نام دو قریه است به فارس: 1- قریه ای است دوفرسنگی میانۀ شمال و مغرب شیراز. 2- قریه ای است یک فرسنگی مغرب خشت. (فارسنامه) ، نرم راندن و زجر کردن شتر را در وقت راندن. (تاج المصادر بیهقی). نرم راندن شتر را. (زوزنی) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). راندن شتر را بنرمی و رفق. (از متن اللغه). راندن شتر را و گفتن او را بس بس وبس بس. (از متن اللغه). شتر را بنرمی راندن و زجر کردن آن را به بس بس. (از اقرب الموارد) ، خرد و مرد کردن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان تهذیب عادل بن علی ص 26) : بس الرجال فی ماله، یعنی پاره ای از مال وی رفت. (منتهی الارب) ، خرد کردن و شکستن. (از متن اللغه) ، ریزه ریزه و خاک کرده شدن کوهها. (آنندراج) ، آمیختن و بسیسه ساختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اتخاذ بسیسه. (از متن اللغه). آمیختن سبوس یا آرد با روغن یا زیت. (از اقرب الموارد). تر کردن بسیسه و آنچه بدان ماند. (زوزنی ص 42) (تاج المصادر بیهقی) ، جهد و کوشش کردن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، سخن چینی کردن. (تاج المصادر بیهقی) (ازآنندراج) (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). سعایت: بس عقارب، گسیل کردن سخن چینها و اذیت کردن آنها را. (از منتهی الارب) ، بس ّ بالغنم، خواندن گوسپند را برای دوشیدن. (از متن اللغه) ، گستردن کره و عسل بر روی نان: بسست العیش بالسمن و العسل. (دزی ج 1) ، پریشان رها کردن ستوررا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پراکنده کردن شتران. (تاج المصادر بیهقی) : بس مال در بلاد، رها کردن آن و پراکنده شدن در آن همچون ’بث’. (از اقرب الموارد). پراکندن چیزی را. (از متن اللغه) ، افزودن بیماری را میان مردم. (از متن اللغه)