جدول جو
جدول جو

معنی ایقاه - جستجوی لغت در جدول جو

ایقاه
(اِ تِ)
فرمانبرداری و بندگی کردن، (از ’وق ه’) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ایقاظ
تصویر ایقاظ
بیدار کردن، هشیار کردن، آگاه ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ایقاد
تصویر ایقاد
آتش افروختن، روشن کردن آتش
فرهنگ فارسی عمید
عمل حقوقی بر اساس رضایت یکی از طرفین مانند طلاق دادن زن از طرف مرد، در موسیقی چگونگی جا به جا شدن صداها در زمان های محدود و نسبت های معین، وزن موسیقی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ایقان
تصویر ایقان
یقین کردن، باور کردن، بی گمان دانستن، بی گمان شدن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تِ)
دانستن و دریافتن، (از ’وب ه’) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
اندوهگین گردیدن، (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، سرگشته کردن، (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بزرگ گردانیدن، (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)، خداوند جاه کردن، (ناظم الاطباء) (تاج المصادر بیهقی)، صلح کردن میان قوم، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، (از ’ی دع’) واجب کردن حج را بر خود به تطیب زعفران بجهت احرام، یقال: ایدع الحج علی نفسه اذا اوجبه، (منتهی الارب)، واجب گردانیدن حج بر خود، (ناظم الاطباء)، واجب کردن، (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بانگ برزدن بر شتر، (از ’وده’) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، فرزند نرینه، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، من یطل ایر ابیه ینتطق به، ای کثر اخوته، اشتد ظهره، (منتهی الارب)، کسی که برادرانش بسیار بودند پشتش بدانها استوارباشد و ارجمند گردد، (ناظم الاطباء)، باد صبا، (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَیْ / اِیْ)
وای. آه. تأسف. (اشتینگاس). کلمه تعجب و تأسف. (ناظم الاطباء) ، آخر روز در هر ماه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، روز بسیار روشن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
عراق معرب آنست، به معنی ساحل و کنار دریا، (فرهنگ فارسی معین)، هر ساحل را بفارسی ایراه گویند، وعراق را هم بهمان اسم خوانند زیرا نزدیک بدریا است، این لفظ را عربها معرب کرده همزه اش را به عین و ها را بقاف عوض نموده عراق گفتند، (مراصدالاطلاع)، رجوع به معجم البلدان ذیل کلمه ایراهستان و ایرانشهر شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
رنگ کردن غورۀ خرما. و منه: نهی عن بیعالتمر حتی یشقه. و یروی بالتشدید. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
به یقین دانستن، (از ’ی ق ن’) (منتهی الارب) (آنندراج) (غیاث) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 24)، بی گمان دانستن و بی گمان شدن، (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) :
مکان علمست نفست را زبان اندیشۀ رهرو
نزولت پایۀ او نی عروجت منزل ایقان،
ناصرخسرو،
با خود گفتم اگر بر دین اسلاف بی ایقان و تیقن ثبات کنم همچو آن جادو باشم، (کلیله و دمنه)،
مرد ایقان رست از وهم و خیال
موی ابرو را نمی گوید هلال،
مولوی،
به علم ار بگذری ز اسلام و ایمان
یقین اندررسی در ملک ایقان،
شبستری،
- ایقان بالشی ٔ، علم پیدا کردن بحقیقت چیزی بنظر استدلال و به همین جهت خداوند متعال متصف بیقین شود، (تعریفات)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ایقاد
تصویر ایقاد
بر افروختن، روشن کردن بر افروختن روشن کردن آتش افروختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انقاه
تصویر انقاه
بهبود بخشیدن، نیوشاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایباه
تصویر ایباه
دانستن، در یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایقان
تصویر ایقان
بیقین دانستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایقام
تصویر ایقام
چیره شدن، خوار داشت، باز داشت خواسته
فرهنگ لغت هوشیار
خوارزمی چاپلوس، انیشه (جاسوس) سخن چین (نمام)، هرزه گوی نمام سصخن چین ساعی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایقاف
تصویر ایقاف
ور ستاد کردن (وقف کردن)، باز ایستادن، ستانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایقاغ
تصویر ایقاغ
خوارزمی چاپلوس، انیشه (جاسوس) سخن چین (نمام)، هرزه گوی
فرهنگ لغت هوشیار
افکندن، گرفتار کردن، هماهنگ کردن آوازها، شبیخون زدن افکندن در انداختن، شبیخون زدن تاختن، گرفتار کردن کسی را، هم آهنگ ساختن آوازها، نفراتی چند است در ازمنه محدوده المقادیر و در ادوار متساوی الکمیه با اوضاع مخصوصه که طبع سلیم و مستقیم درک آنها کند (مجمع الادوار)، عمل قضایی یک جانبه، جمع ایقاعات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایقار
تصویر ایقار
بار کردن، گرانباری، گرانسنگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایقاظ
تصویر ایقاظ
هوشیار ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افقاه
تصویر افقاه
یاد دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایقاص
تصویر ایقاص
کوتاه گردانیدن گردن را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایراه
تصویر ایراه
ساحل کنار دریا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایقاح
تصویر ایقاح
بیشرمیدن بی شرم گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایقاظ
تصویر ایقاظ
جمع یقظ، بیداران، هوشیاران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ایقاد
تصویر ایقاد
برافروختن، آتش افروختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ایراه
تصویر ایراه
ساحل، کنار دریا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ایقاظ
تصویر ایقاظ
((اِ))
بیدار کردن، آگاه کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ایقاع
تصویر ایقاع
افکندن، درانداختن، یورش بردن، تاختن، گرفتار کردن کسی، هم آهنگ ساختن آوازها، جمع ایقاعات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ایقان
تصویر ایقان
بی گمان شدن، باور کردن، باور، یقین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ایقاد
تصویر ایقاد
فرستادن، روانه کردن
فرهنگ فارسی معین