جدول جو
جدول جو

معنی بابلیون - جستجوی لغت در جدول جو

بابلیون
(بِ)
نام قصبه ای قدیمی است در مصر، در ساحل یمین رود نیل، نزدیک جدول ترایان، و مهاجران بابل این شهرک را بنا نهاده و بدین نام خوانده اند. (قاموس الاعلام ترکی ج 2). بابلیون یا باب الیون یا باب اللیون. قصرالشمع. شهری بر ساحل شرقی نیل بجنوب عین شمس و ایرانیان را بدانجاآتشکده ای بوده که عرب آنرا قبهالدخان نامند. (دمشقی). اسم عام است برای مصر به لغت قدما و گویند نام خاص است برای موضع فسطاط. اهل توراه گویند که آدم علیه السلام در بابل ساکن بود و چون قابیل، هابیل را کشت مورد غضب آدم واقع شد و با خانوادۀ خود بکوههای بابل گریخت و بدین جهت بابل نامیده شد زیرا که بابل در لغت بمعنی افتراق و جدائی باشد. چون آدم درگذشت و ادریس بنبوت رسید فرزندان قابیل فزونی یافتند و از کوهها بیرون آمدند، با مردم درآمیختند و موجب فساد شدند بدین جهت ادریس از پروردگار خواست که او را بسرزمینی مانند بابل که دارای آب جاری باشد برساند، پس سرزمین مصر بدو نموده شد و چون بدان سرزمین رسید و سکونت گزید و آنجای را نیکو یافت نامی از کلمه بابل که بمعنی افتراق است مشتق ساخت و آن سرزمین را بابلیون نامید که بمعنی افتراق نیکوست.
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بابیلان
تصویر بابیلان
(دخترانه)
لفظ نوازش دختر کوچک از روی محبت (نگارش کردی: بابیلان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بشولیون
تصویر بشولیون
اسفرزه، گیاهی بیابانی از خانوادۀ بارهنگ با دانه های ریز قهوه ای رنگ و لعاب دار که مصرف دارویی دارد، اسبغول، اسپرزه، اسپغول، اسپیوش، اسفیوش، بزرقطونا، بنگو، روف، سابوس، سپیوش، شکم پاره
فرهنگ فارسی عمید
(قَ لَ)
مرغی است. بوقلمون. ابوقلمون. (دزی ج 1 ص 49). رجوع به بوقلمون شود
لغت نامه دهخدا
بطیخ، (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(لِ بی یو)
جمع طالبی در حالت رفعی. رجوع به طالبی شود
لغت نامه دهخدا
(بِ عی یو)
جمع واژۀ تابعی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
داخلون. لعابات. (بحر الجواهر)
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ لیُ)
دریاچه ای بدامنۀ الومپس بجنوب غربی بروصه و بدانجا شهرکی هم بدین نام با 2700 تن سکنه است
لغت نامه دهخدا
بادلین (کتاب خانه بادلیان)، نام کتاب خانه معروفی است در اکسفرد (انگلستان) که توسط سر تامس بادلی در 1595 میلادی بنیادنهاده و در 1602 افتتاح شد و آن دارای نسخ بسیار قدیم و معتبر است و اته دانشمند بنام آلمانی فهرستی برای آن تألیف کرده است
لغت نامه دهخدا
(بِ /بُ لِ)
به لغت یونانی بذرقطونا را گویند که سبیوش باشد. (برهان) (آنندراج). بزرقطونان است. (اختیارات بدیعی) (بحر الجواهر) (ذخیرۀ خوارزمشاهی) (تحفۀ حکیم مؤمن). مأخوذ از یونانی، اسفرزه و بزرقطونا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بُلْ)
دروازه و کویی در یون، و یون حصنی بود در مصرکه آنرا عمرو بن العاص فتح کرد و بجای آن فسطاط را بنا کرد و آن امروزه شهر مصر است. (معجم البلدان). درموقع محاصرۀ قیساریه عمرو بن العاص به ابتکار شخصی خود عازم فتح مصر شد. این کشور در آن هنگام جزء امپراطوری بیزانس بود و اختلافات مذهبی بیزانسیها به آنجانیز سرایت کرده و مردم دچار هرج و مرج بودند. عمرو شهر باب الیون را محاصره کرد. (تاریخ اسلام علی اکبر فیاض چ دانشگاه 1327 ص 130). و رجوع به بابلیون شود
لغت نامه دهخدا
(لُ نِ)
درقاموس الاعلام ترکی بجای منسوب به بابل آمده است. رجوع به بابل و بابلستان شود. (قاموس الاعلام ترکی ج 2)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
خاصۀ بالکانی. مرکز بلوک لاله آباد در ناحیۀ بارفروش. (سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو ص 118 قسمت انگلیسی چ 1342 هجری قمری قاهره). دهی از دهستان لاله آباد بخش مرکزی بابل در 10هزارگزی جنوب باختری بابل، 2هزارگزی شمال شوسۀ بابل به آمل. دشت، معتدل، مرطوب، مالاریائی و دارای 770 تن سکنه است. آب آن از رود خانه کاری است. محصول آن برنج، کنف، صیفی، مختصر غلات، پنبه، نیشکر و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. این ده از چندین محل بنام انگرتپه و ورمه تان و بابل کان تشکیل شده. مرکز حوزۀ 3 آمار شهرستان آمل است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
منسوب ببابل. بابلیها
لغت نامه دهخدا
(بی یُنْ)
رجوع به باربو شود
لغت نامه دهخدا
کحل روشنایی. سرمۀ روشنایی. (یادداشت مؤلف). از سرمه های شاهانه است که آن را ابقراط ساخت. (تذکرۀ ضریر انطاکی ص 71)
- باسلیقون صغیر، منافع اومثل منافع کبیر است. (تحفۀ حکیم مؤمن ذیل کحلیات ص 345).
- باسلیقون کبیر، از تألیفات بقراط و به یونانی بمعنی جالب السعاده است و گویند اسم پادشاه آن عصر است و بجهت آن ترتیب داده، جالی و حافظ صحت عین و جهت حکه و غشاوه و سطبری پلک چشم و سبل و جرب و دمعه و بیاض مزمن نافع است.
کمون کرمانی. (دزی ج 1 ذیل باسلیقون و ج 2 ذیل کمون). نام مرهمی است و به یونانی معنای آن ’جالب السعاده’ است و گفته شده است که خود نام پادشاه است و بعضی نیز ترجمه آنرا ’پادشاهانه’ دانند. (تذکرۀ ضریر انطاکی ص 71) : داروهای قوه دهنده و تحلیل کننده می باید کشید چون برود حصرم و باسلیقون و روشنایی. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). مرهم باسلیقون گوشت برویاند و مواضع عصبیه را سود دارد و جراحاتی (را) که در آن حرارت نباشد نافع بود. صنعت آن:بگیرند زفت و راتینج و موم نواز هر یک بیست مثقال، قند چهار درم بگدازانند در روغن زیت و در هاون کنند و بمالند نیکو تا یکسان شود و بردارند. (اختیارات بدیعی نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(طِ نی یو)
نام سلسلۀ حکامی که در سوریه بدین عنوان حکومت کرده اند. در سال 520 هجری قمری بهرام داعی، بانیاس را اشغال کرد و در سال 522 هجری قمری وفات یافت، خلیفۀ او اسماعیل، شهر را در 15 رمضان سال 523 هجری قمری به سربازان صلیبی تسلیم کرد. راشدالدین ابوالحسن سنان بن سلیمان بن محمد در 557 هجری قمری و 560 هجری قمری حکومت را به دست آورد و پس از او کمال الدین حسن بن مسعود و مجدالدین و سراج الدین مظفر بن حسین و تاج الدین ابوالفتوح بن محمد و رضاءالدین ابوالمعالی و نجم الدین اسماعیل و شمس الدین بن اسماعیل و صارم الدین مبارک بن الرضا تا سال 668 هجری قمری بتدریج حکومت راندند و سرانجام در سال 671 هجری قمری در زمان بیبرس تسلیم شدند. (از معجم الانساب زامباور ص 161 و 162)
لغت نامه دهخدا
(بَ بِ)
همان بابلیون است که نام قدیم مصر و خصوصاً فسطاطبوده است، و در شعر عمران بن حطان آمده:
فساروا بحمدالله حتی احلهم
ببلیون منها الموجفات السوابق.
(از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
جمع طالبی، وابستگان علی ع جمع طالبی در حالت رفعی (ولی در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تابعیون
تصویر تابعیون
تاراسندگان جمع تابعی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باتالیون
تصویر باتالیون
فرانسوی گردان زبانزد ارتشی
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی موت بنای مرتفعی که در قلعه سازند، قلعه ای که در آن اسلحه و ابزار جنگی ذخیره کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باسلیقون
تصویر باسلیقون
زیره کرمانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشولیون
تصویر بشولیون
اسفرزه لاتینی تازی شده اسفرزه سبیوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بابلون
تصویر بابلون
خرخیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ببلیون
تصویر ببلیون
یونانی تازی شده خرفه از گیاهان خرفه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیلیون
تصویر بیلیون
هزار ملیون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالیدن
تصویر بالیدن
نمو کردن نشو و نما کردن رشد کردن، فخر کردن مباهات کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بابیزن
تصویر بابیزن
باد زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باستیون
تصویر باستیون
((سْ یُ))
بنای مرتفعی که در قلعه سازند، قلعه ای که در آن اسلحه و ابزار جنگی ذخیره کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بالیدن
تصویر بالیدن
افتخار کردن، رشد کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اکلیون
تصویر اکلیون
پرند، دیبای هف ترنگ
فرهنگ واژه فارسی سره
بالیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی از دهستان لاله آباد بابل، بابلکانی از خاندان های
فرهنگ گویش مازندرانی