جدول جو
جدول جو

معنی ایلاوش - جستجوی لغت در جدول جو

ایلاوش(وُ)
درد روده. (دزی ج 1 ص 46). رجوع به ایلاوس شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیلغوش
تصویر پیلغوش
گل زنبق، سوسن آزاد، سوسن سفید، برای مثال چون گل سرخ از میان پیلغوش / یا چو زرین گوشوار از خوب گوش (رودکی - ۵۳۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ایلئوم
تصویر ایلئوم
قسمت آخر رودۀ باریک که در جذب مواد نقش دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فیلگوش
تصویر فیلگوش
زنبق، سوسن آزاد، سوسن سفید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انداوش
تصویر انداوش
انداییدن، اندودن، کاهگل کردن بام یا دیوار، گل مالی کردن، آلوده کردن، انداییدن، انداویدن
فرهنگ فارسی عمید
مرکب از اب، پدر + یای نسبت، پدری. صلبی. مقابل امی و بطنی.
- اخت ابی، خواهر پدری. خواهر صلبی، شیر. اسد
لغت نامه دهخدا
طایفه ایست ازطوایف کرمان و بلوچستان و مرکب از چهل خانوار است، محل سردسیر آنان کوهستان و سردسیر و گرمسیر آنان جیرفت و رودبار می باشد، (جغرافیای سیاسی کیهان ص 94)
لغت نامه دهخدا
پیلگوش، سوسن منقش، سوسن آسمانگون، نام گلی است که بر کنارۀ آن نقطه های سیاه باشد، و رجوع به پیلگوش شود
لغت نامه دهخدا
پیلغوش، پیغلوش، سوسن منقش، فیلگوش، آذان الفیل، (منتهی الارب)، نوعی سوسن که آن را آسمانگون گویند و بر کنار آن نقطه های سیاه بود مانند خالی که بر روی خوبان باشد و رخنه های کوچک دارد، رجوع به پیلغوش شود:
بر پیلگوش قطرۀباران نگاه کن
چون اشک چشم عاشق گریان غمزده
گویی که پر باز سفید است برگ آن
منقار بازلؤلؤ ناسفته برچده،
کسائی،
می خور کت باد نوش، بر سمن و پیلگوش
روزرش و رام و جوش، روز خور و ماه و باد،
منوچهری،
آمد بباغ نرگس چون عاشق دژم
وز عشق پیلگوش درآورده سر به هم،
منوچهری،
غنچه با چشم گاو چشم بناز
مرغ با گوش پیلگوش براز،
نظامی،
شمال انگیخته هر سو خروشی
زده بر گاو چشمی پیلگوشی،
نظامی،
باد از غبار اسب تو حسن بصر نهد
پنهان ز روح نامیه در چشم پیلگوش،
سیف اسفرنگی،
بی نورتر ز بخت خود از خشم پیلگوش
بی برگ تر ز فضل خود از شاخ نسترن،
سیف اسفرنگی،
جلیس او شوی آنگه که چشم و گوشت را
کزآن جمال و فعال حبیب دریابی
چو گاو چشم ز دیدار عیب سازی کور
چو پیلگوش ز گفتار خلق کر یابی،
سلمان (از شرفنامه)،
، گل نیلوفر، (برهان)، اسم فارسی لوف الکبیر، (تحفۀ حکیم مؤمن)، لوف الصغیر، نام دوائی که آنرا لوف گویند و بیخ آنرا بعربی اصل اللوف و بیونانی دیوباقونیطس خوانند، (برهان)، نام داروئی است که عورات بسایند و در سر بمالند و عطاران در اخلاط خوشبویها ترکیب کنند، هندش نکه گویند، (شرفنامه)،
که گوشی چون فیل دارد باعتقاد عوام،
قومی از یأجوج که گوش پهن دارند، (فرهنگ نظام) :
از آن پیلگوشان برآورد جوش
بهر گوشه ز ایشان سرافکند و گوش،
اسدی،
پدید آمد از بیشه وز تیغ کوه
ازان پیل گوشان گروها گروه،
اسدی،
،
خاک انداز، چیزی باشد بترکیب بیلی پهن که دو پهلوی آنرا بلند کنند و یک پهلو او را صاف و دسته ای بر او نهند و خاک و خاشاک در آن پر کنند وبیرون ریزند، (انجمن آرا) :
آفتابش پیلگوش خاکروب
آسمانش گنبد خرگاه باد،
ابوالفرج رونی،
،
نام حلوائی است، (شرفنامه)
لغت نامه دهخدا
گلی است از جنس سوسن که آنرا سوسن آسمانگون خوانند و بر کنار او نقطۀ سیاه باشد و رخنۀ کوچک، (صحاح الفرس)، سوسن منقش، یعنی آنکه بر کنار نقطه های سیاه دارد، سوسن آزاد، (فرهنگ اسدی)، سوسن آسمانگونی، گلی است چون سوسن آزاد آسمانگون و در کنارش رخنگکی بود و نقطه دارد، (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی)، سوسن منقش بود یعنی گلی است از جنس سوسن که آنرا سوسن آسمانگون خوانند و بر کنار او نقطه های سیاه باشد مانندخال بر روی خوبان و رخنه های کوچک، آنرا پیلگوش نیز گویند، (اوبهی)، جنسی است از سوسن که آنرا سوسن آزادگویند و جنسی دیگر آسمان گون و آنچه منقش بود آنرا پیلغوش خوانند، (نسخه ای از لغت نامۀ اسدی)، لوف الصغیر، پیغلوش، پیلگوش، رجوع به پیلگوش شود:
چون گل سرخ از میان پیلغوش
یا چو زرین گوشوار از خوب گوش،
رودکی،
یاسمن لعل پوش سوسن گوهر فروش
بر زنخ پیلغوش زخمه زد و بشکلید،
کسائی،
همه کوه چون تخت گوهر فروش
ز سیسنبر و لاله و پیلغوش،
اسدی،
، گل نیلوفر را نیز گویند، (برهان)، چیزی هم هست که آنرا مانند بیل از مس و طلا و نقره و غیره سازند و آنرا خاک انداز نیز گویند، (برهان)، چیزی باشد بترکیب بیلی پهن که دو پهلوی او را بلند کنند و یک پهلوی او را صاف و دسته ای بر او نهند و خاک و خاشاک در آن پر کنند و بیرون ریزند و آنرا خاک انداز گویند، (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
پیلگوش، (فرهنگ فارسی معین)، سوسن، (یادداشت مؤلف)، نام گلی است از جنس سوسن، لیکن خالهای سیاه دارد، (برهان) :
می خور که ت باد نوش بر سمن و فیلگوش
روز رش و رام و جوش روز خور و ماه باد،
منوچهری،
، گل نیلوفر را نیز گویند، نام دارویی هم هست که آن را به عربی آذان الفیل خوانند، و اگر بیخ آن را بر بدن مالند افعی نگزد، نام نوعی از حلوا هم هست، (از برهان)، نوعی شیرینی است که بیشتر گوش فیل گویند، رجوع به پیلگوش شود
لغت نامه دهخدا
شاعریست از مردم قرن چهارم و پنجم و محمد بن عمر رادویانی درترجمان البلاغه (ص 108) نام وی را حسین نوشته و قصیدۀ ذیل را که از الف مجرد است از او نقل کرده است:
زلفین بر شکسته و قد صنوبری
زیر دو زلف جعدش دو خط عنبری
دو لب عقیق و زیر عقیقش دو رسته در
نرگس دو چشم زیر دو نرگس گل طری
چشم و دو زلف و دو رخ جمله مشعبدند
وز یکدگر گرفته همه سحر و دلبری
خلد برین شده است نگه کن بکوه و دشت
صد گونه گل شکفته بهر سو که بنگری
سرخ و سپید و لعل و کبود و بنفش و زرد
نوروز کرد بر گل صد برگ زرگری
خیره شود دو چشم که چون بنگری بدو
کوشی که بگذری ندهد ره که بگذری،
رادویانی پس از نقل ابیات فوق گوید، بنگر که الف بدین نیکوئی طرح کرده است که هیچ اثر تکلف اندر وی پیدا نیست و الف از حرفهای دیگر بسته تر است، (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
نوعی حیوان مانا به مردم که گوشهای بزرگ دارند که گاه خفتن یکی را بستر و دیگری را لحاف کنند، و آنان را گوش بسران نیز گویند، (یادداشت مؤلف) : گفتند شاها هر یکی چند گزند، برهنه، و دو گوش دارند چون گوش فیل، یکی گوش زیر افکنند و یکی زبر، (اسکندرنامه نسخۀ سعید نفیسی، از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
پیلگوش، فیلگوش، رجوع به فیلگوش شود
لغت نامه دهخدا
یکی از حکما که در صنعت کیمیا بحث کرده و بعمل اکسیر تام دست یافته است. (الفهرست ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
بنا به گفتۀ رابینو، دهی است میان رشت و کوچصفهان و قبل از گیشه دمرده، (از سفرنامه رابینو ص 36 بخش فارسی)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
جلاداده و صیقل شده، شبیه به مینا کرده شده. (ناظم الاطباء). شبیه به شیشۀ کبود:
کشیده عمود آن شتابنده رود
از آن کوه میناوش آمد فرود.
نظامی (اقبالنامه چ وحید ص 177).
رجوع به مینا شود
لغت نامه دهخدا
(وَ / وِ)
شاگردانه و پولی که علاوه بر مزد استاد به شاگرد می دهند. (ناظم الاطباء). میلاویه. شاگردانه بود. (فرهنگ اوبهی) (لغت فرس اسدی) (صحاح الفرس). شاگردانه یعنی اجرتی که به شاگرد دهند. (انجمن آرا) (آنندراج). به معنی شاگردانه است و آن دو سه پولی بود که بعداز اجرت استاد به شاگرد دهند. (برهان) :
ای مسلمانان میلاوه که دارد بازا
بجز آن کس که بود سفله دل و غمازا.
ابوالعباس (از صحاح الفرس).
و رجوع به میلاو و میلاویه شود، نوید و بشارت و مژدگانی. (از برهان) (ناظم الاطباء). مژدگانی بود. (صحاح الفرس)
لغت نامه دهخدا
از مردم ایلاق، منسوب به ایلاق که ملکی است از شاش، قریب به ترک، (غیاث) (آنندراج) (الانساب سمعانی) :
برون رفت از ایلاقیان سرکشی
سواری شتابنده چون آتشی،
نظامی،
لغت نامه دهخدا
قرض، (آنندراج) (از فرهنگ وصاف)
لغت نامه دهخدا
منسوب به ایلام، رجوع به عیلام و عیلامی شود،
- خط ایلامی، خط مردم سرزمین عیلام، رجوع به عیلام شود،
- زبان ایلامی، زبان مردم سرزمین عیلام رجوع به عیلام شود
لغت نامه دهخدا
رجوع به ایلاوس شود
لغت نامه دهخدا
یکی از دوستان فاضل و از اشراف نیکوخصال سقراط. (عیون الانباء ج 1 ص 46) ، سخت سرخ، برص زده. (منتهی الارب). اسلع، ناکس. (منتهی الارب). فرومایه، لحم اسلغ، گوشت که زود نپزد. گوشت ناپزا، گوشت ناپخته. (منتهی الارب). گوشتی خام. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(اَ وِ)
انداویدن.
لغت نامه دهخدا
(وُ)
بلغت یونان قسمی از قولنج است و آن مهلک میباشد. (برهان) (آنندراج). بیونانی ئیلئوس. (اشتینگاس). انسداد روده ها در نتیجۀ یک آماس، قولنج روده ای. (فرهنگ فارسی معین). نوعی از قولنج است. لکن در روده های بالائین افتد و تفسیر ایلاوس به تازی رب ارحم است، یعنی ای خداوند رحم کن. (یادداشت بخط مؤلف). قال العلامه: و هو وجع معدی یعرض الامعاء العلیاء فیمنع نفوذ الثقل، حتی یخرج من الفم، و تفسیره علی ما ذکر جالینوس یارب ارحم. و علی ما ذکره بقراط، المستعاذ منه و قال فی فصوله اذا حدث عن القولنج المستعاذ منه قی ٔ و فواق و اختلاط ذهن فذلک دلیل سوء و قال من حدث به تقطیر البول القولنج المعروف بایلاوس فانه یموت فی سبعه ایام. (بحر الجواهر) ، مسافت در شب با تندی و چالاکی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نام دانشمندی یونانی است. (نخبه الدهر دمشقی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ایلاوس
تصویر ایلاوس
انسداد روده ها در نتیجه یک آماس قولنج روده یی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میلاوه
تصویر میلاوه
انعامی که به شاگرد حجره و دکان دهند شاگردانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فیلجوش
تصویر فیلجوش
پیلگوش از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
پیلگوش سوسن: چون گل سرخ از میان پیلغوش یا چو زرین گوشوار از خوب گوش. (رودکی)، گل نیلوفر، آلتی باشد بترکیب بیلی پهن که دوپهلوی او را بلند و یک پهلوی او را صاف کنند و دسته ای بر او نهند و خاک و خاشاک در آن کنند و بیرون ریزند خاک انداز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیلگوش
تصویر پیلگوش
آنچه مانند گوش فیل باشد
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی روده دراز (به همین گونه آمده در واژه های نو چاپ 1354 ولی نیامیابی اندرونه تغلف امعا است)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایلغامش
تصویر ایلغامش
ترکی تازنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میلاوه
تصویر میلاوه
((وِ))
شاگردانه، انعام، نوید، مژدگانی
فرهنگ فارسی معین
جوکی، کولی چادرنشین
فرهنگ گویش مازندرانی