جدول جو
جدول جو

معنی ایسندخ - جستجوی لغت در جدول جو

ایسندخ
از توابع دهستان مذکوره ی ساری
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لیسنده
تصویر لیسنده
کسی که چیزی را می لیسد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریسنده
تصویر ریسنده
کسی که نخ یا ریسمان می تابد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اینند
تصویر اینند
عدد مجهول میان سه تا ده، چند، برای مثال جهان این است و چونین است تا بود / و همچونین بود اینند یارا (رودکی - ۴۹۱)، سخن مبهم، سخن از روی شک و ریب
فرهنگ فارسی عمید
(اَ دَ)
گول کم سخن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ دَ / دِ)
نعت فاعلی از لیسیدن. باطخ. لاعی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ سنخ
لغت نامه دهخدا
(دَ)
یکی از خدایان آریانهای هندی. (ایران باستان ص 39). رجوع به ایندره یا آندره شود، مقلوب ساختن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) ، مکروه و ناپسند انداختن، بر زمین زدن چندانکه نتواند برخیزد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، کشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ ءَ)
خواندن ناقه را بسوی گشنی پس گفتن اینخ اینخ، (از ’ی ن خ’) (از منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
شتابی کردن در رفتار: اوسد فی السیر، (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)، شتابی کردن شتر در رفتار، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
از جبال مازندران: آب جرجان از جبال اسند مازندران از درۀ شهرک نو برمیخیزد. (نزهه القلوب حمدالله مستوفی مقالۀ ثالثه چ بریل لیدن 1331 ص 214)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ خَ)
چرک و ریمناک گردانیدن، (از ’وس خ’) (منتهی الارب) (آنندراج)، شوخگن گردانیدن، (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد)، بمعنی برزخ است و برزخ (کرنت) را چنین می نامیدند، (حاشیۀ ایران باستان ص 767)، رجوع به صص 768- 786، 888، 801- 805 و 809 شود
لغت نامه دهخدا
(اِیْ وَ دِ)
دهی است از دهستان جاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. دارای 291 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(سَ دَ / دِ)
آنکه می ریسد و رشته می سازد. (ناظم الاطباء). عصاب (منتهی الارب) : غازله، زن ریسنده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نَنْ)
به معنی اند و آن عددی است مجهول میان سه و نه و آنرا بعربی بضع خوانند. (برهان) (ناظم الاطباء). شمارۀ مجهول مرادف اند و ایدند. (از رشیدی). اند یعنی شمارۀ مجهول. (صحاح الفرس). عددی بود مجهول که به ده نرسیده باشد و آنرا اند و ایدند نیز گویند. (جهانگیری) (آنندراج) :
هر کجا مردم رسید و هر کجا مردم رسند
تو رسیدستی و لشکر برده ای اینند سال.
فرخی.
از خورد و برد و رفتن بیهوده هر سویی
اینند سال بود تنت چون ستور پیر.
ناصرخسرو.
رستم بکارزار یکی دیو خیره گشت
اینند سال کرده بمازندران گذر.
مسعودسعد.
چون تو صاحب قران نبیند چرخ
سخن فاش گفته ام اینند.
شمس فخری.
لغت نامه دهخدا
(سَ دَ / دِ)
خیس خورنده. چیزی که خیس خورد
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ)
نام یکی از ماههای مغولی و در زبان ترکی امروزی بمعنی عصر و پسین. (یادداشت بخط مؤلف) : در تاریخ دوشنبه دویم ایکندی آی لوییل موافق سلخ صفر سنۀ احدی و سبعین... (جامعالتواریخ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(تَ دَ)
توقف کننده
لغت نامه دهخدا
(لَ)
غربی ترین کشور اروپایی ودارای 162700 تن جمعیت است که شامل جزیره ایسلند وچند جزیره دیگر میشود. پایتختش ریکیاویک است. ایسلند فلاتی است مرتفع و مرتفعترین نقاطش در یخ پهنه هایی است که بزرگترین آنها واتنا یوکول میباشد. کوههای آتشفشان دارد و هوایش بسبب جریان آتلانتیک شمالی ملایم ومرطوب است. فقط 25% ایسلند قابل سکنی است. جنگل ندارد ولی دارای مراتع فراوان است. زبان جدید ایسلندی تقریباً همان زبان نورس قدیم است. حکومت ایسلند جمهوری مستقل است و در سال 1946م. بعضویت سازمان ملل متحدپذیرفته شد و به برنامۀ احیای اقتصاد اروپا و سازمان پیمان آتلانتیک شمالی ملحق گردید. (از دائره المعارف فارسی). آیسلند. رجوع به فرهنگ فارسی معین شود
لغت نامه دهخدا
(اُ سَ)
نام قریه ای در نخشب به ماوراءالنهر
لغت نامه دهخدا
(دَ)
به معنی انداست و آن عددی باشد مجهول که بده نرسد و آنرا بعربی بضع خوانند. (برهان) (آنندراج). اند است. (اوبهی). آن شماری مجهول باشد که نامش دیدار نکرده باشند که چند است. (ازحاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). عدد نامعینی از سه تا ده که به تازی بضع گویند. (ناظم الاطباء) :
جهان این است چونین است تا بود
و هم چونین بود ایدند بارا.
رودکی.
هر کجا مردم رسید و هر کجا مردم رسد
تو رسیدستی و لشکر برده ای ایدند بار.
فرخی.
رجوع به اند شود، به یکبار افکندن ماکیان بر بیضه نشسته سرگین را. (منتهی الارب) (آنندراج) : اورضت الدجاجه، اورصت الدجاجه. (از ناظم الاطباء). رجوع به مادۀ قبل شود، (از ’ارض’) آرضه اﷲ ایراضاً، باز کام گرداند او را خدا. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اندخ
تصویر اندخ
گول (احمق)، کم سخن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اینند
تصویر اینند
عددی مجهول میان سه تاده بضع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایدند
تصویر ایدند
پارسی تازی شده اند شماره نادانسته که به ده نرسد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریسنده
تصویر ریسنده
کسی که نخ و ریسمان تابد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لیسنده
تصویر لیسنده
آنکه بلیسد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیسنده
تصویر خیسنده
آنچه در آب یا باران رطوبت بردارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسناخ
تصویر اسناخ
جمع سنخ، بن دندان ها بیخ دندان ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اینند
تصویر اینند
((نَ))
عددی مجهول میان سه تا ده
فرهنگ فارسی معین
تابنده، ریسمان تاب، نخ تاب، نخ ریس
فرهنگ واژه مترادف متضاد
صندوق بزرگ چوبی
فرهنگ گویش مازندرانی