جدول جو
جدول جو

معنی ایش - جستجوی لغت در جدول جو

ایش
جاسوس، (آنندراج) (ناظم الاطباء) (هفت قلزم)، گشتن، (آنندراج)، متحول شدن از حال خود بحال دیگر و دگرگون گردیدن، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
ایش(اَ)
مخفف ای شی ٔ، به معنی چه چیز است. و ایش حالکم، چگونه است حال شما. (ناظم الاطباء). ایش شأاﷲ، هرچه و هرچیز خدا خواهد:
قول بنده ایش شأاﷲ کان
بهر آن نبود که منبل شو روان.
مولوی.
چون بگویند ایش شأاﷲ کان
حکم حکم اوست مطلق جاودان.
مولوی.
چونکه خواه نفس آمد مستعان
تسخر آمد ایش شأاﷲ کان.
مولوی.
رجوع به دزی شود، در تداول عامه به معنی همه و کل و تمام استعمال میشود. (یادداشت بخط مؤلف) : یکی کیسه صدتومانی ایضاً دوهزاری امین السلطانی. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
ایش
ادرار، از واژگان کاربردی نزد کودکان
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ایشا
تصویر ایشا
(پسرانه)
نام پدر داوود (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ایشان
تصویر ایشان
ضمیر جمع دربارۀ انسان، ضمیر اشارۀ احترام آمیز برای سوم شخص مفرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ایشیک آقاسی
تصویر ایشیک آقاسی
داروغۀ دیوانخانه
پرده دار مقرّب پادشاه که در همۀ اوقات می توانسته به حضور سلطان برود و واسطۀ میان شاه و مردم باشد، روزبان، پردگی، حاجب، سادن، پردگین، آغاجی
در دورۀ صفویه وزیر دربار و رئیس تشریفات دربار و مامور نظم و ترتیب مجلس پادشاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ایشه
تصویر ایشه
جاسوس، خبرچین، کسی که اخبار و اسرار کسی یا اداره ای یا مملکتی را به دست بیاورد و به دیگری اطلاع بدهد، جستجوکنندۀ خبر، هرکاره، آیشنه، خبرکش، منهی، زبان گیر، راید، رافع، متجسّس
فرهنگ فارسی عمید
(شَ)
خر. الاغ. اشک:
نزد خر خرمهره و گوهر یکیست
آن ایشک رادر در و دریا شکیست.
مولوی (مثنوی چ خاور ص 367).
زر نابش فتد بکف ایشک
بخرد توبره برای ایشک.
دهخدا
لغت نامه دهخدا
آژی دهاک، در بابلی ’ایش توویگو’، ایخ توویگو، یونانی ’آستیاجس’، فرانسه ’آستیاژ’، مادی و در پارسی باستان ’آرشتی وایگا’ (نیزه انداز)، آخرین پادشاه ماد (584- 550 ق، م)، وی در برابر دولتهای بابل و لیدی (لودیا) قدرت سلطنت بر مملکت وسیع ماد را از دست داد و دولت ماد بسبب قیام کوروش فرمانروای پارس منقرض گردید، و در حقیقت سلطنت از خانواده ای آریایی بخانوادۀ دیگر منتقل گردید، کبوجیۀاول پادشاه پارسوماش با دختر ایش توویگو پادشاه ماد و سلطان متبوع خود ازدواج کرد و این ازدواج اهمیت شعبه خاندان هخامنشی و فروغ دو دولت متحد را در تحت لوای یک تاج و تخت نشان میدهد، (فرهنگ فارسی معین)، پیدا و آشکار کردن، (منتهی الارب)، هویدا گردیدن، (مؤید الفضلا) (تاج المصادر بیهقی)، آشکار کردن، (غیاث اللغات) :
ز پیش خویش بینداز عمده الکتاب
بدست خویش فروشو مسایل ایضاح،
مسعودسعد،
و بتقریر و ایضاح آن حاجت نیفتد، (کلیله و دمنه)، لیکن می نماید که مراد ایشان تقریر سمر وتحریر حکایت بوده است نه تفهیم حکمت و ایضاح موعظت، (کلیله و دمنه)، فرزند سپید شدن مرد را، (منتهی الارب) (آنندراج)، در علم معانی کلمه ای که دلالت دارد بر طلب شرح چیزی مبهم متعلق بسائل و بعد از ذکر آن مبهم معین باشد و مجمل مبین، مثل این آیه: رب اشرح لی صدری، (قرآن 25/20)، و مثل قول منوچهری:
ابر هژبرگون و تماسیح پیل وار
در دست اوست یعنی شمشیر اوست ای،
و نکته در ایضاح بعد الابهام و تبیین بعد از اجمال آن است که واقع در نفوس است و دیگر آنکه الذ است زیرا که وجدان بعد از طلب الذ است از وجدان پیش از طلب، (از هنجار گفتار صص 133- 134)، رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود
لغت نامه دهخدا
تیره ای از طایفۀ کیومرسی ایل چهارلنگ بختیاری. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 67) ، نیم پر کردن دلو را و آب اندک دادن کسی را. (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ مَ)
گیاه نخستین برآوردن زمین، (از ’وش ی’) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)، شتر راندن برفتار، (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
ازار و شلوار و تنبان، (آنندراج)، شلوار چرمین که پهلوانان می پوشند، (ناظم الاطباء)، کینه ورو خشمناک گردانیدن، (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از آنندراج)، گرم کردن از خشم کسی راو وغیر ساختن، جوشانیدن آب و شیر و جزآن، (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)، تمام رسیدن عامل باج زمین را، (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)، تمام گرفتن عامل خراج را، (فرهنگ فارسی معین)، بخشیدن پادشاه شخص را زمینی بی خراج، و گاهی ضمان خراج را نیز ایغار خوانند و آن مولد است، (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)، بخشیدن پادشاه زمینی را بشخصی بدون خراج، (فرهنگ فارسی معین) (ناظم الاطباء)، دادن خراج بپادشاه در نهان و فرار از عمال آن، (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین)، زمین اعطایی که داشتن آن متضمن معافیت کلی یا جزئی مالیاتی است، (فرهنگ فارسی معین) : و نویسندگان احیازو ایغارات و استخراج و جهبذه و از رؤسای فیوج و بوابان بسیار و بیحد بوده اند، (تاریخ قم ص 161)
لغت نامه دهخدا
مخفف ایشان، (آنندراج) (ناظم الاطباء)، تیز رفتن شتر، تیز راندن، (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)، شتابیدن، (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی، ص 24)، بشتابانیدن و بشتافتن، (تاج المصادر بیهقی)، زیان زده گردیدن مردم در تجارت، (منتهی الارب) (آنندراج)، زیان کردن، (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ)
بیشه و جنگل. (برهان) (شرفنامۀ منیری) (آنندراج) ، یاد گرفتن، نگاه داشتن، فراهم آوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، از بن برکندن تنه درخت. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
وصف زنان است همچو بی بی و به ترکی بیگم، (برهان) (هفت قلزم) (غیاث اللغات) (جهانگیری)، بانو، (اوبهی) :
بنده ایشی دعا همی گوید
بدعای شبت همی جوید،
انوری، بیهوده خرج کردن، (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از آنندراج)، مال با سران نفقه کردن، (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ایشکچی
تصویر ایشکچی
دروازه بان (پرده دار) دروازه بان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایشی
تصویر ایشی
ترکی خدیش کد بانو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایشه
تصویر ایشه
خبر چین، جاسوس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایشک
تصویر ایشک
ترکی خر ترکی خر خر الاغ: (زر نابش فتد بکف بی شک بخرد تو بره برای ایشک) (دهخدا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایشان
تصویر ایشان
ضمیر جمع درباره انسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایشک خانه
تصویر ایشک خانه
بار سرا (دفتر تشریفات)
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی بار سالار (رییس تشریفات) سر پاسدار سر دسته دیوانخانه حاجب دربار رئیس دربار (صفویان)، داروغه دیوانخانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایشیک آقاسی
تصویر ایشیک آقاسی
حاجب دربار رئیس دربار (صفویان)، داروغه دیوانخانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایشیک آقاسی باشی
تصویر ایشیک آقاسی باشی
رئیس روسای بیرون رئیس تشریفات، رئیس ایشیک خانه (قاجاریان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایشیک آقاسی گری
تصویر ایشیک آقاسی گری
ایشیک آقاسی بودن شغل ایشیک آقاسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایشیک خانه
تصویر ایشیک خانه
اداره تشریفات سلطنتی (قاجاریان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایشک
تصویر ایشک
((شَ))
خر، الاغ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ایشیک خانه
تصویر ایشیک خانه
((نِ))
اداره تشریفات سلطنتی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ایشیک آقاسی
تصویر ایشیک آقاسی
حاجب دربار، رییس دربار، داروغه دیوانخانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ایشکچی
تصویر ایشکچی
دروازه بان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ایشان
تصویر ایشان
((ضم.))
ضمیر شخصی، منفصل (جمع ذوی العقول)، فاعلی، ایشان گفتند، ایشان رفتند، اضافی، کتاب ایشان، خانه ایشان
فرهنگ فارسی معین
مقایسه با چشم
فرهنگ گویش مازندرانی
آیشم
فرهنگ گویش مازندرانی
شاشو
فرهنگ گویش مازندرانی
با خیش شخم زدن
فرهنگ گویش مازندرانی