جدول جو
جدول جو

معنی ایواه - جستجوی لغت در جدول جو

ایواه
(اَیْ / اِیْ)
وای. آه. تأسف. (اشتینگاس). کلمه تعجب و تأسف. (ناظم الاطباء) ، آخر روز در هر ماه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، روز بسیار روشن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ایوان
تصویر ایوان
(دخترانه)
ایوان، تراس (نگارش کردی: ههیوان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ایواز
تصویر ایواز
(دخترانه)
آراسته و پیراسته
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ایواز
تصویر ایواز
آراسته، پیراسته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افواه
تصویر افواه
فم ها، دهان ها، جمع واژۀ فم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ایوار
تصویر ایوار
نزدیک غروب آفتاب، عصر، هنگام عصر
ایوار کردن: سفر کردن هنگام عصر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ایوان
تصویر ایوان
صفه، پیشگاه اتاق، قسمتی از ساختمان که جلو آن باز و بی در و پنجره باشد، کاخ پادشاه
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تِ)
دانستن و دریافتن، (از ’وب ه’) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
اندوهگین گردیدن، (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، سرگشته کردن، (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بزرگ گردانیدن، (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)، خداوند جاه کردن، (ناظم الاطباء) (تاج المصادر بیهقی)، صلح کردن میان قوم، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، (از ’ی دع’) واجب کردن حج را بر خود به تطیب زعفران بجهت احرام، یقال: ایدع الحج علی نفسه اذا اوجبه، (منتهی الارب)، واجب گردانیدن حج بر خود، (ناظم الاطباء)، واجب کردن، (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
خداوند ستور و کشت آفت رسیده شدن. (آنندراج). خداوند ستور و کشت آفت رسیده گردیدن. (ناظم الاطباء). همان اعاهه است که بالتصحیح (بدون اعلال) آمده بمعنی خداوند ستور و کشت آفت رسیده گردیدن قوم. (از منتهی الارب). آفت رسیدن بکشت و ستور قوم. اعاهه: اعاه القوم اعاههً و اعواهاً، اصابت ماشیتهم او زرعهم العاهه. (از اقرب الموارد). آفت بمال رسیده شدن مردم. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
فرمانبرداری و بندگی کردن، (از ’وق ه’) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَفْ)
ج فوه، بمعنی دندان.
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ مَ)
از ’اوی’، پناه و جای دادن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جای دادن. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 24)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
وقت عصر باشد که نماز دیگرش نیز میگویندچنانکه شبگیر صبح را خوانند و راه رفتن وقت عصر را ایوار کردن و وقت صبح را شبگیر نمودن گویند. (برهان). وقت عصر را گویند چنانکه شبگیر صبح را. (جهانگیری) (رشیدی). وقت عصر قریب بغروب که نماز دیگرش گویند سفر و حرکت آن وقت را ایوار گویند و صبح و سحر را شبگیر و هر دو لفظ مصطلح مسافران است چون قافله وقت پسین براه افتد گویند ایوار کرد و اگر وقت سحر براه افتد گویند شبگیر کرد پس ایوار داخل کردن پاره ای از روز است بشب و شبگیر عکس در روز مستعمل است. (آنندراج) (انجمن آرا) :
تو گر شبگیر در توران نهی روی
به آنان کی رسی کایوار رانند.
بندار رازی.
شب و روز از رفتن بی درنگ
ز شبگیر و ایوارش آید بتنگ.
هاتفی.
یکی از لشکریان او که از شبگیر و ایوار فرار و پیکار به تنگ آمده بود. (حبیب السیر ج 1 ص 352).
آوخ نرسیدیم بشبگیر و به ایوار
در سایۀ همسایۀ دیوار بدیوار.
(از مؤلف انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
آراسته و پیراسته، (برهان) (هفت قلزم) (جهانگیری) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(زَ/ زِ)
آراسته و پیراسته. رجوع به ایواز شود
لغت نامه دهخدا
(اَیْ / اِیْ)
صفه و طاق. (برهان). صفه و طاق عموماً و طاق و عمارتی را گویند که شکل آن محرابی وهلالی باشد خصوصاً. (آنندراج). نشستنگاه بلند که بر آن سقف باشد در کوشک و دالان بزرگ. (غیاث). خانه پیش گشاده. (دهار). درگاه. (مهذب الاسماء). طاق و نشستنگاه بزرگان. (صحاح الفرس). طاق بلند و نشستنگاه پادشاهان بود. رواق. (اوبهی). و بقول زالمان مشتق از کلمه پهلوی فارسی ’بان’ به معنی خانه است. (از حاشیۀ برهان چ معین) :
ای منظره و کاخ برآورده بخورشید
تا گنبد گردان بکشیده سر ایوان.
دقیقی.
بایوان او بود تا یک دو ماه
توانگر سپهبد توانگر سپاه.
فردوسی.
ز ره سوی ایوان شاه آمدند
بدان نامور بارگاه آمدند.
فردوسی.
گر ایوان من سر بکیوان کشید
همان شربت مرگ باید چشید.
فردوسی.
از میان ندما چشم بدو دارد و بس
چه بایوان چه به مجلس چه بمیدان چه بخوان.
فرخی.
در ایوانی که تو خواهی ترا باغ ارم سازد
چو ایوان مداین مرترا ایوان و خم سازد.
فرخی.
بنشین در بزم بر سریر به ایوان
خرگه برتر زن از سرادق کیوان.
منوچهری.
نه در گنج ماند و نه در خانه جای
نه در باغ و ایوان و نه در سرای.
اسدی.
چون دل لشکر ملک نگاه ندارد
درگه ایوان چنانکه درگه میدان
کار چو پیش آیدش بود که بمیدان
خواری بیند ز خوار کردۀ ایوان.
ابوحنیفۀ اسکافی.
گویی درشت و تیره همی بینم
آویخته ز نادره ایوانی.
ناصرخسرو (دیوان چ تهران ص 477).
قصری کنم قصیدۀ خود را درو
از بیتهاش گلشن و ایوان کنم.
ناصرخسرو.
وگرش ایوان و تخت از سیم و زر است
مرا از علم و دین تختست و ایوان.
ناصرخسرو.
پیل و شیر و یوز را مطیع گردانید و خیمه و ایوان اوساخت. (نوروزنامه). چون به ایوان برآمد حاجبان او را تا پیش تخت بردند و بنشاندند و بازپس آمدند. (تاریخ بخارا).
کمترین پرده سرای کاخ و ایوان تو باد
این مشبک خیمۀ سنجاب رنگ بی طناب.
سوزنی.
ری خرآس است و خراسان شب ایوان ارم
در خراسم که به ایوان شدنم نگذارند.
خاقانی.
اندرایوانش روان یک چشمه آب
با درخت سبز برنا دیده ام.
خاقانی.
بصحرایی شدند از صحن ایوان
بسرسبزی چو خضر از آب حیوان.
نظامی.
گفت ز نقشی که در ایوان اوست
در بسپیدی نه چو دندان اوست.
نظامی.
چو من یارت بدم در کاخ و ایوان
همیخوردم میی در باغ و بستان.
نظامی.
گر نخواهد زیست جان بی این بدن
پس فلک ایوان که خواهد بدن.
مولوی (مثنوی چ خاور ص 308).
دیوار سرایت را نقاش نمی باید
تو زینت ایوانی نه صورت ایوانت.
سعدی (کلیات چ مصفا ص 405).
درآمد به ایوان شاهنشهی
که بختت جوان باد و دولت رهی.
سعدی.
خانه از پای بست ویران است
خواجه در بند نقش ایوانست.
سعدی.
هر کرا خوابگه آخر مشتی خاک است
گو چه حاجت که به افلاک کشی ایوان را.
حافظ.
لغت نامه دهخدا
عراق معرب آنست، به معنی ساحل و کنار دریا، (فرهنگ فارسی معین)، هر ساحل را بفارسی ایراه گویند، وعراق را هم بهمان اسم خوانند زیرا نزدیک بدریا است، این لفظ را عربها معرب کرده همزه اش را به عین و ها را بقاف عوض نموده عراق گفتند، (مراصدالاطلاع)، رجوع به معجم البلدان ذیل کلمه ایراهستان و ایرانشهر شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بانگ برزدن بر شتر، (از ’وده’) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، فرزند نرینه، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، من یطل ایر ابیه ینتطق به، ای کثر اخوته، اشتد ظهره، (منتهی الارب)، کسی که برادرانش بسیار بودند پشتش بدانها استوارباشد و ارجمند گردد، (ناظم الاطباء)، باد صبا، (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَمْ)
جمع واژۀ ماء. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). آبها. رجوع به ماء و میاه و امواء شود
لغت نامه دهخدا
(اِ بَ)
بآب رسیدن چاه کن. (منتهی الارب). اماهه. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گویند اماه اماههً و اموه امواهاً. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَلْ)
گیاهی است بهاری که آنرا اگر و در عربی وج ّ گویند. (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 128 ب). رجوع به ’اگر’ و ’وج’ شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ایراه
تصویر ایراه
ساحل کنار دریا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایباه
تصویر ایباه
دانستن، در یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایوار
تصویر ایوار
هنگام عصر نزدیک غروب آفتاب مقابل شبگیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایوان
تصویر ایوان
اطاق، پیشگاه، درگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افواه
تصویر افواه
دهانها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایراه
تصویر ایراه
ساحل، کنار دریا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ایوار
تصویر ایوار
((ق. اِ.))
هنگام عصر، نزدیک غروب آفتاب، مقابل شبگیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ایواز
تصویر ایواز
آراسته، پیراسته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ایوان
تصویر ایوان
((اَ یا اِ))
صفه، پیشگاه اتاق، بخشی از ساختمان که سقف دارد اما جلو آن باز است و در و پنجره ندارد و مشرف به حیاط است، کاخ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از افواه
تصویر افواه
جمع فوه، دهان ها، اصناف، ادویه های خوشبو که در اغذیه ریزند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ایوان
تصویر ایوان
بالکن، تراس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ایوار
تصویر ایوار
غروب، عصر
فرهنگ واژه فارسی سره