پوشیده شدن کار و مشتبه گردیدن آن، دشواری، سختی و پیچیدگی کاری یا امری، مسئله، عیب، نقص ریسمانی که به چهار دست و پای ستور می بستند، پای بند ستور، برای مثال خاطر آرد بس شکال این جا ولیک / بگسلد اشکال را استور نیک (مولوی۱ - ۳۸۸)
پوشیده شدن کار و مشتبه گردیدن آن، دشواری، سختی و پیچیدگی کاری یا امری، مسئله، عیب، نقص ریسمانی که به چهار دست و پای ستور می بستند، پای بند ستور، برای مِثال خاطر آرد بس شکال این جا ولیک / بگسلد اشکال را استور نیک (مولوی۱ - ۳۸۸)
دریاچه ای واقع در سیبری جنوبی که حدود 37 هزار کیلومتر مربع مساحت دارد و اطراف آن را کوههایی که حدود1400 گز ارتفاع دارند فراگرفته اند، حداکثر عمق آن 960 گز است، دو رود خانه سلنگا و آنگارا بدان وارد می شوند و تنها یک جزیره بنام اولخون در آن هست، این دریاچه هنگام زمستان یخ میزند، از کنار آن راه آهن میگذرد، (از لاروس)، و رجوع به لغات تاریخیه و جغرافیۀ ترکی ج 2 ص 56 و قاموس الاعلام زیر عنوان ’بایقال’ شود
دریاچه ای واقع در سیبری جنوبی که حدود 37 هزار کیلومتر مربع مساحت دارد و اطراف آن را کوههایی که حدود1400 گز ارتفاع دارند فراگرفته اند، حداکثر عمق آن 960 گز است، دو رود خانه سلنگا و آنگارا بدان وارد می شوند و تنها یک جزیره بنام اولخون در آن هست، این دریاچه هنگام زمستان یخ میزند، از کنار آن راه آهن میگذرد، (از لاروس)، و رجوع به لغات تاریخیه و جغرافیۀ ترکی ج 2 ص 56 و قاموس الاعلام زیر عنوان ’بایقال’ شود
احکال خبر برکسی، دشوار شدن آن بر وی. (منتهی الارب). مشکل شدن، محکم تر. استوارتر: ان ّ احکم المصنوعات و اتقن المرکبات ما کان تألیف اجزائه... (رسائل اخوان الصفا)
احکال خبر برکسی، دشوار شدن آن بر وی. (منتهی الارب). مشکل شدن، محکم تر. استوارتر: ان ّ احکم المصنوعات و اتقن المرکبات ما کان تألیف اجزائه... (رسائل اخوان الصفا)
مشتبه و دشوار گشتن کار و سخن بر کسی، یقال: اعکل علی ّ الخبر، ای اشکل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مشتبه و دشوار گشتن کار و سخن بر کسی. (آنندراج). ملتبس و مشتبه شدن امری. (از اقرب الموارد).
مشتبه و دشوار گشتن کار و سخن بر کسی، یقال: اعکل علی َّ الخبر، ای اشکل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مشتبه و دشوار گشتن کار و سخن بر کسی. (آنندراج). ملتبس و مشتبه شدن امری. (از اقرب الموارد).
پای بند ستورکه فارسی زبانان از شکال عربی ساخته اند: خاطر آرد بس شکال اینجا ولیک بگسلد اشکال را استور نیک دست عشقش آتشی اشکال سوز هر خیالی را بروبد نور روز. مولوی. و رجوع به شکال شود
پای بند ستورکه فارسی زبانان از شکال عربی ساخته اند: خاطر آرد بس شکال اینجا ولیک بگسلد اشکال را استور نیک دست عشقش آتشی اشکال سوز هر خیالی را بروبد نور روز. مولوی. و رجوع به شِکال شود
دشواری. (غیاث) (آنندراج). مشکل شدن. (مؤیدالفضلا). دشواری و سختی و عدم سهولت. (ناظم الاطباء). دشواری و سختی: در کار من اشکالی پیدا شد. (از فرهنگ نظام). گورخری بگرفتند بکمند بداشتند به اشکالها. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 513).
دشواری. (غیاث) (آنندراج). مشکل شدن. (مؤیدالفضلا). دشواری و سختی و عدم سهولت. (ناظم الاطباء). دشواری و سختی: در کار من اشکالی پیدا شد. (از فرهنگ نظام). گورخری بگرفتند بکمند بداشتند به اشکالها. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 513).
جمع واژۀ کیل. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ کیل، به معنی پیمانه. (آنندراج). رجوع به کیل شود، هرچند. اگرچند. (فرهنگ فارسی معین). بااینکه. اگرچه. با وجود اینکه. با همه اینکه. گرچه. ولو. هرچند که. ارچه. (یادداشت مؤلف) : بت اگرچه لطیف دارد نقش به بر دو رخانت هست خراش. رودکی. اگرچه چنگ نوازان لطیف دست بوند فدای دست قلم باد دست چنگ نواز. رودکی. موز مکی اگرچه دارد نام نکنندش چو شکر اندر جام. طیان. بچۀ بط اگرچه باشد خرد آب دریاش کی تواند برد. ؟ (از العراضه). اگرچه گوی سروبالا بود جوانی کندپیر کانا بود. فردوسی. اگرچه فراوان کشیدیم رنج نه شان پیل ماندیم از آن پس نه گنج. فردوسی. به گه آمد اگرچه دیرآمد. سنایی. بچۀ بط اگرچه دینه بود آب دریاش تا به سینه بود. سنایی. اگرچه جرم من کوه گران است ترا دریای رحمت بیکران است. نظامی. اگرچه پیش خردمند خامشی ادب است به وقت مصلحت آن به که در سخن کوشی. سعدی. مسکین خر اگرچه بی تمیز است چون بار همی کشد عزیز است. سعدی. اگرچه زنده رود آب حیاتست ولی شیراز ما از اصفهان به. حافظ. چو حافظ گنج او در سینه دارم اگرچه مدعی بیند حقیرم. حافظ. اگرچه دوست به چیزی نمی خرد ما را به عالمی نفروشیم مویی از سر دوست. حافظ. اگرچه عرض هنر پیش یار بی ادبیست زبان خموش ولیکن دهن پر از عربیست. حافظ. اگرچه نیست روا سجدۀ بتان کردن تو آن بتی که ترا سجده می توان کردن. درویش غیاثی عراقی. قوت غذاکننده اگرچه نگهدارندۀ تن است لیکن... (مصنفات باباافضل از فرهنگ فارسی معین). - گرچه، اگرچه. هرچند. (یادداشت مؤلف) : گرچه سختی چو نخگله مغزت جمله بیرون کنم به چاره گری. لبیبی. ، به معنی هرچه نیز می باشد. (ناظم الاطباء). ، به معنی هرچه نیز می آید چنانچه ’اگرچند’ نیز به معنی هرچند آمده است. (آنندراج) (از لغت فرس اسدی) (مؤید الفضلاء)
جَمعِ واژۀ کَیل. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). جَمعِ واژۀ کیل، به معنی پیمانه. (آنندراج). رجوع به کیل شود، هرچند. اگرچند. (فرهنگ فارسی معین). بااینکه. اگرچه. با وجود اینکه. با همه اینکه. گرچه. ولو. هرچند که. ارچه. (یادداشت مؤلف) : بت اگرچه لطیف دارد نقش به بر دو رخانت هست خراش. رودکی. اگرچه چنگ نوازان لطیف دست بُوَند فدای دست قلم باد دست چنگ نواز. رودکی. موز مکی اگرچه دارد نام نکنندش چو شکر اندر جام. طیان. بچۀ بط اگرچه باشد خرد آب دریاش کی تواند برد. ؟ (از العراضه). اگرچه گوی سروبالا بود جوانی کندپیر کانا بود. فردوسی. اگرچه فراوان کشیدیم رنج نه شان پیل ماندیم از آن پس نه گنج. فردوسی. به گَه آمد اگرچه دیرآمد. سنایی. بچۀ بط اگرچه دینه بود آب دریاش تا به سینه بود. سنایی. اگرچه جرم من کوه گران است ترا دریای رحمت بیکران است. نظامی. اگرچه پیش خردمند خامشی ادب است به وقت مصلحت آن به که در سخن کوشی. سعدی. مسکین خر اگرچه بی تمیز است چون بار همی کشد عزیز است. سعدی. اگرچه زنده رود آب حیاتست ولی شیراز ما از اصفهان به. حافظ. چو حافظ گنج او در سینه دارم اگرچه مدعی بیند حقیرم. حافظ. اگرچه دوست به چیزی نمی خرد ما را به عالمی نفروشیم مویی از سر دوست. حافظ. اگرچه عرض هنر پیش یار بی ادبیست زبان خموش ولیکن دهن پر از عربیست. حافظ. اگرچه نیست روا سجدۀ بتان کردن تو آن بتی که ترا سجده می توان کردن. درویش غیاثی عراقی. قوت غذاکننده اگرچه نگهدارندۀ تن است لیکن... (مصنفات باباافضل از فرهنگ فارسی معین). - گرچه، اگرچه. هرچند. (یادداشت مؤلف) : گرچه سختی چو نخگله مغزت جمله بیرون کنم به چاره گری. لبیبی. ، به معنی هرچه نیز می باشد. (ناظم الاطباء). ، به معنی هرچه نیز می آید چنانچه ’اگرچند’ نیز به معنی هرچند آمده است. (آنندراج) (از لغت فرس اسدی) (مؤید الفضلاء)