جدول جو
جدول جو

معنی بئوج - جستجوی لغت در جدول جو

بئوج
بئوچ
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بروج
تصویر بروج
برج، هشتاد و پنجمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۲۲ آیه
فرهنگ فارسی عمید
(بَ)
نام شخصی از مشاهیر قرمساقان بوده است. (آنندراج). نام مردی مثل درقلتبانی. نام شخصی که در دیوثی مشهور بود. (ناظم الاطباء) :
در هند اگر کساد شود جنس کون کشی
رو همره بجوج به ملک عراق نه.
ناظم تبریزی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ / بُو)
بوچ. تکبر. غرور، مانده شدن کسی. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بماندن. (تاج المصادر بیهقی) ، پدید آمدن راز و یعدی بالباء. (المصادر زوزنی چ بینش ص 63)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
دهی از دهستان ابوالفارس بخش رامهرمز شهرستان اهواز که در 35 هزارگزی جنوب خاوری رامهرمز واقع است و آب آن از رود خانه ابوالفارس تأمین میشود. ساکنان آن از طایفۀ بهمئی میباشند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(کُ نَ / نِ گَ دی دَ)
پیدا کردن و به هم رسانیدن. (برهان) (انجمن آرای ناصری) (آنندراج). پیدا کردن. (شرفنامۀ منیری) (مجمعالفرس). اختراع. انکشاف جدید و پیدا کردگی. (ناظم الاطباء). همانا پژوه است و مصدر آن پژوهش یعنی پیدا کردن و جویا شدن و پژوهنده یعنی جوینده. و طالب دانش را دانش پژوه و همچنین حکمت پژوه و خردپژوه گویند و پژه به کسر مخفف پژوه است و بر این قیاس می آید در صیغه ها. (انجمن آرای ناصری) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
ج برج. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). برجها.
لغت نامه دهخدا
(بُ)
سورۀ بروج، نام سورۀ هشتاد وپنجم از قرآن کریم است و آن مکیه می باشد و بیست ودو آیت دارد، پس از سورۀ انشقاق و پیش از سورۀ طارق واقع است و با آیۀ ’والسماء ذات البروج’ آغاز میشود، اقرار کردن به گناهی. اعتراف و اذعان کردن به سرقتی و مانند آن. (یادداشت دهخدا) ، نمودن سارق مال مسروقی را. (یادداشت دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(بَرْ وَ)
شهری در گجرات. (ناظم الاطباء). از مشهورترین شهرهای بحری هند است که از آنجا نیل و لک می آورند. (از مراصدالاطلاع) ، نمایان شدن و برآمدن بسوی فضا. (از منتهی الارب) ، بیرون آوردن. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(اِطِ)
مانده شدن. (منتهی الارب) (آنندراج). درمانده و رنجور شدن. (ناظم الاطباء). مانده شدن شتر. (از ذیل اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
روشن شدن صبح. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). سپیده بدمیدن صبح. (المصادر زوزنی). بدمیدن سپیده. (تاج المصادر بیهقی). روشن شدن. ظهور. روشن شدن بامداد
لغت نامه دهخدا
(بَ ءِ وَ)
صورت اوستائی کلمه بیور است بمعنی ده هزار. بیور. ده هزار. (از فرهنگ ایران باستان پورداود ص 31)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بروج
تصویر بروج
جمع برج، دژها کوشک ها، آبام ها اختران جمع برج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوج
تصویر بوج
تکبر غرور، خود نمایی، کر و فر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بژوج
تصویر بژوج
پیدا کردن و بهم رسانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوج
تصویر بوج
((بَ))
تکبر، غرور، خودنمایی، کروفر
فرهنگ فارسی معین
ابراج، برج ها، دژها، قلعه ها، ماهها
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بکن، از ریشه درآور
فرهنگ گویش مازندرانی
گفت، گفته شده، سخن
فرهنگ گویش مازندرانی
بئوج
فرهنگ گویش مازندرانی
بدوز امر دوختن
فرهنگ گویش مازندرانی
بگو
فرهنگ گویش مازندرانی
بدوش
فرهنگ گویش مازندرانی
برشته کن
فرهنگ گویش مازندرانی
بسوز
فرهنگ گویش مازندرانی
فرار کن
فرهنگ گویش مازندرانی
از انواع سوسک، نوعی موریانه ی موذی، حشره به زبان کودکان.، بگو، امر گفتن
فرهنگ گویش مازندرانی