جدول جو
جدول جو

معنی باباج - جستجوی لغت در جدول جو

باباج
جد محمد بن حسن محدث
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بابا
تصویر بابا
(پسرانه)
پدر بزرگ، با احترام اسم از پدر بردن، تخلص شاعرکرد، حسین کرم الله، نام شاعرو عارف کرد، بابا طاهر عریان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بابان
تصویر بابان
(دخترانه)
خانه پدری، نام عشیره ای در کردستان، نام منطقه ای در کردستان، لقب چند تن از احکام سلسله بابان، شکرالله بابان چهره معاصر ادبیات کرد (نگارش کردی: بابان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بابا
تصویر بابا
پدر، مردی که فرزند داشته باشد، سرپرست و بزرگتر خانواده، ابی، ابا، والد، اتا، بابو، اب، آتابرای مثال طفل تا گیرا و تا پویا نبود / مرکبش جز گردن بابا نبود (مولوی - ۷۲)، پدربزرگ
عنوانی برای برخی از عارفان مثلاً باباطاهر عریان
عنوانی غیر محترمانه برای شخص مجهول یا کسی که نمی خواهند نامش را ببرند، یارو مثلاً یک بابایی چرخ ماشین را پنچر کرده
فرهنگ فارسی عمید
ملا محسن، محمد بن مرتضی بن شاه محمود، ملقب به محسن. از بزرگترین علمای امامیۀ قرن یازدهم هجری معاصر شاه عباس ثانی است که در فقه و حدیث و تفسیر و فلسفه صاحب نظر و دارای تألیفات گرانبهایی میباشد. وی از پیشروان روش جمع بین اصول شریعت و طریقت و حکمت بود. در مقدمۀ محجه البیضاء آمده است که ملا محسن فیض در چهار میدان گوی سبقت از همگنان ربوده است. وی با بسط مبانی فلسفی و تطبیق آن با مبانی شرعی از سایر دانشمندان ممتاز گردیده است، و در کثرت و تنوع تألیف سرآمد دانشمندان به شمار میرود. در کتاب زهرالربیع آمده: استاد محقق ملا محمد فیض کاشانی صاحب وافی و غیره و مؤلف نزدیک به دویست کتاب و رساله، در قم پرورش یافت و چون شنید که سید ماجد بحرانی به شیراز رحل اقامت افکنده به آن شهر عزیمت کرد و علوم عقلی را از استاد بزرگ آخوند ملا صدرالدین شیرازی فراگرفت و به دامادی او مفتخر گردید. ملا محسن خود سه فهرست برای معرفی تألیفات خود نگاشته و به طوری که از آن فهرستها به دست می آید وی بیش از هشتاد تألیف از خود به جا گذاشته که اغلب آنها مکرر به چاپ رسیده است. از تألیفات اوست: 1- کتاب الوافی. 2- تفسیر الصافی. 3- تفسیر الاصفی. 4- علم الیقین. 5- عین الیقین. 6- الافق المبین. 7- الامالی. 8- تشریح العالم. 9- الجبر و الاختیار. 10- جلاء العیون. 11- حاشیه بر رواشح سماویّۀ میرداماد. 12- فهرست مصنفات خود، که اسامی تمامی آنها و موضوع و شمارۀ ابیات و تاریخ تألیف و بعض مزایای دیگر هر یک را مشروحاً حاوی است. 13- المحجه البیضاء فی احیاء الاحیاء. 14- مشواق، در تعبیر وتفسیر اصطلاحات شعراء و عرفاء. 15- معتصم الشیعه، درفقه. 16- مفاتیح الشرایع، در فقه. از اشعار اوست:
من این زهد ریایی را نمیدانم نمیدانم
رسوم پارسایی را نمیدانم نمیدانم
یکی گویم یکی دانم یکی بینم یکی باشم
دوتایی و سه تایی را نمیدانم نمیدانم
بغیر مهر مهرویان که تابد بر دل و بر جان
طریق روشنایی را نمیدانم نمیدانم
من ار نیکم وگر بد ’فیض’ گو مردم ندانندم
زبان خودستایی را نمیدانم نمیدانم.
#
سالک راه حق بیا نور هدی ز ما طلب
نور بصیرت از در عترت مصطفی طلب
هست سفینۀ نجات عترت و ناخدا خدا
دست در این سفینه زن دامن ناخدا طلب.
#
آنکه مست جانان نیست عارف ار بود عام است
هرکه نیستش ذوقی شعله گر بود خام است
هرزه گردد اسکندر درمیان تاریکی
آب زندگی باده ست چشمۀ خضر جام است.
#
با من بودی منت نمیدانستم
یا من بودی منت نمیدانستم
رفتم چومن از میان تو گشتی پیدا
تا من بودی منت نمیدانستم.
وی به سال 1091 ه. ق. در کاشان وفات یافت و در قبرستان آن شهر مقبرۀ او مشهور و محل رفت وآمد و نذورات است. رجوع به زهرالربیع و قصص العلماء وروضات الجنات و الذریعه و مقدمۀ محجه البیضاء و انجم فروزان شود
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان میربیک بخش دلفان شهرستان خرم آباد، 24 هزارگزی باختر نورآباد و 20هزارگزی جنوب باختری راه شوسه خرم آباد به هرسین کرمانشاه، جلگه، سردسیر مالاریائی، سکنۀ آن 240 تن، شیعه، لکی، آب آن از چشمه پهن و محصول آن غلات، تریاک، لبنیات و شغل اهالی زراعت، گله داری و صنایع دستی زنان، سیاه چادربافی و طناب بافی است، راه اتومبیل رو دارد، ساکنین از طایفۀ علی عبدالی هستند در ساختمان و چادر زندگی می کنند برای تعلیف احشام به الواری گرم سیری ییلاق و قشلاق میکنند، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
دهی جزء دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان اهر 20 هزارگزی شمال خاوری اهر و 3 هزارگزی شوسۀ اهر به کلیبر، کوهستانی معتدل، سکنۀ آن 536 تن، شیعه، آب آن از چشمه و محصول آن غلات، حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان گلیم و فرش بافی است، راه مالرو دارد، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
ده کوچکی است از بخش ساردوئیه شهرستان جیرفت یکهزارگزی جنوب ساردوئیه، سر راه مالرو جیرفت - ساردوئیه، سکنه 27 تن، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(یُ قُ)
اسم طایفه ای از ایلات کرد ایران است که تقریباً 800 خانوار میشوند و در جوانرود و ییلاق بازان و بنیگز و در زمستان در گرمسیرات سرحدی ایران سکنی دارند و جزء ایل جاف هستند. (فرهنگ سیاسی کیهان ص 58)
لغت نامه دهخدا
(جَ فَ رِ هََ مَ)
از مشایخ است. (تاریخ گزیده چ عکسی باهتمام برون ص 796)
لغت نامه دهخدا
از بلوکات ماکو و دارای 49 قریه به طول 3 و عرض 3 فرسخ است، مرکز آن عباس کندی حد شمالی چای بلیار و اطراف ماکو، شرقی قره قریون، جنوبی چالداران، غربی سکمن آباد، (جغرافیای سیاسی کیهان ص 158) (جغرافیای غرب ایران ص 64)
لغت نامه دهخدا
پدر، اب، باب، والد:
هست مامات اسب و بابا خر
تومشو تر چو خوانمت استر،
سنائی،
ز ابتدا سرمامک غفلت نبازیدم چو طفل
زانکه هم مامک رقیبم بود و هم بابای من،
خاقانی،
من از شفقت پیربابای خویش
فراموش کردم محابای خویش،
نظامی،
گفت بابا درست شد دستم،
نظامی،
گفت بابا روانه شد پایم
کرد رأی تو عالم آرایم،
نظامی،
گفت بابا چه زیان دارد اگر
بشنوی یکبار تو پند پدر،
مولوی،
طفل تا گیرا و تا پویا نبود
مرکبش جز شانۀ بابا نبود،
مولوی،
سر برآورد و گفت پیر کهن
جان بابا سخن دراز مکن،
سعدی (هزلیات)،
پسر مرد تهی کیسه مبادا زیبا
گرچه از دولت او کیسه کند پر بابا،
اوحدی،
زیباتر آنچه ماند ز بابا از آن تو
بدای برادر از من و اعلا از آن تو،
وحشی،
ادگار بلوشه در توضیح ’باباخاتون’ آرد: محققاً ’بابا’ باید خواند و این کلمه در مغولی بنا بر علم الاعلام مغولی از کلمه چینی ’پاپا’ بزبان مغولی وارد شده است، (جامعالتواریخ ج 2 ص 36 بخش فرانسوی)، و رجوع به ص 354 همان جلد شود
لغت نامه دهخدا
امیر بابا حاکم کابل، صاحب حبیب السیر آرد: در اواخر همین سال میرزاشاه محمود بن میرزا بابر که بعد از فرار سپاه میرزاجهانشاه بولایت سیستان افتاده بود در محاربه ای که میان امیرخلیل هندوکه و حاکم کابل امیربابا روی نمودشربت شهادت چشید ... (حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 78)
پاپ: فهو عندالمسلمین کالبابا، او کخلیفه پطرس، عندالنصاری الکاتولیک. (نقود ص 133) : وربما استعصوا علیه فیها ربهم حتی یصلح بینهم البابا. (ابن بطوطه). و یأتی الیها (الی ایا صوفیه البابا، مره فی السنه. (ابن بطوطه). رجوع به پاپ شود
میرزا بابا جلدساز معروف که جلدهای روغنی عالی ساخته است و نمونۀ آن در کتاب خانه سلطنتی به تاریخ 1206 هجری قمری مرقع شمارۀ 45 ضبط است، (از نمونۀ خطوط خوش کتاب خانه ملی ایران ص 144)
لقب گنجعلی خان زیگ، تصویر او در عمارت چهل ستون اصفهان منقوش است، رجوع به گنجعلی خان و تاریخ کرد ص 208 و عالم آرای عباسی چ 1 طهران ص 733 شود
نام مولای عباس
لغت نامه دهخدا
امیر باباجان یکی از سه تن سردار بدیع الزمان میرزا که در سال 911 هجری قمری بر دست قوای محمدخان شیبانی کشته شد: در اوایل سنۀ احدی عشر و تسعمائه که سلطان بدیع الزمان میرزا در ولایت قندهار تشریف داشت در ممالک بلخ و توابع حاکمی صاحب وجود که به دارائی سپاهی و رعیت قیام تواند نمود، نبود و محمدخان شیبانی که همواره همت عالی نهمتش بر سر انجام امور کشورستانی مقصور بود متعاقب و متواتر جنود جلادت مآثر بدین جانب جیحون میفرستاد تا لوازم قتل و غارت و تخریب شهر و ولایت ظاهر میگردانیدند ...، و در پائیز سنۀ مذکوره جمعی کثیر از آن لشکر برق اثر تا ولایت میمنه و فاریاب تاخته بنهب و تاراج فرق عباد پرداختند واموال بسیار غنیمت گرفته رایت استیلا و تسلط برافراختند، ولد امیر ابوالقاسم ارلات محمد قاسم میرزا که نسبش از جانب مادر به میرزا بایسنقر می پیوست ... باتفاق امیرشیرم جلایر و امیر باباجان ولد خواجه جلال الدین میرکی که در آن حدود اقامت داشتند متوجه دفع آن جماعت گشتند و بین الجانبین غبار جنگ و شین ارتفاع یافته اوزبکان را صورت ظفر و نصرت روی نمود و آن سه سردار بعز شهادت فایز شده ... (حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 315)
لغت نامه دهخدا
سامی بیک گوید: قصبه ایست در قضای ایواجق از سنجاق بیغا در نزدیکی بابابرونی غربی ترین نقطۀ آناطولی، دارای 4000 تن نفوس است و یک لنگرگاه کوچک و استوار دارد، زمانی در این قصبه کاردهای بسیار خوب مشهور بکارد یتاغان میساختند، (قاموس الاعلام ترکی ج 2)
قصبۀ کوچکی است در تسالیا واقع در 15هزارگزی شمال شرقی ینی شهر، (قاموس الاعلام ترکی ج 2)
قصبۀ کوچکی است در ساحل جنوبی نهر کوستم، (قاموس الاعلام ترکی ج 2)
کوه بابا کوهی در مغرب کابل، سرچشمۀ رود هیرمند
لغت نامه دهخدا
بابوجه، ج، بوابیج، شکل معمولی کلمه فارسی است که در زبان عرب داخل شده است همچنانکه، بگ، در زیر کلمه پانتوفل بدست میدهد، (دزی ج 1 ص 47)
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ بابه (بابت)، وجوه، جهات، (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
نام طایفه ای از اکراد غربی ایران، (بنقل مصحح مجمل التواریخ گلستانه از گلشن مراد)
لغت نامه دهخدا
نام محله ایست بزرگ در پائین مرو، (مرآت البلدان ج 1 ص 125)، بابی بابان، محله ای است در اسفل مرو و بدان منسوبست ابوسعید عبده بن عبدالرحیم بن جبان بابانی مروزی، (معجم البلدان) (مراصدالاطلاع)
لغت نامه دهخدا
پدر نور، پسر نیر و برادرزاده و سردار طالوت اولین پادشاه یهود
لغت نامه دهخدا
دایه و قابله را گویند، (آنندراج)، قابله و ماما و پازاج، (ناظم الاطباء)، رجوع به شعوری ج 1ورق 154 شود، مصحف پازاج است، رجوع به پازاج شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
بجباجه. آنکه می لرزد گوشت وی از فربهی. مرد فربه لرزان گوشت.
لغت نامه دهخدا
تصویری از بابا
تصویر بابا
پیرمرد کامل، پدر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باراج
تصویر باراج
دایه و قابله را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بابا
تصویر بابا
پدر، پدربزرگ، عنوانی برای عارفان و حکیمان، باباافضل، باباطاهر، شخص، کس (عنوانی غیرمحترمانه)
فرهنگ فارسی معین
اب، پدر، والد
متضاد: ام، مادر، مام، شخص، کس، فلانی، مردک، یارو، طرف، فلانی، بزرگ، پیر، پیرمرد
متضاد: پیرزن، ننه، پیر، مرشد، مراد، خدمتکار، خدمتگزار
فرهنگ واژه مترادف متضاد