جدول جو
جدول جو

معنی بئین - جستجوی لغت در جدول جو

بئین
دهی از رستاق طبرش (تفرش) همدانی و اصبهانی. (از تاریخ قم ص 120)
لغت نامه دهخدا
بئین
ببین، نگاه کن، شدن، بودن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برین
تصویر برین
(پسرانه)
پیشین، عریض، پهناور (نگارش کردی: بهرین)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بهین
تصویر بهین
(دخترانه)
مرکب از بهین (بهترین) + آفرین (آفریننده)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بتین
تصویر بتین
(دخترانه)
پرحرارت، قدرتمند (نگارش کردی: بهتین)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بوین
تصویر بوین
(دخترانه)
قانع (نگارش کردی: بون)، خوشبو (نگارش کردی: بویان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بنین
تصویر بنین
(دخترانه)
نوعی گیاهی خوراکی که در بهار می روید (نگارش کردی: بهنین)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بلین
تصویر بلین
(دخترانه)
عهد، قرار (نگارش کردی: بهن)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بزین
تصویر بزین
(دخترانه)
نگارش کردی: بهزن، بهزان، نگا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بهین
تصویر بهین
گزیده ترین، بهترین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تئین
تصویر تئین
الکلوئید موجود در برگ چای که خاصیت آن مانند کافئین است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برین
تصویر برین
قرارگرفته در جای بالاتر و برتر، بالایی مثلاً بهشت برین، خلد برین، چرخ برین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برین
تصویر برین
تکۀ بریده شده از خربزه، هندوانه یا میوۀ دیگر، قاچ، برای مثال چون برید و داد او را یک برین / همچو شکّر خوردش و چون انگبین (مولوی - ۲۴۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بطین
تصویر بطین
بزرگ شکم، ویژگی مردی که شکمش بزرگ باشد
فرهنگ فارسی عمید
(یِ)
دهی در نیم فرسنگی میانه جنوب و مغرب شهر لار است. (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
بائن. آنکه از چپ درآید به دوشیدن شتر، مقابل معلی آنکه ازراست درآید. (منتهی الارب) (آنندراج). آنکه از دست راست شتر دوشد. (مهذب الاسماء) ، کنایه از نابود شدن. مردن. ضیاع. (تاج المصادر بیهقی). از میان رفتن. ضایع شدن:
یکی ترک تیری بر او برگشاد
شد آن خسرو شاهزاده بباد.
دقیقی.
نه باک داشتم که همی عمر شد بباد
نه شرم داشتم که همی زی خطا شدم.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(بِ زَ)
نام دو قریه است به فارس: 1- قریه ای است دوفرسنگی میانۀ شمال و مغرب شیراز. 2- قریه ای است یک فرسنگی مغرب خشت. (فارسنامه) ، نرم راندن و زجر کردن شتر را در وقت راندن. (تاج المصادر بیهقی). نرم راندن شتر را. (زوزنی) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). راندن شتر را بنرمی و رفق. (از متن اللغه). راندن شتر را و گفتن او را بس بس وبس بس. (از متن اللغه). شتر را بنرمی راندن و زجر کردن آن را به بس بس. (از اقرب الموارد) ، خرد و مرد کردن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان تهذیب عادل بن علی ص 26) : بس الرجال فی ماله، یعنی پاره ای از مال وی رفت. (منتهی الارب) ، خرد کردن و شکستن. (از متن اللغه) ، ریزه ریزه و خاک کرده شدن کوهها. (آنندراج) ، آمیختن و بسیسه ساختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اتخاذ بسیسه. (از متن اللغه). آمیختن سبوس یا آرد با روغن یا زیت. (از اقرب الموارد). تر کردن بسیسه و آنچه بدان ماند. (زوزنی ص 42) (تاج المصادر بیهقی) ، جهد و کوشش کردن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، سخن چینی کردن. (تاج المصادر بیهقی) (ازآنندراج) (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). سعایت: بس عقارب، گسیل کردن سخن چینها و اذیت کردن آنها را. (از منتهی الارب) ، بس ّ بالغنم، خواندن گوسپند را برای دوشیدن. (از متن اللغه) ، گستردن کره و عسل بر روی نان: بسست العیش بالسمن و العسل. (دزی ج 1) ، پریشان رها کردن ستوررا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پراکنده کردن شتران. (تاج المصادر بیهقی) : بس مال در بلاد، رها کردن آن و پراکنده شدن در آن همچون ’بث’. (از اقرب الموارد). پراکندن چیزی را. (از متن اللغه) ، افزودن بیماری را میان مردم. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بنین
تصویر بنین
فرزندان پسران پسران فرزندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بکین
تصویر بکین
گنک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزین
تصویر بزین
وزنده: بادبزین. چارپای زین کرده و آماده سواری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بطین
تصویر بطین
مرد شکم بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برین
تصویر برین
برتر، بالاتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مئین
تصویر مئین
جمع ماه، سدها، سد چمراسه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باین
تصویر باین
آشکار، هلیده زنی که هلش (طلاق) از شوی جدا شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تئین
تصویر تئین
شبه قلیایی که از چای استخراج کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدین
تصویر بدین
تناور تنومند به این: بدین صفت بدین شکل
فرهنگ لغت هوشیار
رسم روش ادب، معمول متداول مرسوم، شیوه آهنگ، صفت کردار مانند: بهشت آیین جنت آیین، اندازه حد عدد شمار، قاعده قانون نظم، سامان اسباب، طبیعت نهاد فطرت، آذین شهر آرای جشن، زیب زینت، فر شکوه، شرع شریعت کیش: آیین اسلام، تشریفات اتیکت یا به آیین. چنانکه مرسوم است طبق معمول، چنانکه باید چنانکه ضروری است، زیبا جمیل. یا بر آیین. مثل مانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهین
تصویر بهین
خوب نیکو، برگزیده منتخب، بهترین، گزیده ترین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برین
تصویر برین
((بَ))
اعلی، بالایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برین
تصویر برین
((بُ))
قاش یا قاچ، برشی از خربزه یا هنداونه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بطین
تصویر بطین
((بِ))
آن که شکمش بزرگ باشد، بزرگ شکم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بهین
تصویر بهین
((بِ))
برگزیده، منتخب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برین
تصویر برین
متعالی
فرهنگ واژه فارسی سره
شد، صوتی که پیوسته در خرمن کوبی و در خطاب به اسب ادا شود
فرهنگ گویش مازندرانی
قانون اساسی
دیکشنری اردو به فارسی