تولید قوۀ برق در اتومبیل و بعضی ماشین های دیگر به کار می رود، در امور نظامی واحد شمارش توپ خانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باریک
تصویر باریک
نازک، کم پهنا، کم قطر، کنایه از دقیق، کنایه از لاغر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باتره
تصویر باتره
نوعی ساز از خانوادۀ سازهای کوبه ای و شبیه دف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماترک
تصویر ماترک
اموالی که از مرده باقی مانده باشد، ارث
فرهنگ فارسی عمید
(تَ رَ)
نوعی از سار. (ناظم الاطباء). مرغی است. (یادداشت مؤلف). به ترکی صغرجق. (فرهنگ شعوری) :
در دست غمت را (کذا؟) شده ام آنچنان زبون
در پنجۀ شاهین فتاده چو باسترک (؟).
میرنظمی (از شعوری)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
نوعی از سار. (ناظم الاطباء). در فرهنگ دزی این کلمه در برابر کلمه فرانسوی گریو آمده و معنای گریو در فرهنگ فرانسه بفارسی نفیسی چنین است: باستراک. سمرمر. دج. سمنه. دجاج بری. سمانی. سلوی. و رجوع به باسترک شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان میان ولایت، بخش حومه شهرستان مشهد که در 20 هزارگزی شمال باختر مشهد و 2 هزارگزی شمال کشف رود در جلگه واقع است، ناحیه ای است با آب و هوای معتدل و 59 تن سکنه، آب آن از رودخانه تأمین میشود، محصول عمده آن غلات و شغل مردمش زراعت و مالداری و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیای ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بمعنی استرک یعنی ریشه معطر است. (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 172).
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
کوشیدن، بشتافتن. شتابیدن، انداختن کسی را، فروخفتن شتر، بسیار باریدن، عیب کردن ناموس و دشنام دادن، بزیر سینه گرفتن، ابتراک در قتال، بزانو نشستن در کارزار
لغت نامه دهخدا
(تَ سَ)
پاترس. با رفتن صرف شود و پاترسک رفتن بمعنی تهدید کردن اطفال و زیردستان است
لغت نامه دهخدا
آنچه بجا مانده برجای مانده، آنچه از مرده بجای ماند، میراث، ارث، ترکه آنچه که از کسی (مخصوصا مرده) بجای مانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باتری
تصویر باتری
دستگاه ذخیره برق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاترسک
تصویر پاترسک
پا ترس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسترک
تصویر بسترک
بستر کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
گذاشتن، ماندن، جمع ترک، ترکان گذاشتن رها کردن واگذاشتن، جمع ترک ترکان
فرهنگ لغت هوشیار
نازک و لطیف چون کمر و لب کم عرض کم پهنا مقابل پهن. عریض، کم قطر کم حجم مقابل ضخیم کلفت، لاغر، نازک دقیق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باریک
تصویر باریک
میان کمر باریک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ماترک
تصویر ماترک
((تَ رَ))
میراث، آنچه که از شخص مرده به جا می ماند
فرهنگ فارسی معین
((رُ))
این واژه اولین بار در جواهرسازی به مروارید نامنظم و یا سنگی که تراش نامنظم خورده گفته می شد، نام مکتبی در معماری و موسیقی در قرن 16 میلادی که ویژگی های آن، تنوع در طراحی، تضاد و اختلاف بین قسمت های مختلف، فراوانی اشکال و د
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باریک
تصویر باریک
کم عرض، کم پهنا، نازک، دقیق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باتره
تصویر باتره
((تَ رَ))
دف، دایره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اتراک
تصویر اتراک
جمع ترک، ترکان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ماترک
تصویر ماترک
وامانده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از باریک
تصویر باریک
Slim
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تلنگر
فرهنگ گویش مازندرانی
صاف صاف، تراشیدن ساقه ی درخت و بی شاخ و برگ کردن آن، لخت.، کچل
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از باریک
تصویر باریک
худой
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از باریک
تصویر باریک
schlank
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از باریک
تصویر باریک
стрункий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از باریک
تصویر باریک
szczupły
دیکشنری فارسی به لهستانی