قریه ای بزرگ و شهری زیبا از نواحی ارزن الروم ازاعمال ارمینیه است. (از معجم البلدان) (مراصد الاطلاع) :... بابرت شهری بزرگ بوده و اکنون شهری کوچک است و اندک باغستان دارد. حقوق دیوانیش بیست و یک هزار دینار است. (نزهه القلوب چ لیدن ج 3 ص 96)
قریه ای بزرگ و شهری زیبا از نواحی ارزن الروم ازاعمال ارمینیه است. (از معجم البلدان) (مراصد الاطلاع) :... بابرت شهری بزرگ بوده و اکنون شهری کوچک است و اندک باغستان دارد. حقوق دیوانیش بیست و یک هزار دینار است. (نزهه القلوب چ لیدن ج 3 ص 96)
درخور. سزاوار. لایق. ازدر. صالح برای: هذا بابته، ای یصلح له. لایقی و سزاواری و بمعنی لایق و سزاوار نیز آمده و این مصدر جعلی است از بهارعجم و غیره. (غیاث) (آنندراج) (شعوری) : آن توئی کور و توئی لوچ و توئی کوچ و بلوچ آن توئی گول و توئی دول و توئی بابت لنگ. خطیری. و سخنی در گوش بنده افکنده که از آن سخت بشکوهید بدان سبب که چیزی شنود که نه بابت اوست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 379). امیر بفرمود تامنادی کردند... سلاح آنچه یافته اند (غلامان و لشکریانش پس از غلبه) پیش باید آوردن و بسیار سلاح از هر بابت بدر خیمه آوردند. (ایضاً ص 114). نه اهل کوشش بودیم و بابت پیکار همی چه بستیم ازبهر کارزار کمر. مسعودسعد. ور نمانند هیچ آن گویند که بود راست بابت گلخن. مسعودسعد. آوریدش (جبرئیل ذوالفقار را) بنزد پیغمبر گفت کاین هست بابت حیدر. سنائی. حکم و عزّ بابت علی باشد شیر را تب ز پردلی باشد. سنائی. بابت نفس است بازار نکورویان چین حاجت روح است گفتار عزیزان ختا. سنائی. حرز و تعویذ و سایۀ خانه بابت کودک است و دیوانه. سنائی. خاربن گرچه رست و بالا کرد سر او را سپهر والا کرد تو طمعزو مدار میوه و گل یار بد هست بابت سرپل. سنائی. گفت می اندیشم که چون مار خفته باشد چشم جهان بین او را برکنم... شگال گفت این تدبیر بابت خردمندان نیست. (کلیله و دمنه). کلیله جواب داد که ترا بدین سؤال چه کار و این سخن چه بابت تست. (کلیله و دمنه). درمی چند سیه چون ننهی در بن جیب بابت خویش طلب چون نکنی در بازار. ابوالمعالی رازی. هرکه بپرسد که کیست بابت اندوه محنت اشارت کند بمن که فلان است. عمادی شهریاری. فرزانه ای که بابت گاه است و بالش است آزاده ای که درخور صدر است و مسند است انوری. نیست مرا آهنی بابت الماس او دیدۀ خاقانی است لاجرم الماس بار. خاقانی. روی من از هیچ باب بهره ندارد از آنک آب من از هیچ روی بابت جوی تو نیست. خاقانی. گر کعبه را محرم نیم مرد کنیسه هم نیم ور بابت زمزم نیم مرد خمستان نیستم. خاقانی. دروقت تحفه ای و هدیه ای که بابت معشوق یکدل و محبوب یکتا بود راست کرد. (سندبادنامه ص 288). چه از ضمایر ملوک استخبار کردن و از سرایر ایشان استفسار نمودن بابت خردمندان نبود. (سندبادنامه ص 37). سازی که بابت است به عید اندرون بیار چیزی که ماه روزه بکار آمدی ببر. مولوی. آنچه کرد اسکندر اندر باب سدّ مملکت بابت آن ثانی جم بارۀ بغداد کرد. خواجه سلمان (از شعوری). فان ّ شعری ظریف من بابه الظرفاء الذّ معنی و اشهی من استماع الغناء. ابن حجاج. ناخن از انگشت چون برترشود بابت انداختن از سر شود. میرخسروی (ازآنندراج). - بابت چیزی، کاری یا کسی بودن یا نبودن، سزاوار و شایسته و صالح او بودن یا نبودن: جسم و جان بابت این لعبت سیمین تن نیست تحفۀ بیخطر اندرخور این سلطان نیست. سنائی. عشق رخ تو درخور هر مختصری نیست وصل لب تو بابت هر بی خبری نیست. سنائی. - در بابت، بارۀ. درباره . در باب. راجع به.
درخور. سزاوار. لایق. ازدر. صالح برای: هذا بابته، ای یصلح له. لایقی و سزاواری و بمعنی لایق و سزاوار نیز آمده و این مصدر جعلی است از بهارعجم و غیره. (غیاث) (آنندراج) (شعوری) : آن توئی کور و توئی لوچ و توئی کوچ و بلوچ آن توئی گول و توئی دول و توئی بابت لنگ. خطیری. و سخنی در گوش بنده افکنده که از آن سخت بشکوهید بدان سبب که چیزی شنود که نه بابت اوست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 379). امیر بفرمود تامنادی کردند... سلاح آنچه یافته اند (غلامان و لشکریانش پس از غلبه) پیش باید آوردن و بسیار سلاح از هر بابت بدر خیمه آوردند. (ایضاً ص 114). نه اهل کوشش بودیم و بابت پیکار همی چه بستیم ازبهر کارزار کمر. مسعودسعد. ور نمانند هیچ آن گویند که بود راست بابت گلخن. مسعودسعد. آوریدش (جبرئیل ذوالفقار را) بنزد پیغمبر گفت کاین هست بابت حیدر. سنائی. حکم و عزّ بابت علی باشد شیر را تب ز پردلی باشد. سنائی. بابت نفس است بازار نکورویان چین حاجت روح است گفتار عزیزان ختا. سنائی. حرز و تعویذ و سایۀ خانه بابت کودک است و دیوانه. سنائی. خاربن گرچه رست و بالا کرد سر او را سپهر والا کرد تو طمعزو مدار میوه و گل یار بد هست بابت سرپل. سنائی. گفت می اندیشم که چون مار خفته باشد چشم جهان بین او را برکنم... شگال گفت این تدبیر بابت خردمندان نیست. (کلیله و دمنه). کلیله جواب داد که ترا بدین سؤال چه کار و این سخن چه بابت تست. (کلیله و دمنه). درمی چند سیه چون ننهی در بن جیب بابت خویش طلب چون نکنی در بازار. ابوالمعالی رازی. هرکه بپرسد که کیست بابت اندوه محنت اشارت کند بمن که فلان است. عمادی شهریاری. فرزانه ای که بابت گاه است و بالش است آزاده ای که درخور صدر است و مسند است انوری. نیست مرا آهنی بابت الماس او دیدۀ خاقانی است لاجرم الماس بار. خاقانی. روی من از هیچ باب بهره ندارد از آنک آب من از هیچ روی بابت جوی تو نیست. خاقانی. گر کعبه را محرم نیم مرد کنیسه هم نیم ور بابت زمزم نیم مرد خمستان نیستم. خاقانی. دروقت تحفه ای و هدیه ای که بابت معشوق یکدل و محبوب یکتا بود راست کرد. (سندبادنامه ص 288). چه از ضمایر ملوک استخبار کردن و از سرایر ایشان استفسار نمودن بابت خردمندان نبود. (سندبادنامه ص 37). سازی که بابت است به عید اندرون بیار چیزی که ماه روزه بکار آمدی ببر. مولوی. آنچه کرد اسکندر اندر باب سدّ مملکت بابت آن ثانی جم بارۀ بغداد کرد. خواجه سلمان (از شعوری). فان ّ شعری ظریف من بابه الظرفاء الذّ معنی و اشهی من استماع الغناء. ابن حجاج. ناخن از انگشت چون برترشود بابت انداختن از سر شود. میرخسروی (ازآنندراج). - بابت چیزی، کاری یا کسی بودن یا نبودن، سزاوار و شایسته و صالح او بودن یا نبودن: جسم و جان بابت این لعبت سیمین تن نیست تحفۀ بیخطر اندرخور این سلطان نیست. سنائی. عشق رخ تو درخور هر مختصری نیست وصل لب تو بابت هر بی خبری نیست. سنائی. - در بابت، بارۀ. درباره . در باب. راجع به.
در ترکی ببر (حیوان مشهور). رجوع به ببر شود. پلنگ است که بعضی از پادشاهان ترک این لقب را برای خودبرگزیده اند. (لغات تاریخیه و جغرافیۀ ترکی ج 2) ، تصغیر باب چنانکه مامک تصغیر مام است و این تصغیر بجهت تعظیم است. (برهان) (آنندراج) (غیاث). پدر کوچک، پاپک یعنی پدرجان. (فرهنگ شاهنامۀ دکتر شفق). و گاه پدر خطاب بفرزند بابک کند: مزن چنگ ای پسر در جنگ بابک مکن زین پس بجنگ آهنگ بابک. سوزنی. ، امین و استوار باشد. (برهان) (آنندراج) (غیاث) ، نوعی از فیروزه که آنرا شهربابکی میگویند. (برهان) (آنندراج)
در ترکی ببر (حیوان مشهور). رجوع به ببر شود. پلنگ است که بعضی از پادشاهان ترک این لقب را برای خودبرگزیده اند. (لغات تاریخیه و جغرافیۀ ترکی ج 2) ، تصغیر باب چنانکه مامک تصغیر مام است و این تصغیر بجهت تعظیم است. (برهان) (آنندراج) (غیاث). پدر کوچک، پاپک یعنی پدرجان. (فرهنگ شاهنامۀ دکتر شفق). و گاه پدر خطاب بفرزند بابک کند: مزن چنگ ای پسر در جنگ بابک مکن زین پس بجنگ آهنگ بابک. سوزنی. ، امین و استوار باشد. (برهان) (آنندراج) (غیاث) ، نوعی از فیروزه که آنرا شهربابکی میگویند. (برهان) (آنندراج)
دهی از دهستان ساری سوباسار بخش پلدشت شهرستان ماکو 29/5 هزارگزی باختر پلدشت، در مسیر راه ارابه رو اوزون دیزه به ماکو. جلگه، معتدل مالاریائی. سکنۀ آن 235 تن. آب آن از ساری سو و محصول آن غلات، پنبه، توتون، حبوبات، کرچک است و شغل اهالی آن زراعت و صنایع دستی زنان جوراب بافی است. راه ارابه رو دارد و در تابستان میتوان اتومبیل برد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی از دهستان ساری سوباسار بخش پلدشت شهرستان ماکو 29/5 هزارگزی باختر پلدشت، در مسیر راه ارابه رو اوزون دیزه به ماکو. جلگه، معتدل مالاریائی. سکنۀ آن 235 تن. آب آن از ساری سو و محصول آن غلات، پنبه، توتون، حبوبات، کرچک است و شغل اهالی آن زراعت و صنایع دستی زنان جوراب بافی است. راه ارابه رو دارد و در تابستان میتوان اتومبیل برد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
هاینریش، یکی از مشاهیر سیاحان جغرافی دان آلمان است، وی در سواحل ایتالیا و بحر سفید مدت مدیدی سیاحت کردو درباره دریای مذکور اثری منتشر ساخته آنگاه جزو گروه سیاحانی که بریاست ریچاردسون بافریقا میرفتند درآمده از سال 1849 تا 1854 میلادی پنج سال در صحاری و میان اقوام وحشی بسیر و سیاحت پرداخت تا آنجا که همسفرانش درگذشتند و او تنها بازگشت، و درباره افریقا سیاحت نامۀ مفیدی موسوم به ’افریقای وسطی و شمالی’ در 5 مجلد بدو زبان آلمانی و انگلیسی منتشر ساخت، و نیزکتابی درباره لغات افریقای میانه منتشر کرد، وی بسال 1821 در هامبورگ تولد یافت و بسال 1865 درگذشت
هاینریش، یکی از مشاهیر سیاحان جغرافی دان آلمان است، وی در سواحل ایتالیا و بحر سفید مدت مدیدی سیاحت کردو درباره دریای مذکور اثری منتشر ساخته آنگاه جزو گروه سیاحانی که بریاست ریچاردسون بافریقا میرفتند درآمده از سال 1849 تا 1854 میلادی پنج سال در صحاری و میان اقوام وحشی بسیر و سیاحت پرداخت تا آنجا که همسفرانش درگذشتند و او تنها بازگشت، و درباره افریقا سیاحت نامۀ مفیدی موسوم به ’افریقای وسطی و شمالی’ در 5 مجلد بدو زبان آلمانی و انگلیسی منتشر ساخت، و نیزکتابی درباره لغات افریقای میانه منتشر کرد، وی بسال 1821 در هامبورگ تولد یافت و بسال 1865 درگذشت
دهی جزء دهستان هرزندات بخش زنوز شهرستان مرند 20هزارگزی شمال مرند و 5 هزارگزی شوسه و خط آهن جلفا - مرند. جلگه و سردسیر. سکنۀ آن 651 تن. آب آن از رودخانه و چشمه و محصول آنجا غلات، نخود، زردآلو و شغل اهالی آنجا زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. از دو ده بابرۀ بالا و پائین تشکیل گردیده. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی جزء دهستان هرزندات بخش زنوز شهرستان مرند 20هزارگزی شمال مرند و 5 هزارگزی شوسه و خط آهن جلفا - مرند. جلگه و سردسیر. سکنۀ آن 651 تن. آب آن از رودخانه و چشمه و محصول آنجا غلات، نخود، زردآلو و شغل اهالی آنجا زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. از دو ده بابرۀ بالا و پائین تشکیل گردیده. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
محمد بن محمد بن محمودمعروف به اکمل الدین بابرتی حنفی دمشقی 710- 786 هجری قمری) شیخ خانقاه شیخونیه. ابن حجر در ’انباءالغمربابناء العمر’ گوید: در هفتصدو ده واندی بزاده و پس از تعلم ابتدائی به حلب آمد و پس از اخذ علم از دانشمندان در 740 هجری قمری به قاهره شد و نزد شمس اصفهانی و ابوحیان اندلسی تلمذ کرد، و شیخون امور خانقاه رابدو سپرد و وی را شیخ نامید اما او امتناع کرد. او راست: ’شرح مشارق’ و ’شرح اصول بزودی’ و ’شرح مختصر ابن الحاجب’ و ’شرح مختصر المناره’ و غیره. گویند سلطان ملک الظاهر برقوق، نخستین از ملوک چرکسی مصر بدرب خانقاه وی بانتظار او می ایستاد تا بدرآید و سوار شود. و اشرف شعبان وقتی از پائین خانقاه میگذشت بسلام شیخ می ایستاد در حالی که شیخ نزدیک پنجره نشسته بود. امیرشیخون او را تعظیم بسیار میکرد، پس خانقاهی برای وی بساخت و تدریس در جامع آن را به وی واگذاشت. ابن ایاس در تاریخ مصر گوید: وی در شب جمعۀ سال 786 هجری قمری درگذشت و سلطان به تشییع او آمد. کتاب ’العنایه بشرح الهدایه’ (در فقه حنفی) از اوست و آن شرح هدایه برهان الدین فرغانی برغینانی است که در کلکته بسال 1813 میلادی چاپ شده است و نیز در بولاق در حاشیۀ فتح القدیر للعاجز الفقیر تألیف کمال الدین بن الهمام بسال 1318 هجری قمری طبع شده است. (معجم المطبوعات العربیه ج 1 ستون 503 و 504) (زرکلی ج 1 ص 137 ج 3 ص 977)
محمد بن محمد بن محمودمعروف به اکمل الدین بابرتی حنفی دمشقی 710- 786 هجری قمری) شیخ خانقاه شیخونیه. ابن حجر در ’انباءالغمربابناء العمر’ گوید: در هفتصدو ده واندی بزاده و پس از تعلم ابتدائی به حلب آمد و پس از اخذ علم از دانشمندان در 740 هجری قمری به قاهره شد و نزد شمس اصفهانی و ابوحیان اندلسی تلمذ کرد، و شیخون امور خانقاه رابدو سپرد و وی را شیخ نامید اما او امتناع کرد. او راست: ’شرح مشارق’ و ’شرح اصول بزودی’ و ’شرح مختصر ابن الحاجب’ و ’شرح مختصر المناره’ و غیره. گویند سلطان ملک الظاهر برقوق، نخستین از ملوک چرکسی مصر بدرب خانقاه وی بانتظار او می ایستاد تا بدرآید و سوار شود. و اشرف شعبان وقتی از پائین خانقاه میگذشت بسلام شیخ می ایستاد در حالی که شیخ نزدیک پنجره نشسته بود. امیرشیخون او را تعظیم بسیار میکرد، پس خانقاهی برای وی بساخت و تدریس در جامع آن را به وی واگذاشت. ابن ایاس در تاریخ مصر گوید: وی در شب جمعۀ سال 786 هجری قمری درگذشت و سلطان به تشییع او آمد. کتاب ’العنایه بشرح الهدایه’ (در فقه حنفی) از اوست و آن شرح هدایه برهان الدین فرغانی برغینانی است که در کلکته بسال 1813 میلادی چاپ شده است و نیز در بولاق در حاشیۀ فتح القدیر للعاجز الفقیر تألیف کمال الدین بن الهمام بسال 1318 هجری قمری طبع شده است. (معجم المطبوعات العربیه ج 1 ستون 503 و 504) (زرکلی ج 1 ص 137 ج 3 ص 977)