بنا بنقل شعوری، لغتی است در بابت بمعنی لایق، سزاوار، و آنرا باب هم گویند: یار چو گل در صفا عاشق بلبل نوا خنده باد را سزا باتب من گریه است. عبدالباقی هروی. (شعوری ج 1 ص 151) (ناظم الاطباء)
بنا بنقل شعوری، لغتی است در بابت بمعنی لایق، سزاوار، و آنرا باب هم گویند: یار چو گل در صفا عاشق بلبل نوا خنده باد را سزا باتب من گریه است. عبدالباقی هروی. (شعوری ج 1 ص 151) (ناظم الاطباء)
بالنگ، میوه ای از خانوادۀ مرکبات با طعم شیرین و پوست زبر و ضخیم و زرد رنگ برای تهیه مربا، ترنج، اترج، بادرنج، بادرنگ، بادارنگ، واترنگ، وارنگ، باتس
بالَنگ، میوه ای از خانوادۀ مرکبات با طعم شیرین و پوست زبر و ضخیم و زرد رنگ برای تهیه مربا، تُرَنج، اُترُج، بادَرَنج، بادرَنگ، بادارَنگ، واترَنگ، وارَنگ، باتُس
نویسنده، دبیر، کسی که از کتابی نسخه برداری می کند، استنساخ کننده کاتب ازلی: خدای تعالی کاتب وحی: هر یک از نویسندگان که آیاتی را که بر پیامبر اسلام نازل می شد می نوشتند مثلاً علی بن ابی طالب و عثمان بن عفان کاتب وحی بودند
نویسنده، دبیر، کسی که از کتابی نسخه برداری می کند، استنساخ کننده کاتب ازلی: خدای تعالی کاتب وحی: هر یک از نویسندگان که آیاتی را که بر پیامبر اسلام نازل می شد می نوشتند مثلاً علی بن ابی طالب و عثمان بن عفان کاتب وحی بودند
بالنگ، میوه ای از خانوادۀ مرکبات با طعم شیرین و پوست زبر و ضخیم و زرد رنگ برای تهیه مربا، ترنج، اترج، بادرنج، بادرنگ، بادارنگ، واترنگ، وارنگ، باتو
بالَنگ، میوه ای از خانوادۀ مرکبات با طعم شیرین و پوست زبر و ضخیم و زرد رنگ برای تهیه مربا، تُرَنج، اُترُج، بادَرَنج، بادرَنگ، بادارَنگ، واترَنگ، وارَنگ، باتو
سنت، از معصومات نصاراست و دختر مشرکی از اهالی ازمید (بعلبک بود، وی بکیش نصرانی درآمد، و با وجود اصرار و ابرام پدرش دست از این آئین نکشید ودر نتیجۀ این سماجت از دست پدر آنقدر کتک خورد تا مرد و در زمرۀ شهدا درآمد. ذکران وی روز 4 کانون اول است. نصاری تصویر او را بر برجی نقش کرده حافظ و حامی توپچیانش میدانند. (از قاموس الاعلام ترکی ج 2: باربه). رجوع به لغات تاریخیه و جغرافیۀ ترکی شود
سنت، از معصومات نصاراست و دختر مشرکی از اهالی ازمید (بعلبک بود، وی بکیش نصرانی درآمد، و با وجود اصرار و ابرام پدرش دست از این آئین نکشید ودر نتیجۀ این سماجت از دست پدر آنقدر کتک خورد تا مرد و در زمرۀ شهدا درآمد. ذکران وی روز 4 کانون اول است. نصاری تصویر او را بر برجی نقش کرده حافظ و حامی توپچیانش میدانند. (از قاموس الاعلام ترکی ج 2: باربه). رجوع به لغات تاریخیه و جغرافیۀ ترکی شود
باتاب. تابدار. که تاب دارد: ای رخ رخشان جانان زیر آن زلف بتاب لالۀ عنبرحجابی یا گل سنبل نقاب. عنصری. از همچو تو دلداری دل برنکنم آری چون ناز کشم باری زان زلف بتاب اولی. حافظ
باتاب. تابدار. که تاب دارد: ای رخ رخشان جانان زیر آن زلف بتاب لالۀ عنبرحجابی یا گل سنبل نقاب. عنصری. از همچو تو دلداری دل برنکنم آری چون ناز کشم باری زان زلف بتاب اولی. حافظ
ماده ای است از آهک و سنگ و گل که در زیر بنیان عمارات و کف خزینۀ حمام و امثال آن با آب مخلوط کرده ریزند. در شیرازلفظ مذکور را مخفف کرده بتو گویند. (فرهنگ نظام)
ماده ای است از آهک و سنگ و گل که در زیر بنیان عمارات و کف خزینۀ حمام و امثال آن با آب مخلوط کرده ریزند. در شیرازلفظ مذکور را مخفف کرده بتو گویند. (فرهنگ نظام)
گوشۀ عالم مابین مغرب و شمال، و این لفظ هندی است. (آنندراج). در ماللهند نقطۀ جهت میان بسجم و اوتر و برابر زحل آمده. (ماللهند ص 145 و 146). وبین شمال و مغرب (شمال غربی) محسوب شده است. حمدالله مستوفی گوید: حکماء هند بخش ربع مسکون را بصورت سه در سه نهاده اند: بخش جنوبی را دکشن خوانند و آن زمین تازیان است و بخش شمالی را اوتر خوانند و آن ترکان راست و بخش شرقی را بورب خوانند و اهل چین و ماچین راست و بخش غربی را بسجم خوانند قوم مصر و بربر راست وبخش زاویۀ مابین جنوب و شرق اگنی گویند هندوان راست و بخش زاویۀ مابین شرق و شمال ایش خوانند قوم ختای و ختن راست و بخش زاویۀ مابین شمال و غرب بایب گویند اهل روم و فرنگ راست. (از نزهه القلوب ج 3 ص 20)
گوشۀ عالم مابین مغرب و شمال، و این لفظ هندی است. (آنندراج). در ماللهند نقطۀ جهت میان بسجم و اوتر و برابر زحل آمده. (ماللهند ص 145 و 146). وبین شمال و مغرب (شمال غربی) محسوب شده است. حمدالله مستوفی گوید: حکماء هند بخش ربع مسکون را بصورت سه در سه نهاده اند: بخش جنوبی را دکشن خوانند و آن زمین تازیان است و بخش شمالی را اوتر خوانند و آن ترکان راست و بخش شرقی را بورب خوانند و اهل چین و ماچین راست و بخش غربی را بسجم خوانند قوم مصر و بربر راست وبخش زاویۀ مابین جنوب و شرق اگنی گویند هندوان راست و بخش زاویۀ مابین شرق و شمال ایش خوانند قوم ختای و ختن راست و بخش زاویۀ مابین شمال و غرب بایب گویند اهل روم و فرنگ راست. (از نزهه القلوب ج 3 ص 20)
درخور. سزاوار. لایق. ازدر. صالح برای: هذا بابته، ای یصلح له. لایقی و سزاواری و بمعنی لایق و سزاوار نیز آمده و این مصدر جعلی است از بهارعجم و غیره. (غیاث) (آنندراج) (شعوری) : آن توئی کور و توئی لوچ و توئی کوچ و بلوچ آن توئی گول و توئی دول و توئی بابت لنگ. خطیری. و سخنی در گوش بنده افکنده که از آن سخت بشکوهید بدان سبب که چیزی شنود که نه بابت اوست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 379). امیر بفرمود تامنادی کردند... سلاح آنچه یافته اند (غلامان و لشکریانش پس از غلبه) پیش باید آوردن و بسیار سلاح از هر بابت بدر خیمه آوردند. (ایضاً ص 114). نه اهل کوشش بودیم و بابت پیکار همی چه بستیم ازبهر کارزار کمر. مسعودسعد. ور نمانند هیچ آن گویند که بود راست بابت گلخن. مسعودسعد. آوریدش (جبرئیل ذوالفقار را) بنزد پیغمبر گفت کاین هست بابت حیدر. سنائی. حکم و عزّ بابت علی باشد شیر را تب ز پردلی باشد. سنائی. بابت نفس است بازار نکورویان چین حاجت روح است گفتار عزیزان ختا. سنائی. حرز و تعویذ و سایۀ خانه بابت کودک است و دیوانه. سنائی. خاربن گرچه رست و بالا کرد سر او را سپهر والا کرد تو طمعزو مدار میوه و گل یار بد هست بابت سرپل. سنائی. گفت می اندیشم که چون مار خفته باشد چشم جهان بین او را برکنم... شگال گفت این تدبیر بابت خردمندان نیست. (کلیله و دمنه). کلیله جواب داد که ترا بدین سؤال چه کار و این سخن چه بابت تست. (کلیله و دمنه). درمی چند سیه چون ننهی در بن جیب بابت خویش طلب چون نکنی در بازار. ابوالمعالی رازی. هرکه بپرسد که کیست بابت اندوه محنت اشارت کند بمن که فلان است. عمادی شهریاری. فرزانه ای که بابت گاه است و بالش است آزاده ای که درخور صدر است و مسند است انوری. نیست مرا آهنی بابت الماس او دیدۀ خاقانی است لاجرم الماس بار. خاقانی. روی من از هیچ باب بهره ندارد از آنک آب من از هیچ روی بابت جوی تو نیست. خاقانی. گر کعبه را محرم نیم مرد کنیسه هم نیم ور بابت زمزم نیم مرد خمستان نیستم. خاقانی. دروقت تحفه ای و هدیه ای که بابت معشوق یکدل و محبوب یکتا بود راست کرد. (سندبادنامه ص 288). چه از ضمایر ملوک استخبار کردن و از سرایر ایشان استفسار نمودن بابت خردمندان نبود. (سندبادنامه ص 37). سازی که بابت است به عید اندرون بیار چیزی که ماه روزه بکار آمدی ببر. مولوی. آنچه کرد اسکندر اندر باب سدّ مملکت بابت آن ثانی جم بارۀ بغداد کرد. خواجه سلمان (از شعوری). فان ّ شعری ظریف من بابه الظرفاء الذّ معنی و اشهی من استماع الغناء. ابن حجاج. ناخن از انگشت چون برترشود بابت انداختن از سر شود. میرخسروی (ازآنندراج). - بابت چیزی، کاری یا کسی بودن یا نبودن، سزاوار و شایسته و صالح او بودن یا نبودن: جسم و جان بابت این لعبت سیمین تن نیست تحفۀ بیخطر اندرخور این سلطان نیست. سنائی. عشق رخ تو درخور هر مختصری نیست وصل لب تو بابت هر بی خبری نیست. سنائی. - در بابت، بارۀ. درباره . در باب. راجع به.
درخور. سزاوار. لایق. ازدر. صالح برای: هذا بابته، ای یصلح له. لایقی و سزاواری و بمعنی لایق و سزاوار نیز آمده و این مصدر جعلی است از بهارعجم و غیره. (غیاث) (آنندراج) (شعوری) : آن توئی کور و توئی لوچ و توئی کوچ و بلوچ آن توئی گول و توئی دول و توئی بابت لنگ. خطیری. و سخنی در گوش بنده افکنده که از آن سخت بشکوهید بدان سبب که چیزی شنود که نه بابت اوست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 379). امیر بفرمود تامنادی کردند... سلاح آنچه یافته اند (غلامان و لشکریانش پس از غلبه) پیش باید آوردن و بسیار سلاح از هر بابت بدر خیمه آوردند. (ایضاً ص 114). نه اهل کوشش بودیم و بابت پیکار همی چه بستیم ازبهر کارزار کمر. مسعودسعد. ور نمانند هیچ آن گویند که بود راست بابت گلخن. مسعودسعد. آوریدش (جبرئیل ذوالفقار را) بنزد پیغمبر گفت کاین هست بابت حیدر. سنائی. حکم و عزّ بابت علی باشد شیر را تب ز پردلی باشد. سنائی. بابت نفس است بازار نکورویان چین حاجت روح است گفتار عزیزان ختا. سنائی. حرز و تعویذ و سایۀ خانه بابت کودک است و دیوانه. سنائی. خاربن گرچه رست و بالا کرد سر او را سپهر والا کرد تو طمعزو مدار میوه و گل یار بد هست بابت سرپل. سنائی. گفت می اندیشم که چون مار خفته باشد چشم جهان بین او را برکنم... شگال گفت این تدبیر بابت خردمندان نیست. (کلیله و دمنه). کلیله جواب داد که ترا بدین سؤال چه کار و این سخن چه بابت تست. (کلیله و دمنه). درمی چند سیه چون ننهی در بن جیب بابت خویش طلب چون نکنی در بازار. ابوالمعالی رازی. هرکه بپرسد که کیست بابت اندوه محنت اشارت کند بمن که فلان است. عمادی شهریاری. فرزانه ای که بابت گاه است و بالش است آزاده ای که درخور صدر است و مسند است انوری. نیست مرا آهنی بابت الماس او دیدۀ خاقانی است لاجرم الماس بار. خاقانی. روی من از هیچ باب بهره ندارد از آنک آب من از هیچ روی بابت جوی تو نیست. خاقانی. گر کعبه را محرم نیم مرد کنیسه هم نیم ور بابت زمزم نیم مرد خمستان نیستم. خاقانی. دروقت تحفه ای و هدیه ای که بابت معشوق یکدل و محبوب یکتا بود راست کرد. (سندبادنامه ص 288). چه از ضمایر ملوک استخبار کردن و از سرایر ایشان استفسار نمودن بابت خردمندان نبود. (سندبادنامه ص 37). سازی که بابت است به عید اندرون بیار چیزی که ماه روزه بکار آمدی ببر. مولوی. آنچه کرد اسکندر اندر باب سدّ مملکت بابت آن ثانی جم بارۀ بغداد کرد. خواجه سلمان (از شعوری). فان ّ شعری ظریف من بابه الظرفاء الذّ معنی و اشهی من استماع الغناء. ابن حجاج. ناخن از انگشت چون برترشود بابت انداختن از سر شود. میرخسروی (ازآنندراج). - بابت چیزی، کاری یا کسی بودن یا نبودن، سزاوار و شایسته و صالح او بودن یا نبودن: جسم و جان بابت این لعبت سیمین تن نیست تحفۀ بیخطر اندرخور این سلطان نیست. سنائی. عشق رخ تو درخور هر مختصری نیست وصل لب تو بابت هر بی خبری نیست. سنائی. - در بابت، بارۀ. درباره . در باب. راجع به.
بتا. بهطه. و آن طعامی است که از برنج و روغن سازند. (صحاح الفرس). و رجوع به بتا شود، عاجز کردن کسی را ازرسیدن به قافله. (منتهی الارب) ، بریده شدن، فروماندن در راه. (منتهی الارب). - ، سکران لایبت امراً، یعنی بحیثی مست است که قطع و یکسو نمی کند کار را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، نیت و عزم روزه: در حدیث است که لاصیام لمن لایبت الصیام من اللیل، یعنی نیست روزه کسی را که نیت و عزم آن را از شب نکند (منتهی الارب). بت ّ. (منتهی الارب). و رجوع به بت شود، بریدن ازهمسر و دوست. طلاق باین دادن: طلقها بته و بتاتاء، طلاق باین داد که در آن رجعت جایز نیست. (منتهی الارب). و رجوع به بتات شود. طلقها بته و بتاتاء، ای بتله بائنه، یعنی بریدنی که در آن بازگشت نباشد دیگر و طلقها ثلاثاًبته که در هر دو بازگشت نیست. (از اقرب الموارد). طلاق باین داد او را که در آن رجعت جایز نیست. (یادداشت مؤلف). - البته، قطعاً و جزماً (از: ال +بت + ه) لاافعله بته و البته، نخواهم کرد این کار راهرگز. نخواهم کرد آن را جزماً و قطعاً. (یادداشت مؤلف)
بتا. بهطه. و آن طعامی است که از برنج و روغن سازند. (صحاح الفرس). و رجوع به بتا شود، عاجز کردن کسی را ازرسیدن به قافله. (منتهی الارب) ، بریده شدن، فروماندن در راه. (منتهی الارب). - ، سکران لایبت امراً، یعنی بحیثی مست است که قطع و یکسو نمی کند کار را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، نیت و عزم روزه: در حدیث است که لاصیام لمن لایبت الصیام من اللیل، یعنی نیست روزه کسی را که نیت و عزم آن را از شب نکند (منتهی الارب). بَت ّ. (منتهی الارب). و رجوع به بت شود، بریدن ازهمسر و دوست. طلاق باین دادن: طلقها بته و بتاتاء، طلاق باین داد که در آن رجعت جایز نیست. (منتهی الارب). و رجوع به بتات شود. طلقها بته و بتاتاء، ای بتله بائنه، یعنی بریدنی که در آن بازگشت نباشد دیگر و طلقها ثلاثاًبته که در هر دو بازگشت نیست. (از اقرب الموارد). طلاق باین داد او را که در آن رجعت جایز نیست. (یادداشت مؤلف). - البته، قطعاً و جزماً (از: ال +بت + ه) لاافعله بته و البته، نخواهم کرد این کار راهرگز. نخواهم کرد آن را جزماً و قطعاً. (یادداشت مؤلف)
دهی ازبخش سرباز شهرستان ایرانشهر در 13هزارگزی خاور سرباز، کنار راه مالرو سرباز به زابلی. کوهستانی، گرمسیر، مالاریائی. سکنۀ آن 300 تن است. آب آن از رودخانه و محصول آن غلات، خرما، برنج کاری و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
دهی ازبخش سرباز شهرستان ایرانشهر در 13هزارگزی خاور سرباز، کنار راه مالرو سرباز به زابلی. کوهستانی، گرمسیر، مالاریائی. سکنۀ آن 300 تن است. آب آن از رودخانه و محصول آن غلات، خرما، برنج کاری و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)