بائن. آنکه از چپ درآید به دوشیدن شتر، مقابل معلی آنکه ازراست درآید. (منتهی الارب) (آنندراج). آنکه از دست راست شتر دوشد. (مهذب الاسماء) ، کنایه از نابود شدن. مردن. ضیاع. (تاج المصادر بیهقی). از میان رفتن. ضایع شدن: یکی ترک تیری بر او برگشاد شد آن خسرو شاهزاده بباد. دقیقی. نه باک داشتم که همی عمر شد بباد نه شرم داشتم که همی زی خطا شدم. ناصرخسرو
بائن. آنکه از چپ درآید به دوشیدن شتر، مقابل معلی آنکه ازراست درآید. (منتهی الارب) (آنندراج). آنکه از دست راست شتر دوشد. (مهذب الاسماء) ، کنایه از نابود شدن. مردن. ضیاع. (تاج المصادر بیهقی). از میان رفتن. ضایع شدن: یکی ترک تیری بر او برگشاد شد آن خسرو شاهزاده بباد. دقیقی. نه باک داشتم که همی عمر شد بباد نه شرم داشتم که همی زی خطا شدم. ناصرخسرو
نام دو قریه است به فارس: 1- قریه ای است دوفرسنگی میانۀ شمال و مغرب شیراز. 2- قریه ای است یک فرسنگی مغرب خشت. (فارسنامه) ، نرم راندن و زجر کردن شتر را در وقت راندن. (تاج المصادر بیهقی). نرم راندن شتر را. (زوزنی) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). راندن شتر را بنرمی و رفق. (از متن اللغه). راندن شتر را و گفتن او را بس بس وبس بس. (از متن اللغه). شتر را بنرمی راندن و زجر کردن آن را به بس بس. (از اقرب الموارد) ، خرد و مرد کردن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان تهذیب عادل بن علی ص 26) : بس الرجال فی ماله، یعنی پاره ای از مال وی رفت. (منتهی الارب) ، خرد کردن و شکستن. (از متن اللغه) ، ریزه ریزه و خاک کرده شدن کوهها. (آنندراج) ، آمیختن و بسیسه ساختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اتخاذ بسیسه. (از متن اللغه). آمیختن سبوس یا آرد با روغن یا زیت. (از اقرب الموارد). تر کردن بسیسه و آنچه بدان ماند. (زوزنی ص 42) (تاج المصادر بیهقی) ، جهد و کوشش کردن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، سخن چینی کردن. (تاج المصادر بیهقی) (ازآنندراج) (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). سعایت: بس عقارب، گسیل کردن سخن چینها و اذیت کردن آنها را. (از منتهی الارب) ، بس ّ بالغنم، خواندن گوسپند را برای دوشیدن. (از متن اللغه) ، گستردن کره و عسل بر روی نان: بسست العیش بالسمن و العسل. (دزی ج 1) ، پریشان رها کردن ستوررا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پراکنده کردن شتران. (تاج المصادر بیهقی) : بس مال در بلاد، رها کردن آن و پراکنده شدن در آن همچون ’بث’. (از اقرب الموارد). پراکندن چیزی را. (از متن اللغه) ، افزودن بیماری را میان مردم. (از متن اللغه)
نام دو قریه است به فارس: 1- قریه ای است دوفرسنگی میانۀ شمال و مغرب شیراز. 2- قریه ای است یک فرسنگی مغرب خشت. (فارسنامه) ، نرم راندن و زجر کردن شتر را در وقت راندن. (تاج المصادر بیهقی). نرم راندن شتر را. (زوزنی) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). راندن شتر را بنرمی و رفق. (از متن اللغه). راندن شتر را و گفتن او را بَس بَس وبِس بِس. (از متن اللغه). شتر را بنرمی راندن و زجر کردن آن را به بِس بِس. (از اقرب الموارد) ، خرد و مرد کردن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان تهذیب عادل بن علی ص 26) : بس الرجال فی ماله، یعنی پاره ای از مال وی رفت. (منتهی الارب) ، خرد کردن و شکستن. (از متن اللغه) ، ریزه ریزه و خاک کرده شدن کوهها. (آنندراج) ، آمیختن و بسیسه ساختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اتخاذ بسیسه. (از متن اللغه). آمیختن سبوس یا آرد با روغن یا زیت. (از اقرب الموارد). تر کردن بسیسه و آنچه بدان ماند. (زوزنی ص 42) (تاج المصادر بیهقی) ، جهد و کوشش کردن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، سخن چینی کردن. (تاج المصادر بیهقی) (ازآنندراج) (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). سعایت: بس عقارب، گسیل کردن سخن چینها و اذیت کردن آنها را. (از منتهی الارب) ، بس ّ بالغنم، خواندن گوسپند را برای دوشیدن. (از متن اللغه) ، گستردن کره و عسل بر روی نان: بسست العیش بالسمن و العسل. (دزی ج 1) ، پریشان رها کردن ستوررا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پراکنده کردن شتران. (تاج المصادر بیهقی) : بس مال در بلاد، رها کردن آن و پراکنده شدن در آن همچون ’بث’. (از اقرب الموارد). پراکندن چیزی را. (از متن اللغه) ، افزودن بیماری را میان مردم. (از متن اللغه)
رسم روش ادب، معمول متداول مرسوم، شیوه آهنگ، صفت کردار مانند: بهشت آیین جنت آیین، اندازه حد عدد شمار، قاعده قانون نظم، سامان اسباب، طبیعت نهاد فطرت، آذین شهر آرای جشن، زیب زینت، فر شکوه، شرع شریعت کیش: آیین اسلام، تشریفات اتیکت یا به آیین. چنانکه مرسوم است طبق معمول، چنانکه باید چنانکه ضروری است، زیبا جمیل. یا بر آیین. مثل مانند
رسم روش ادب، معمول متداول مرسوم، شیوه آهنگ، صفت کردار مانند: بهشت آیین جنت آیین، اندازه حد عدد شمار، قاعده قانون نظم، سامان اسباب، طبیعت نهاد فطرت، آذین شهر آرای جشن، زیب زینت، فر شکوه، شرع شریعت کیش: آیین اسلام، تشریفات اتیکت یا به آیین. چنانکه مرسوم است طبق معمول، چنانکه باید چنانکه ضروری است، زیبا جمیل. یا بر آیین. مثل مانند